اشباه

/~aSbAh/

لغت نامه دهخدا

اشباه. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَبَه. ( منتهی الارب ). مانندها. || ج ِ شِبْه. ( منتهی الارب ). امثال. ( غیاث ). مانندان. نظایر. ( غیاث ):
نیست ای شاه ترا هیچ شبیه ازاشباه
نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران.
فرخی.
بخاصه آنکه به اصل و هنر چو خواجه بود
نگاه کن که نیابی شبیهش از اشباه.
فرخی.
صدهزاران اینچنین اشباه بین
فرقشان هفتادساله راه بین.
مولوی ( مثنوی ).
از رهی که انس از او آگاه نیست
زانکه زین محسوس و زین اشباه نیست.
مولوی ( مثنوی ).

اشباه. [ اِ ] ( ع مص ) مانند شدن به... ( ازمنتهی الارب ). با چیزی مانند شدن. ماننده شدن. ( زوزنی ). با چیزی مانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ): اشبهه ؛ مانند او شد. ( منتهی الارب ). || عاجز و ضعیف گشتن : اشبه امه ؛ عاجز و ضعیف گردید. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع شبه به معنی مثل و مانند، مانندکسی شدن، مانندشدن به چیزی
( مصدر ) مانند کسی شدن مانند شدن بچیزی با چیزی مانیدن .

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به چیزی یا کسی مانند شدن .
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شبیه ، مانندها، مثل ها.

فرهنگ عمید

= شِبه

پیشنهاد کاربران

بپرس