لغت نامه دهخدا
- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.
- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
- آلام نفسانی ؛ کُرَب.
( الاَّم ) الاَّم. [ اِل ْ ] ( ع مص ) فرزند ناکس آوردن. || کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. ( منتهی الارب ). کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا.( تاج المصادر بیهقی ). || بند کردن رخنه کُمکُم ( آفتابه ) و سبو. || اصلاح کردن حال کسی را. || ( اِ ) ج ِ لئیم. ( منتهی الارب ).
الام. [ اُ ] ( اِ ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || ( ص ، اِ ) پیغام رساننده.( برهان ). تکرار الام نیز همین معنی دارد. ( برهان ).
الام. [ ] ( اِ ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. ( شعوری ج 1 ص 147 ب ). مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل. ( آنندراج ).
الام.[ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند : پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه... و الام... مزاحمت بحال ایشان نرسانید. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ).
الام. [ ] ( اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. ( مجمل التواریخ ص 147 ).
الأم. [ اَ ءَ ]( ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. ( معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17 ).
- امثال :
الأم من ابن قرصع ؛ و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. ( منتهی الارب ) ( مجمع الامثال ).
الأم من اسلم ؛ و او اسلم بن زرعة است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس ( مجوس ) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البَرَم ؛ و برم کسی است که از بخل قمار نکند. ( مجمع الامثال ).
الأم من البرم القرون ؛ وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
جمع الم دردها
جمع الم به معنی دردورنج
۱ - ( اسم ) راهنمایی که مجبور بود بمائ مور دیوان برایگان خدمت کند . ۲ - پیغام و نوشته ای که بزبان و دست بدست رساننده.
لئیم تر فرومایه تر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه راهنمایی که در روستاها مجبور بود رایگان به مٲمور دیوان خدمت کند و او را از دهی به ده دیگر راهنمایی کند.
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اَلاْم ّ، عنوان مجموعه ای از آموزشهای فقهی محمد بن ادریس شافعی (د ۲۰۴ق/ ۸۱۹م ) که در فاصل سالهای ۲۰۰-۲۰۴ق در مصر فراهم آمده است و آراء جدید او را در بر دارد.
کتاب الام به سبک معمول در آثار فقهی ، براساس «کتب » تنظیم گشته ، و مشتمل بر موضوعات گوناگون فقهی به روایت ربیع بن سلیمان مرادی (د ۲۷۰ق / ۸۸۳م ) است که به عنوان آخرین بازمانده از راویان شافعی در مصر شناخته شده است .
عنوان گردآورنده
گفتنی است که در برخی روایات ، بویطی (د ۲۳۱ق/ ۸۴۶م ) به عنوان گردآورنده الام معرفی شده است . برپایه گزارشی کهن ، گردآوری الام زیرنظر شافعی صورت گرفته ، و تألیف آن در زمان حیات وی به انجام رسیده است .
مورد استقبال فراوان
فقه جدید شافعی و آثار مربوط به آن در نسل پس از ربیع با استقبال فراوانی از سوی عالمان مشرق و مغرب روبه رو شد، به گونه ای که ابن ماجه ، ابوداوود، ترمذی ، نسایی از صاحبان صحاح ، ابوالعباس اصم عالم نیشابور و نیز ابوجعفر طحاوی فقیه حنفی مصر، «کتب شافعی » را از ربیع اخذ کردند. همچنین گزارش برخی از منابع حاکی از استنساخ «کتب » و اقتباس از آن توسط فقیهان برجسته ای چون اسحاق بن راهویه است ، به گونه ای که وی کتاب «الجامع الکبیر» خود را بر مبنای «کتب شافعی » تألیف کرده بوده است . شافعی در کتاب الام در ابتدای هر کتاب فقهی نخست کلیات موضوع را به بحث می گذارد و سپس فروع مربوط به آن را مطرح می نماید.
روش نگارش
...
کتاب الام به سبک معمول در آثار فقهی ، براساس «کتب » تنظیم گشته ، و مشتمل بر موضوعات گوناگون فقهی به روایت ربیع بن سلیمان مرادی (د ۲۷۰ق / ۸۸۳م ) است که به عنوان آخرین بازمانده از راویان شافعی در مصر شناخته شده است .
عنوان گردآورنده
گفتنی است که در برخی روایات ، بویطی (د ۲۳۱ق/ ۸۴۶م ) به عنوان گردآورنده الام معرفی شده است . برپایه گزارشی کهن ، گردآوری الام زیرنظر شافعی صورت گرفته ، و تألیف آن در زمان حیات وی به انجام رسیده است .
مورد استقبال فراوان
فقه جدید شافعی و آثار مربوط به آن در نسل پس از ربیع با استقبال فراوانی از سوی عالمان مشرق و مغرب روبه رو شد، به گونه ای که ابن ماجه ، ابوداوود، ترمذی ، نسایی از صاحبان صحاح ، ابوالعباس اصم عالم نیشابور و نیز ابوجعفر طحاوی فقیه حنفی مصر، «کتب شافعی » را از ربیع اخذ کردند. همچنین گزارش برخی از منابع حاکی از استنساخ «کتب » و اقتباس از آن توسط فقیهان برجسته ای چون اسحاق بن راهویه است ، به گونه ای که وی کتاب «الجامع الکبیر» خود را بر مبنای «کتب شافعی » تألیف کرده بوده است . شافعی در کتاب الام در ابتدای هر کتاب فقهی نخست کلیات موضوع را به بحث می گذارد و سپس فروع مربوط به آن را مطرح می نماید.
روش نگارش
...
wikifeqh: الام
جدول کلمات
دردها
پیشنهاد کاربران
( آلام ) آلام. ( ع اِ ) ج ِ اَلَم. دردها. رنجها.
- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.
- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
- آلام نفسانی ؛ کُرَب.
( الاَّم ) الاَّم. [ اِل ْ ] ( ع مص ) فرزند ناکس آوردن. || کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. ( منتهی الارب ) . کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. ( تاج المصادر بیهقی ) . || بند کردن رخنه کُمکُم ( آفتابه ) و سبو. || اصلاح کردن حال کسی را. || ( اِ ) ج ِ لئیم. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
الام. [ اُ ] ( اِ ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || ( ص ، اِ ) پیغام رساننده. ( برهان ) . تکرار الام نیز همین معنی دارد. ( برهان ) .
الام. [ ] ( اِ ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. ( شعوری ج 1 ص 147 ب ) . مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل. ( آنندراج ) .
الام. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند : پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه. . . و الام. . . مزاحمت بحال ایشان نرسانید. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ) .
الام. [ ] ( اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. ( مجمل التواریخ ص 147 ) .
الأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. ( معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17 ) .
- امثال :
الأم من ابن قرصع ؛ و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. ( منتهی الارب ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من اسلم ؛ و او اسلم بن زرعة است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس ( مجوس ) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البَرَم ؛ و برم کسی است که از بخل قمار نکند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من البرم القرون ؛ وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.
الأم من جَدرَة و من ضِبارَه ؛ ابن بحر در کتاب اطعمه عرب آرد: که این دو مرد لئیم ترین کسانندکه عرب به آنها مثل زده است و گوید یکی از پادشاهان عرب از لئیم ترین عرب پرسید تا او را مثله کند ضبارةو جدره را نشان دادند و جدره از بنی حارث بن عدی بن جندب بن عنبر بود. چون جدره را بیاوردند بینی وی را ببرید و ضبارة چون آن بدید بگریخت و این جمله مثل گشت که : نجا ضبارة لما جدع الجدر ( ة ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من ذئب .
الأم من راضع ؛ مفضل بن سلمة در کتاب فاخر از طائی آرد که راضع کسی است که آنچه را از طعام در بن دندان ماند از غایت پستی بخورد تا چیزی از او فوت نگردد. و درباب این تسمیه وجوه دیگری نیز گفته شده است. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
الأم من راضع اللبن ؛ او مردی از عرب بود که بجای دوشیدن گوسفند خویش ، از پستان اومیخورد تا همسایگان صدای ریختن شیر را در ظرف نشنوند و از او شیر نخواهند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من سَقب ریان ؛و سَقب بچه نرینه شتر است. و این مثل از آنجاست که چون وی به مادر نزدیک شود پستان او را نمی مکد. ( مجمع الامثال ) .
الأم من صبی .
الأم من کلب .
منبع. لغت نامه دهخدا
- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.
- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
- آلام نفسانی ؛ کُرَب.
( الاَّم ) الاَّم. [ اِل ْ ] ( ع مص ) فرزند ناکس آوردن. || کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. ( منتهی الارب ) . کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. ( تاج المصادر بیهقی ) . || بند کردن رخنه کُمکُم ( آفتابه ) و سبو. || اصلاح کردن حال کسی را. || ( اِ ) ج ِ لئیم. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
الام. [ اُ ] ( اِ ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || ( ص ، اِ ) پیغام رساننده. ( برهان ) . تکرار الام نیز همین معنی دارد. ( برهان ) .
الام. [ ] ( اِ ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. ( شعوری ج 1 ص 147 ب ) . مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل. ( آنندراج ) .
الام. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند : پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه. . . و الام. . . مزاحمت بحال ایشان نرسانید. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ) .
الام. [ ] ( اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. ( مجمل التواریخ ص 147 ) .
الأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. ( معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17 ) .
- امثال :
الأم من ابن قرصع ؛ و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. ( منتهی الارب ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من اسلم ؛ و او اسلم بن زرعة است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس ( مجوس ) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البَرَم ؛ و برم کسی است که از بخل قمار نکند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من البرم القرون ؛ وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.
الأم من جَدرَة و من ضِبارَه ؛ ابن بحر در کتاب اطعمه عرب آرد: که این دو مرد لئیم ترین کسانندکه عرب به آنها مثل زده است و گوید یکی از پادشاهان عرب از لئیم ترین عرب پرسید تا او را مثله کند ضبارةو جدره را نشان دادند و جدره از بنی حارث بن عدی بن جندب بن عنبر بود. چون جدره را بیاوردند بینی وی را ببرید و ضبارة چون آن بدید بگریخت و این جمله مثل گشت که : نجا ضبارة لما جدع الجدر ( ة ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من ذئب .
الأم من راضع ؛ مفضل بن سلمة در کتاب فاخر از طائی آرد که راضع کسی است که آنچه را از طعام در بن دندان ماند از غایت پستی بخورد تا چیزی از او فوت نگردد. و درباب این تسمیه وجوه دیگری نیز گفته شده است. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
الأم من راضع اللبن ؛ او مردی از عرب بود که بجای دوشیدن گوسفند خویش ، از پستان اومیخورد تا همسایگان صدای ریختن شیر را در ظرف نشنوند و از او شیر نخواهند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من سَقب ریان ؛و سَقب بچه نرینه شتر است. و این مثل از آنجاست که چون وی به مادر نزدیک شود پستان او را نمی مکد. ( مجمع الامثال ) .
الأم من صبی .
الأم من کلب .
منبع. لغت نامه دهخدا
( آلام ) آلام. ( ع اِ ) ج ِ اَلَم. دردها. رنجها.
- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.
- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
- آلام نفسانی ؛ کُرَب.
( الاَّم ) الاَّم. [ اِل ْ ] ( ع مص ) فرزند ناکس آوردن. || کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. ( منتهی الارب ) . کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. ( تاج المصادر بیهقی ) . || بند کردن رخنه کُمکُم ( آفتابه ) و سبو. || اصلاح کردن حال کسی را. || ( اِ ) ج ِ لئیم. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
الام. [ اُ ] ( اِ ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || ( ص ، اِ ) پیغام رساننده. ( برهان ) . تکرار الام نیز همین معنی دارد. ( برهان ) .
الام. [ ] ( اِ ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. ( شعوری ج 1 ص 147 ب ) . مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل. ( آنندراج ) .
الام. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند : پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه. . . و الام. . . مزاحمت بحال ایشان نرسانید. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ) .
الام. [ ] ( اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. ( مجمل التواریخ ص 147 ) .
الأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. ( معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17 ) .
- امثال :
الأم من ابن قرصع ؛ و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. ( منتهی الارب ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من اسلم ؛ و او اسلم بن زرعة است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس ( مجوس ) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البَرَم ؛ و برم کسی است که از بخل قمار نکند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من البرم القرون ؛ وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.
منبع. لغت نامه دهخدا
- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.
- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.
- آلام نفسانی ؛ کُرَب.
( الاَّم ) الاَّم. [ اِل ْ ] ( ع مص ) فرزند ناکس آوردن. || کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. ( منتهی الارب ) . کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. ( تاج المصادر بیهقی ) . || بند کردن رخنه کُمکُم ( آفتابه ) و سبو. || اصلاح کردن حال کسی را. || ( اِ ) ج ِ لئیم. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
الام. [ اُ ] ( اِ ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || ( ص ، اِ ) پیغام رساننده. ( برهان ) . تکرار الام نیز همین معنی دارد. ( برهان ) .
الام. [ ] ( اِ ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. ( شعوری ج 1 ص 147 ب ) . مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل. ( آنندراج ) .
الام. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند : پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه. . . و الام. . . مزاحمت بحال ایشان نرسانید. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ) .
الام. [ ] ( اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. ( مجمل التواریخ ص 147 ) .
الأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. ( معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17 ) .
- امثال :
الأم من ابن قرصع ؛ و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. ( منتهی الارب ) ( مجمع الامثال ) .
الأم من اسلم ؛ و او اسلم بن زرعة است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس ( مجوس ) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البَرَم ؛ و برم کسی است که از بخل قمار نکند. ( مجمع الامثال ) .
الأم من البرم القرون ؛ وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.
منبع. لغت نامه دهخدا
البته واژه اَلام
معادل ابجد 72
تعداد حروف 4
تلفظ 'olām
ترکیب ( اسم ) [ترکی] [قدیمی]
منبع لغت نامه دهخدا
معادل ابجد 72
تعداد حروف 4
تلفظ 'olām
ترکیب ( اسم ) [ترکی] [قدیمی]
منبع لغت نامه دهخدا
واژه آلام
معادل ابجد 72
تعداد حروف 4
تلفظ 'ālām
نوع تک : الم
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ اَلَم]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'AlAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
معادل ابجد 72
تعداد حروف 4
تلفظ 'ālām
نوع تک : الم
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ اَلَم]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'AlAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
آلام: [گردآوردەیِ واژەیِ "اَلَم"] دردها، رنجها
آلام
اَرَبی شده ی واژه ی پارسی. " آرام "
آلام یا آرام : در اسل لام یا رام یا رامش نداشتن ، اینکه درد و رنج داشتن
اَرَبی شده ی واژه ی پارسی. " آرام "
آلام یا آرام : در اسل لام یا رام یا رامش نداشتن ، اینکه درد و رنج داشتن
نوایب ، نوائب
آلام=دردها