نه پی بگام راست نهاده
نه می بکام خویش مزیده
مسعود سعد سلمان
ماده سوم قانون افلاس افغانستان: �افلاس وضعیت مالی است که در آن دیون تاجر نسبت به ارزش فعلی دارایی وی بیشتر بوده یا تاجر قادر به پرداخت دیون واجب الاداء نباشد.
واژه ی " اقلاس" همان تغییر یافته ی واژه ی " پول " می باشد . واژه ی پول که از زبان هند و اروپایی علاوه بر زبان فارسی وارد زبان عربی نیز شده است پس از سیر در زبان عربی با تغییر لهجه و معنی دوبار در ریخت " افلاس" وارد زبان فارسی شده است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی نیز کاربرد دارد .
بی برگی. [ بی ب َ ] ( حامص مرکب ) فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
... [مشاهده متن کامل]
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.
ناداشتی. ( حامص مرکب ) پریشانی. افلاس. ( برهان قاطع ) . بی نوائی. ( فرهنگ نظام ) . مفلسی. ( غیاث اللغات ) . فقر. بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. کوتاه دستی. ناتوانی. ناداری. نداشتن :
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
... [مشاهده متن کامل]
دهم باد را با چراغ آشتی.
نظامی.
چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی.
نظامی.
|| بی شرمی. بی حیائی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو.
سوزنی.
به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای.
سعدی ( از نظام و آنندراج ) .
|| بی اعتقادی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . بی اخلاصی. ( غیاث اللغات ) .
ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . مفلس. پریشانحال. تهیدست. بینوا. ( ناظم الاطباء ) . مفلس. ( سروری بنقل رشیدی ) ( غیاث اللغات ) . درویش. تنک مایه. نادار : و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت. . . او را تبع بسیار جمع شد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . || قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . و آن جماعت را کنگر نیز گویند. ( جهانگیری ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آرا ) ( از رشیدی ) . گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) :
... [مشاهده متن کامل]
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ) .
|| ( مص مرخم ) ناداشتن. فقر. افلاس. تنگدستی. بینوائی. مفلسی. تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.
عنصری.
|| ( ص مرکب ) بی شرم. بی حیا. بی آزرم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.
نظامی ( از انجمن آرا ) .
|| بی اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) . مردم بی اعتقاد. از ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
دهنه ٔ جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. ( امثال و حکم دهخدا ) .
( در زبان اردو ) غربت