اعفاف

لغت نامه دهخدا

اعفاف. [ اِ ] ( ع مص ) باقی ماندن شیر در پستان گوسپند بعد مکیدن بچه آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). باقیمانده در پستان گوسفند ماندن پس از مکیده شدن آن. ( از اقرب الموارد ). || پارسا گردانیدن و بازداشتن کسی را از حرام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عفیف گردانیدن خدا کسی را. ( از اقرب الموارد ). عفیف گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پارساگردانیدن و بازگردانیدن کسی را از حرام. ( آنندراج ).نهفت نیاز گردانیدن. ( المصادر زوزنی ). || در اصطلاح علماء معانی و بیان ، یکی از صنایع بدیعی است که آنرا لزوم مالایلزم نیز گویند و آن چنان است که از بهر آرایش سخن چیزی را تکلف کنند که لازم نباشد وسخن بی آن درست و تمام بود، چنانکه در آخر اسجاع و ابیات پیش از حرف روی یا ردیف حرفی را التزام کنند که اگر نکنند هیچ زیان ندارد، چنانکه در ابیات زیر:
سهم تو در زمین کشیده سپاه
قدر تو بر فلک نهاده قدم
ناصح ملک تو قرین طرب
حاسد صدر تو ندیم ندم.
( از نفایس الفنون ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عفیف گردانیدن خود یا دیگری با تزویج را اِعفاف می گویند و از آن در باب نکاح سخن رفته است.
اعفاف عبارت است از اینکه انسان با فراهم کردن زمینه های پاکدامنی، دیگری را عفیف بگرداند؛ به اینکه برای وی همسری برگزیند یا شرایط ازدواج را برایش فراهم کند.
اعفاف نسبت به خود انسان
اعفاف نسبت به خود انسان نیز کاربرد دارد و با ازدواج کردن محقّق می شود. البته کاربرد بیشتر واژه اعفاف نسبت به دیگری است.
اعفاف نفس
اعفاف نفس، در اصل مستحب است و در صورت بیم وقوع در حرام، واجب می شود.
اعفاف واجب النّفقه
...

پیشنهاد کاربران

وقت بخیر
رضا پورقاسمی نودهی
اِعفاف یعنی زن یا شوهر دادن شخص واجب النفقه
زن یا شوهر دادن شخص واجب النفقه

بپرس