اشکار

/~ASkAr/

مترادف اشکار: ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا

متضاد اشکار: ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

معنی انگلیسی:
lucid, apparent, blatant, broad, explicit, clear, conspicuous, decided, definite, distinct, evident, express, forth, manifest, obvious, open, open-and-shut, out, outward, overt, palpable, patent, plain, pointed, prominent, public, self-evident, self-explanatory, sharp, speaking, transparent, visible, [adv.] openly

لغت نامه دهخدا

( آشکار ) آشکار. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص ، ق ، اِ ) ( از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی. روشن. هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف. جلی. جلیه. واضح. عیان. محسوس. مقابل مخفی ، پنهان ، نهان ، ناپیدا، ناپدید، نهفته :
ازو دان فزونی ازو دان شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار.
فردوسی.
ز زخمش [ زخم روزگار ] همه خستگانیم زار
بود زخم پنهان و درد آشکار.
اسدی.
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
|| رُک. بی پرده. صریح. واضح. علنی. پوست کنده. بی رودربایستی. علی رؤس الاشهاد :
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نشاید گفتن الا آشکار.
سعدی.
|| فاشی. فاش. ذایع. شایع. آشکارا. آشکاره :
رازها را می کند حق آشکار
چون بخواهد رُست تخم بد مکار.
مولوی.
|| علانیه. علن. مقابل رازو سر :
توئی کرده کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان.
فردوسی.
سِرّ تو دیگر بُد آشکار دگر
سِرّْ یکی بود و آشکار مرا.
ناصرخسرو.
مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی
خوش است عشق اگر آشکار یا راز است
خوش است با توام ار آشکار یا رازی.
سوزنی.
|| ظاهر. مقابل نهان و باطن :
ای بهر بابی دو دست تو سخی تر زآسمان
ای نهان تو بهر کاری نکوتر زآشکار.
فرخی.
سوی قوی نهان من از چشم دل نگر
غره مشو به سست و ضعیف آشکار من.
ناصرخسرو.
|| مُبرز. مُبین. متجاهر. بیّن :
اگر هیچ دشمن ترا نیست کس
جهان دشمن آشکار است و بس.
اسدی.
|| شهود. شهادت. مقابل غیب :
چنین است فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان.
فردوسی.
|| صورت ، مقابل معنی :
از آن بِه ْ چه در آشکار و نهان
که آرد یکی چون خود اندر جهان ؟
اسدی.
|| حواس خمسه ظاهره :
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را برنهانی گمار.
رودکی.
|| مخفف به آشکار. صورةً، مقابل معناً :
فریدون فرخ که او از جهان
بدی دور کرد آشکار و نهان.
فردوسی.
برهنه بدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آشکار ) ۱ - ( صفت ) ظاهر هویدا بارز مشهود مقابل پنهان نهان مخفی ناپیدا ناپدید نهفته . ۲ - در جلوت جهرا علانیه علنا مقابل در خلوت خفیه سرا . ۳ - ( اسم ) صورت مقابل معنی . ۴ - حواس ظاهر .
ظاهر مشهود
آشکارا، آشکاره: نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح، ضدپنهان، شکار: نخجیر، صید، هرحیوانی که آنراباتیربزنندی
شکار
قریه ایست در چهار فرسنگی جانب مغرب فارغان .

فرهنگ معین

( آشکار ) (شْ یا ش ِ ) ۱ - (ص . ) ظاهر، هویدا. ۲ - (ق . ) علناً. ۳ - ( اِ. ) صورت . مق معنی . ۴ - حواس ظاهر.
( اِ ) ( اِ. ) شکار.

فرهنگ عمید

( آشکار ) آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح.
* آشکار شدن: (مصدر لازم ) آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن.
* آشکار کردن: (مصدر متعدی )
۱. آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن.
۲. فاش کردن.
= شکار

گویش مازنی

/eshkaar/ شکار

واژه نامه بختیاریکا

( آشکار ) وا دیاری؛ دَر؛ صحرایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آشکار. آشکار به شیء یا فرد پیدا در مقابل شیء یا فرد پنهان و نهان اطلاق می شود و از آن در بابهای زکات، خمس، جهاد، تجارت، نکاح و حدود سخن رفته است.
ارتکاب آشکار گناه موجب جواز غیبت گناهکار است
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۶۹.
قذف کسی که آشکارا مرتکب زنا یا لواط می شود، موجب ثبوت حد نمی باشد، لیکن در ثبوت تعزیر اختلاف است.
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۴۱۷.
کافر اگر آشکارا شراب بنوشد، حد زده می شود.
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۴۶۰.
...

دانشنامه عمومی

آشکار. آشکار ( به لاتین: Aşkar ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان شماخی واقع شده است. [ ۱]
عکس آشکار
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آشکار
پیدا, برملا
عیان

مترادف ها

out (صفت)
خارج، خارجی، اشکار، بیرونی، حذف شده، افشاء شده

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

explicit (صفت)
صریح، روشن، اشکار، صاف، واضح

plain (صفت)
ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، رک و ساده

apparent (صفت)
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم

open (صفت)
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، روباز، بی ابر، مفتوح، ازاد، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه

bare (صفت)
ساده، اشکار، عریان، لخت، عاری

signal (صفت)
اشکار

open-and-shut (صفت)
ساده، کاملا، اشکار، واضح، خیلی سهل

manifest (صفت)
ظاهر، اشکار، بارز، ساطع، فاش

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

flagrant (صفت)
زشت، اشکار، انگشت نما، وقیح، برملا

evident (صفت)
ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم

patent (صفت)
ظاهر، اشکار، امتیازی، ازاد، دارای حق امتیاز، گشاده، بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده

crying (صفت)
اشکار، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده

public (صفت)
اشکار، اجتماعی، عمومی، همگانی، همگان، ملی

conspicuous (صفت)
ظاهر، اشکار، انگشت نما، پدیدار، توی چشم خور

overt (صفت)
معلوم، اشکار، واضح، عمومی، فاش، نپوشیده

palpable (صفت)
اشکار، واضح، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر

self-explaining (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

self-explanatory (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

semblable (صفت)
مشابه، شبیه، اشکار

transpicuous (صفت)
روشن، اشکار، واضح، شفاف، فرا اشکار

فارسی به عربی

براءة الاختراع , بکاء , جمهور , خارج , سهل , صارخ , ظاهر , عاری , قائمة الشحن , مفتوح , واضح

پیشنهاد کاربران

وغست
باین
آشکار_عیان_پیدا_هویدا_واضح_نمایان_پیدا
شکار
. . . و شیر باز اگر در میان اشکار خرگوش گوری بیند دست از خرگوش بدارد. . .
کلیله و دمنه نصرالله منشی
منبع. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
اشکار
پیدا, برملا، عیان
آشکاَر
نَهارا ( املاء صحیح آن "نَهاراً" )
واژه آشکار
معادل ابجد 522
تعداد حروف 5
تلفظ 'āš[e]kār
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: āškārāk، مقابلِ پنهان] ‹آشکارا، آشکاره›
مختصات ( شْ یا ش ِ )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ضاحی
نهارا
ناملفوف . [ م َ ] ( ص مرکب ) بدون لفافه . در لفافه پیچیده ناشده . عریان . برهنه . آشکار.
جلی . . .
بارز . . . .
نمایان
محصص
ِاشکاردَنْ
در گویش لری بختیاری به معنی سپاسگزاری کردن ، قدردانی کردن ، بیان خوبی دیگران در حق خود است .
پیدا شدن
بدیهی، برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا

آشکار
دکتر کزازی در مورد واژه ی آشکار می نویسد : ( ( آشکار ریخت کوتاه شدهی " آشکارا " در پهلوی آشکاراگāškārāg می تواند بود ) )
تویی کردهٔ کردگار جهان
ندانی همی آشکار و نهان
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 186 )
هویدا
علنی
برملا
واضح - پیدا - معلوم

بارز
در زبان ترکی استانبولی می شود: بلیرگین
بدیهی
مبرهن
پیدا
در جدول کلبه و سرگرمی. . . معنای آشکار:واضح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس