فرهنگ اسم ها
معنی: رتبه، مرتبه، درجه، مرحله
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم ترکی
لغت نامه دهخدا
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان.
فردوسی.
حسرت فروخورم چو بسینه فروشودآشام خون دل کنم آن را فروبرم.
خاقانی.
چون نتوانم که نفس را رام کنم خود را چه بهرزه شهره عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمه خور فی المثل آشام کنم.
امیرخسرو.
آشام خود بزخم زبان میخورد عوان آری درندگان همه آب از زبان خورند.
سیدحسین اخلاطی.
آشام. ( نف مرخم ) مخفف آشامنده ، در کلمات مرکبه خون آشام ، دردی آشام ، غم آشام ، می آشام و جز آن :
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی.
فردوسی.
اصطناعت چو آب جان پرورانتقامت چو خاک خون آشام.
انوری.
درآ در بزم رندان غم آشام ز شادی صاف شو دردِ غم آشام.
سراج راجی.
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام در خانه من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام.
؟
|| ( اِ )باندازه یک بار آشامیدن. شربه. جرعه : یک آشام شیر. || آبچلو. آشاب. آبریس. || و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت ( و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام. صراح ) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است : بملک شام ندْهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام.
|| ( اِمص ) در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است.
آشام. ( اِمص ) جذب مایع. ( فرهنگستان ).
آشام. ( اِخ ) نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله. و عود آن بخوبی شهرت دارد.
( اشآم ) اشآم. [ اِش ْ ] ( ع مص ) به شام رفتن. ( منتهی الارب ). به شام شدن. رجوع به اِشام شود.
اشام. [ اَ ] ( اِ ) خوراک بقدر حاجت باشد که به عربی قوت لایموت گویند. ( برهان ) ( هفت قلزم ). آشام :
پناه سوی قناعت همی برم زین قوم
که اهل خانه خود را اشام می ندهند.
کمال اسماعیل.
|| آش تنک لطیف. ( مؤید الفضلاء ).اشام. [ اِ ] ( ع مص ) بشام رفتن. ( منتهی الارب ). به شام شدن. اِشْآم.
اشأم. [ اَ ءَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر.( منتهی الارب ). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
نوشیدنی مشروب جذب مایع
آشام: نوشیدنی، قوت، خوراک، خوراک به قدرحاجت، قوت لایموت، شوم تر، نامبارک تر، بدفال تر، اشام: نوشیدنی، شربت، ق
جانب چپ یا طائر اشام مرغ نامبارک
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آشامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خون آشام، دُرد آشام، می آشام.
۳. (اسم ) [قدیمی] نوشیدنی، شربت: همه زرّ و پیروزه بُد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲: ۱۷۵ ).
۴. (اسم ) [قدیمی] قوت، خوراک.
شوم تر، نامبارک تر، بدفال تر.
پیشنهاد کاربران
آشام اسم تورکی به معنی فاتح
آشماک نزدیک به آچماک است
سر ریز و باز کردن . . گشودن
آش : غذایی که همه چیز در آن باز شده حل شده است .
آشتی هم از همین ریشه به معنای گشودگی و باز کردن گره است . .
... [مشاهده متن کامل]
دوستی …
آخشام در سغدی کلمه ای نزدیک به معنی سرازیر شدن . .
آخماق آکماک : جاری شدن …
خورشید در آسمان ذوب شده و سرازیر می شود .
آکشام
آشماک نزدیک به آچماک است
سر ریز و باز کردن . . گشودن
آش : غذایی که همه چیز در آن باز شده حل شده است .
آشتی هم از همین ریشه به معنای گشودگی و باز کردن گره است . .
... [مشاهده متن کامل]
دوستی …
آخشام در سغدی کلمه ای نزدیک به معنی سرازیر شدن . .
آخماق آکماک : جاری شدن …
خورشید در آسمان ذوب شده و سرازیر می شود .
آکشام
در فارسی به معنی آشامیدنی ها هست
شوم تر /نامبارک تر