افکندن


معنی انگلیسی:
to throw, cast, to overthrow, to make out, project, dash, cancel, chuck, launch, pelt, pitch, plunk, projection, shine, toss, to project

لغت نامه دهخدا

افکندن. [ اَ ک َ دَ] ( مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن. بدور انداختن. ساقط کردن. دورکردن. فرش گستردن. از شماره بیرون کردن. ( از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن. اوگندن. بمعنی انداختن. پرت کردن. بر زمین زدن. ساقط کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).پرت کردن. ساقط نمودن. ( ناظم الاطباء ). و فکندن مخفف آن است. || خراب کردن. ویران کردن. از بیخ برآوردن. برانداختن. ( یادداشت مؤلف ) :
آب هرچه کمترک نیرو کند
بند ورغ سست و پوده بفکند.
رودکی.
تو بقیاس آهنی و دشمن کوهست
کوه فراوان فکنده اند به آهن.
فرخی.
عدل کن داد ده و شیر کش و بدره شکاف
تیغ کش باره فکن نیزه زن و تیر انداز.
منوچهری.
هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی بقوت بازو بیفکندی. ( گلستان ). || گستردن. پهن کردن فرش. ( فرهنگ فارسی معین ). فرش گستردن. ( ناظم الاطباء ). منبسط کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمدپاره ترکمانی سیاه.
معروفی.
گشاده در هر دو آزاده وار
میان کوی کندوری افکنده خوار.
ابوشکور.
یکی جامه افکنده بد زربفت
به رش بود بالاش پنجاه وهفت.
فردوسی.
از آن خوردن زهر با کس نگفت
یکی جامه افکند و نالان بخفت.
فردوسی.
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
منوچهری.
گفت مصلی بیفکنید.سلاح دار با خود داشت و بیفکند. ( تاریخ بیهقی ص 378 ).پس عزیز بفرمود تا آن میدان را در دیبای رومی بیفکندند. ( قصص الانبیاء ص 77 ).
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی.
جایی که جز باد نگذشته بود وجز آفتاب سایه نیفکنده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 354 ).
چون سر سجاده بر آب افکند
رنگ عسل بر می ناب افکند.
نظامی.
سایه سیمرغ همت بر خراب افکنده ام.
سعدی.
- افکندن و خوردنی ؛ افکندنی و خوردنی :
فرستادش افکندن و خوردنی
همان پوشش نغز و گستردنی.
فردوسی.
|| منها کردن. تفریق عددی از عدد بزرگتر. بیرون کردن. تفریق کردن. ( یادداشت مؤلف ) : هشت در عدد روزها ضرب کن و آن ده است هشتاد برآید، نگاه دار و پس رفتار پیک اول از رفتار دویم بیفکن چهار بماند. ( یواقیت العلوم ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(افکند افکند خواهد افکند بیفکن افکننده افکنده ). ۱ - انداختن پرت کردن بر زمین زدن ساقط کردن . ۲ - گستردن پهن کردن (فرش . ) ۳ - از شماره بیرون کردن از حساب ساقط کردن .

فرهنگ معین

(اَ کَ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - انداختن ، پرت کردن . ۲ - گستردن . ۳ - از قلم انداختن ، به حساب نیاوردن . ۴ - شکست دادن . ۵ - جا گرفتن ، اقامت کردن .

فرهنگ عمید

۱. به دور انداختن، انداختن، پرت کردن.
۲. بر زمین زدن.
۳. کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها.
۴. [قدیمی] گستردن و پهن کردن فرش.
۵. [قدیمی] افشاندن، پاشیدن.
۶. [قدیمی] حذف کردن.
۷. [قدیمی] پدید آوردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] افکندن یعنی انداختن و از آن به تناسبِ چیزهایی که بدان اضافه می شود درباب حج و قصاص سخن رفته است.
به قول مشهور، انداختن شپش بی آزار از بدن در حال احرامحرام است. در ثبوت حکم یاد شده نسبت به دیگر حشرات، مانند پشه، کک و کنه اختلاف است.
قتل با انداختن خود روی فرد
اگر کسی به عمد خود را از بلندی روی دیگری بیفکند و او بمیرد، در صورتی که با این کار قصد کشتن او را داشته یا نحوه افکندن به طور غالب، کشنده باشد قصاص می شود؛ چنانچه خود او نیز هلاک شود، خونش هدر است.
انداختن فرد جلوی حیوان درنده
بر کسی که دیگری را جلوی حیوان درنده ای افکنده و او ـ به جهت آنکه راه نجات، هرچند گریختن نداشته است ـ به وسیله آن حیوان کشته شده، قصاص ثابت می گردد.
انداختن جسد در آب
...

مترادف ها

give (فعل)
واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن

shed (فعل)
ریختن، افکندن، پوست ریختن، جاری ساختن، خون جاری ساختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن

cast (فعل)
معین کردن، ریختن، پخش کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن

throw (فعل)
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن

droop (فعل)
افکندن، افسرده و مایوس شدن، پژمرده شدن، اب از دهان تراوش شدن

fling (فعل)
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن

quoit (فعل)
افکندن

up-end (فعل)
افکندن، بر روی پایه نشاندن، راست نشاندن

فارسی به عربی

اعط , رمیة , سقیفة , علاقة موقتة , ممثلون

پیشنهاد کاربران

ابگندن
اوژنیدن.
افکندن:
انداختن:
این دو فعل هم ریشه نیستند، اما در جمله ارزشی یکسان دارند و در همه موارد می توان آنها را به جای یکدیگر به کار برد ( تنها تفاوت میان آنها در این است که افکندن معمولاً در زبان گفتار به کار نمی رود. )
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۴. )
افکندن: در پهلوی اپکنتن apgantan بوده است. این مصدر در ریخت اوگندن و اوژندن نیز به کار رفته است.
( ( توانم مگر پایگه ساختن
بر ِشاخ ِآن سرو سایه فکن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 211 )

رمی
افکندن به معنی رساندن و یا کشیدن
"خویشتن را به پای آن دیوار ها افکندند. "
"تاریخ بیهقی ، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ص ۳۴۰"
به دورانداختن . _ پرت کردن_برزمین زدن
القا

بپرس