الحاق

/~elhAq/

مترادف الحاق: اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل

برابر پارسی: پیوست

معنی انگلیسی:
insertion, addenda, confluence, incorporation, integration, linkup, joining, annexation

لغت نامه دهخدا

الحاق. [ اِ ] ( ع مص ) دررسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ). رسیدن. ( منتهی الارب ). پیوستن به آخر چیزی. ( از آنندراج ). ادراک. لَحق. لَحاق. ( از اقرب الموارد ). رسیدگی و وصول. رسیدن به کسی یا به چیزی. پیوستگی و اتصال. چسبیدگی و التصاق و منضم شدن. ( ناظم الاطباء ). || دررسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ). رسانیدن و درچفسانیدن. ( منتهی الارب ). پیرو کردن چیزی به چیزی و رسانیدن و پیوستن بدان. ( از اقرب الموارد ). وابستن به چیزی. ( ازآنندراج ). ملحق کردن. پیوستن : وألحقه بآبائه الخلفاءالراشدین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ).
- الحاق افتادن به... ؛ پیوستن. منضم شدن. ملحق شدن : و آنچه از جهة پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. ( کلیله و دمنه ).
|| ( اصطلاح علم صرف ) افزودن حروف کلمه «مثالی » است تا با آن معامله همان کلمه را کنند و شرط آن یکی بودن مصدر آنهاست. ( از تعریفات جرجانی ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الحاق اینست که یک یا دو حرف به ترکیبی افزایند چنانکه زیادت غیر مطرد، و برای افاده معنایی باشد تا آن ترکیب بسبب آن زیادت مانند کلمه دیگر ( ملحق ٌبه ) در شماره حروف گردد، و همچنین هر یک از حرکتها و سکونها چنان باشند که در ملحق ٌبه بوده اند و نیز ملحق و ملحق ٌبه در تصاریف از قبیل مضارع ، ماضی ، امر،مصدر، اسم فاعل و مفعول ( اگر ملحق ٌبه فعل چهار حرفی باشد )، تصغیر و تکسیر ( اگر «ملحق ٌبه » اسم چهار حرفی باشد نه پنج حرفی ) مثل یکدیگر باشند مانند کوثر ( ملحق ٌبه جعفر ) که یک حرف افزوده دارد، و اَلَندَد ( ملحق ٌبه سفرجل ) که دو حرف افزوده دارد، اما در اِقعَنسَس َ که ملحق به احرنجم ، و اصل آن «قعس » است همزه و نون الحاقی نیستند زیرا این دو حرف در برابر همزه و نون «ملحق ٌبه » یعنی احرنجم آمده اند و تنها حرف افزوده یکی از سینهاست. و از جمله ملحقات کوکب و زینب اند که ملحق ٌبه جعفرند و اصل آنها ککب و زنب است. و اینکه گفتیم زیادت غیر مطرد باشد یعنی زیادت در افاده معنی در مثل آن مورد شایع و جاری نباشد چنانکه زیادت همزه در اکثر و افضل برای تفضیل ، و زیادت میم در مفعل برای بیان مصدر یا زمان و مکان مطرد است و از این رو این زیادات بسبب الحاق نیست. و باید دانست هر کلمه ای که بیش از سه حرف داشته و آخر آن دو حرف همجنس منفک ( ادغام نشده ) باشد آن کلمه ملحق است مانند اَلَندَد و مَهدَد و سُؤدَد ( بقول سیبویه )، و بنابراین مَعَدّ ملحق نیست. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || در اصطلاح جانورشناسی الحاق در مژکداران یا انفوزوارها است. در کشف انفوزوارها غالباً مشاهده میشود که موقتاً دو حیوان به یکدیگر چسبیده اند و در ضمن تعویضی از مواد هسته ای میان آن دو صورت میگیرد، این عمل را الحاق مینامند ولی غالباً قبل از این عمل یک کاهش هسته ای و یک فعالیت هسته ای مشاهده میشود. رجوع به جانورشناسی عمومی مصطفی فاطمی ج 1 ص 105 شود. || الحاق ، اصطلاحی است در علم استیفاء. رجوع به الحاقات شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رسیدن وپیوستن به کسی، بهم رسانیدن وپیونددادن ، پیوستگی
۱ - ( مصدر ) در پیوستن رسیدن بکسی یا چیزی. ۲ - ( مصدر ) در رسانیدن بهم رسانیدن پیوند دادن . ۳ - ( اسم ) پیوستگی اتصال . جمع : الحاقات .
جمع لحق

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) در پیوستن ، رسیدن به کسی یا چیزی . ۲ - به هم پیوند دادن . ۳ - (اِمص . ) پیوستگی ، اتصال .

فرهنگ عمید

۱. رسیدن و پیوستن به کسی.
۲. به هم رسانیدن و پیوند دادن، پیوستگی.

فرهنگستان زبان و ادب

{adjoint} [ریاضی] نگاشتی که به عملگرA، عملگر الحاقی آن را نسبت می دهد

واژه نامه بختیاریکا

یَگِرّی

مترادف ها

inset (اسم)
ریزش، جریان، الحاق، وصله

juncture (اسم)
اتصال، خط اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، ربط، درزگاه

supplement (اسم)
ضمیمه، الحاق، هم اورد، لاحقه، متمم، مکمل، زاویه مکمل، پس اورد

addendum (اسم)
افزایش، ضمیمه، ذیل، الحاق

union (اسم)
اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع

interpolation (اسم)
الحاق، درج

incorporation (اسم)
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت

concatenation (اسم)
الحاق، سلسله، تسلسل

insertion (اسم)
الحاق، جوف گذاری، درج تصادفی

adhesion (اسم)
توافق، رضایت، الحاق، چسبیدن، طرفداری، الصاق، دوسیدگی، چسبیدگی، انضمام، قبول عضویت، کشش سطحی، همبستگی، الحاق دولتی به یک پیمان

adjunction (اسم)
افزایش، ضمیمه، الحاق، مشاع سازی

joinder (اسم)
اتفاق، الحاق، پیوستگی

subjunction (اسم)
الحاق، افزایش در پایان، چیز اضافه شده

فارسی به عربی

اتحاد , ادخال , التصاق , اندماج , زیادة , ملحق , وصول

پیشنهاد کاربران

الحاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ابینت abint ( سغدی )
دوسان dusAn ( دری )
پیوستن
برابر پارسی یاد شده ی �پیوست� در بالا نارساست.
در زمانی که شما عنوان میکنید این شخص ، این مال، این زمین ملحق شده و یا الحاق پیدا کرده.
الحاق هیچ گونه اجباری همراه ندارد و شما با میل خود این عمل را انجام داده اید.
در زمان قرار داد به کلمه الحاق یا تصرف. دقت کنید
پیوند دادن
ایجاد اتصال نمودن
پیوستگی بخشیدن
الحاق: [اصطلاح نظامی] واژه‎ای است مورد استفاده در جنگ و عملیاتی که به پیوستن یگان‎ها و نیروها به یگان دیگر اطلاق می‏‎شود. الحاق عملی است ظریف و بایستی سعی گردد دو یگان به عده‏های خودی آسیب نرسانند.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )

بپرس