نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام
گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری.
خواجوی کرمانی.
- امثال :الدهر اطباق ؛ یعنی روزگارحالات است. ( از اقرب الموارد ).
اطباق. [ اِ ] ( ع مص ) اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اتفاق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اطباق قوم بر امر؛ اجماع کردن آنان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || اطباق چیزی ؛ پوشانیدن آن را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). پوشانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ). چیزی پوشیدن. ( آنندراج ). || بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || باریدن باران هفت روز پیوسته. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مُطْبَق گرداندن چیزی. ( از اقرب الموارد ). || طبق برافکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اطباق شب ؛ تاریک شدن آن. || اطباق حُمّی ̍ ( تب ) بر کسی ؛ دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. ( از اقرب الموارد ). || ما اطبقه ؛ کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ما اَطْبَق َ فلاناً؛یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ ( از اقرب الموارد ).
- اطباق کردن ؛ اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن : بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به اطباق شود.
- حروف اطباقی یا مطبقه ؛ عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود.