استان

/~AstAn/

مترادف استان: ( آستان ) آستانه، پیشگاه، جناب، حضرت، حضور، درگاه، عتبه، محضر

معنی انگلیسی:
threshold, sill, court, [fig.] audience, [lit.] threshold, division, province, state, (large) province, supine

لغت نامه دهخدا

( آستان ) آستان. ( اِ ) درگاه. درگه. آستانه. وصید. فِناء. سُدّه. کفش کن. جناب. عتبه. ساحت. حضرت. کریاس ( بفارسی ). اُسکفه. گذرگاه. و آن قسمت پیشین خانه باشد پیوسته بدر :
چو آن شیرپیکر علامت به بندد
کند سجده بر آستانش دوپیکر.
ناصرخسرو.
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد.
انوری.
وآنکه چون آستان فتد در پای
پیش او سر به آستان ننهند.
مجیر بیلقانی.
از خانه اختیار خصمت
چون پرده برون آستان باد.
سیف اسفرنگ.
راست شو تا به راستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی.
اوحدی.
سود کس بر زیان او مپسند
فتنه بر آستان او مپسند.
اوحدی.
مشو یک زمان غایب از آستانش
که هر کس که غایب شد او هست خایب.
سلمان ساوجی.
بر آستان تو غوغای عاشقان نه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد.
حافظ.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در این سرا و گشایش در این در است.
حافظ.
- آستان بوس ؛ آستان بوسی :
پادشاها همه شاهان که بخواب آمده اند
آستان بوس تو در خواب تمنا کردند.
امیرخسرو.
- آستان بوسی ؛ اصطلاحی است در زبان ادب و احترام مترادف تشرف و بخدمت رسیدن ، یعنی نزد بزرگی رفتن.
|| ( ص ) ستان. برپشت خفته :
در تنگنای بیضه زتأثیر عدل او
نقاش صنع پیکر مرغ آستان نهاد.
سلمان ساوجی.

استان. [ اِ / اُ ] ( پهلوی ، اِ ) کوره. رستاق. روستا. در عهد ساسانیان ، ایالات را به أجزائی چند تقسیم کرده هر یک را یک استان می گفته اند ( پاذکستپان ) ظاهراً در اصل عنوان نایب الحکومه یک استان بوده است. ( ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه یاسمی ص 86 ). قال یزیدبن عمر الفارسی ، کانت ملوک فارس تَعدّ السواد اثناعشر استاناً و تحسبه ستین طسوجاً و تفسیرالأستان اجارة و ترجمة الطسوج ناحیة. ( معجم البلدان در کلمه سواد ). قال العسکری مالاستان مثل الرستاق. ( معجم البلدان ذیل الاستان العال ). مُقاسمه. ( مفاتیح العلوم ، در مواضعات دیوان خراج ). || در زمان رضاشاه مملکت ایران را به 10 بخش تقسیم کردند و هر بخش را استان خواندند. یاقوت گوید: الاِستان العال ، هو طساسیج الانبار و بادوریا و قطربل و مسکن ، لکونها فی اعلی السواد، والاستان بمنزلة الکورة و الرستاق ، و اصله بالفارسیة الموضع کقولهم طبرستان و شهرستان. ( معجم البلدان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آستان ) ( صفت ) بر پشت خفته ستان .
درگه آستانه
استانها کشور ایران را در ۱۳۱۶ ه . ش . به ۱٠ استان واخیرابه ۱۴ استان تقسیم کرده اند ازین قرار: ۱ - استان مرکزی : تهران کرج قزوین دماوند محلات ساوه قم تفرش شهر ری شمیرانات گرمسار وخمین.۲ - استان اول : رشت بندر پهلوی لاهیجان رود سر طوالش فومن زنجان اراک لنگرود رودبار صومعه سرا. ۳ - استان دوم : ساری بهشهر شاهی شهسوار نوشهر بابل آمل گرگان کاشان شاهرود سمنان دامغان نطنز. ۴ - استان سوم : تبریز مرند خلخالاردبیل میانه سراب مشکین شهر اهر مراغه هشت رود آستارا. ۵ - استان چهارم : رضائیه نقده ماکو خوی مهاباد شاهپور میاندو آب . ۶ - استان پنجم : کرمانشاه قصر شیرین ایلام ملایر نهاوند توسیرکان شاه آباد پاوه همدان . ۷ - استان ششم : اهواز آبادان دشت میشان دزفول شوشتر بهبهان کهکیلویه رامهرمز مسجدسلیمان خرمشهر خرم آباد بروجرد گلپایگان الیگودرز. ۸ - استان هفتم : شیراز آباده کازرون فیروز آباد جهرم فسا نیریز اصطهبانات داراب لار بوشهر بندر لنگه دشتستان . ۹ - استان هشتم : کرمان رفسنجان جیرفت سیرجان بم . ۱٠ استان نهم : مشهد سبزوار تربت جام گناباد بیرجند کاشمر قوچان تربت حیدریه نیشابور در گز فردوس بجنورد. ۱۱ - استان دهم : اصفهان فریدن شهرضا اردستان نائین نجف آباد یزد.۱۲ - بلوچستان وسیستان : زاهدان ایرانشهر چاه بهار زابل سراوان . ۱۳ - استان کردستان : سنندج مریوان سقز بانه قروه بیجار. ۱۴- فرمانداری کل بنادر و جزایر وبحر عمان : بندر عباس میناب ( بحرین هم جزو استان چهاردهم محسوب می شود ) .
( اسم ) هر یک از نواحی بزرگ کشور ایران در تقسیمات اداری که از مجموع. چند شهرستان تشکیل میشود و توسط یک استاندار اداره میگردد ایالت . توضیح این کلمه در عهد ساسانی بصورت استان معمول بوده و آن هریک از ایالات ایران اطلاق میشده و در دور. اسلامی نیز برخی نواحی بهمین نام خوانده میشدند مانند : ( استان البهقباذ الاعلی ) ( استان البهقباذ الاسفل ) از کوره های جانب غربی سواد و ( استان سو ) ناحیه ای در جبل و ( استان العال ) کوره ای بمغرب بغداد فرهنگستان ایران این کلمه را احیا کرده بهریک از بخشهای دهگان. ( و سپس چهارده گان. ) کشور اطلاق کرده است .
چهار کوره اند ببغداد

فرهنگ معین

( آستان ) ( اِ. ) ۱ - درگاه ، پیشگاه . ۲ - کفش کن .
(ص . ) ستان ، به پشت خوابیده .
( اَ ) (اِ. ) جای خواب ، آرامگاه .
( اِ ) (ص . ) به پشت خوابیده .
( اُ ) [ په . ] (اِ. )بخشی از کشور که شامل چندین شهرستان می شود.

فرهنگ عمید

( آستان ) ۱. درگاه.
۲. جلو در، کفش کن.
۳. [مجاز] دربار و بارگاه: راست شو، تا به راستان برسی / خاک شو، تا به آستان برسی (اوحدی: ۵۶۶ ).
۴. مقبرۀ امامان و امام زادگان.
۵. [قدیمی، مجاز] در حضور پادشاهان و بزرگان.
بزرگ ترین واحد تقسیمات کشور ایران که شامل چند شهرستان است و به وسیلۀ یک استاندار اداره می شود.

واژه نامه بختیاریکا

( آستان ) آستُو؛ دَر آستُو
آستُو

دانشنامه عمومی

استان یا ( فارسی افغانستان: ولایت ) ، یکی از واحدهای تقسیمات کشوری است.
ریشه کلمه استان به دوره شاهنشاهی ساسانی و یک تقسیم بندی جغرافیایی تحت این نام بازمی گردد. هر استان نیز دارای یک حاکم به نام استاندار بوده است. [ ۱]
استان بازمانده از ایرانی باستان - abi+stāna* است که مرکب از پیشوند - abi و - stāna* که مشتق از ریشهٔ - stā به معنی «ایستادن» است. در فارسی میانه awestām و در فارسی نو ustān گشته است. [ ۲]
استان با واژه های آلمانی Staat، انگلیسی state، ایسپانیایی Estado، فرانسوی État هم ریشه و با Province در انگلیسی، Provinz در آلمانی و Province در فرانسوی هم معنی است.
در زمان دولت ساسانی، سرزمین یا ایالت برای تقسیم بندی های فراتر از استان و شهرستان استفاده می شده و اداره یک سرزمین یا ایالت منطقه بر اساس یک ساتراپ یا مرزبان فرستاده شده توسط شاه بوده است. همچنین بنابر حکم شاه، بر اساس مصالح، وقت حکمرانی آنان مشخص می شده است. [ ۳] در زمان حکومت رضا شاه پهلوی، در دی ماه ۱۳۱۶ خورشیدی دو قانون خاص به تصویب رسید و با تجدید سازمان اداری کشور، ایالات پیشین ایران جای خود را به استان ها داد. استان ها به شهرستانها و شهرستانها به بخش ها و دهستان ها تقسیم شدند. هر استان، استاندار خود و هر شهرستان، فرماندار خود را داشت و این دو مدیر مستقیماً به وسیله شخص شاه گمارده می شدند. با وجود تغییرات جزئی فراوانی که از آن زمان تاکنون در تقسیمات کشور صورت گرفته، اساس تقسیمات کشوری هم چنان قانون ۱۳۱۶ است.
در حال حاضر استاندار از سوی وزیر کشور انتخاب می شود و فرمانداران و بخشداران استان خود را انتخاب می کند، همچنین دهستان از این واحدها حذف گردیده و تعداد استان های کشور به ۳۱ استان رسیده است.
در زمان ساسانیان، استاندار احتمالاً همچون مرزبانان و ساتراپ ها قوای نظامی منطقه را نیز در اختیار داشته است. [ ۱] نظام های سیاسی بر مبنای شکل گیری خود به دو دسته فدرال و حکومت های مرکز گرا تقسیم می شوند. کشورهایی مانند ایالات متحده، کانادا، آلمان، اسپانیا، سوئیس و هند از جمله کشورهای تشکیل شده از دولت های جدا از هم هستند که دولت های قدیم که تحت نام جدید متحد شده اند، همچنان بخشی از اختیار خود را تحت نام ایالت فدرالی حفظ کرده اند. [ ۴]
استان در کشورهای غیر فدرال و ایالت در کشورهای فدرال جزو تقسیمات کشوری هستند. قدرت استان به مراتب کمتر از قدرت ایالت می باشد. استان زیر نظر وزارت کشور اداره می شود و وزیر کشور برای هر استان، استاندار که مسئول اجرای قوانین می باشد را منصوب می کند. استاندار نیز برای تقسیمات داخلی استان ( شهرستان ) برای هر شهرستان فرماندار انتخاب می کند. در اصل تمام قدرت استانها زیر نظر مستقیم دولت می باشد و قدرت خود را از دولت می گیرند. البته هر استان بنا به شرایط جغرافیایی، قومی قبیله ای، فرهنگی اختیارات اندکی دارد. اما در مقابل در ایالت دو قانون وجود دارد. اول قانون کشور است که هر ایالت باید از آن تبعیت کند و دوم قانون خود آن ایالت است که می تواند با قوانین ایالت دیگری در همان کشور کاملاً متفاوت باشد. حدود اختیارات داده شده به ایالت مشابه اختیارات یک کشور مستقل اما اندکی کمتر است. می توان گفت ساختار دولت در کشورهای فدرال بین دولت مرکزی و ایالت های موجود در کشور تقسیم شده است. [ نیازمند منبع]
عکس استانعکس استان

استان (فیلم). «استان» ( انگلیسی: The Province ( film ) ) یک فیلم است که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد.
عکس استان (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ایالت

مترادف ها

state (اسم)
ایالت، حالت، چگونگی، حال، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت

province (اسم)
ایالت، استان، ولایت

shire (اسم)
ایالت، ناحیه، استان

eparchy (اسم)
شهرستان، استان

فارسی به عربی

محافظة , هالة

پیشنهاد کاربران

یکی از نکته های چشمگیری که دربارۀ این واژه هست، شباهتِ بیش از اندازۀ این واژه در پارسی با همتای آن در زبانِ آلمانی است. در آلمانی به استان میگن زوشتَند و مینویسند Zustand. اگر حرفِ s را، س در نظر بگیریم و z و d را هم حذف کنیم چی خواهیم داشت؟
...
[مشاهده متن کامل]

Ustan اوستان = استان در پارسی
آلمانی را هم کنار بکذاریم، تاکنون توجه کرده بودید که چقدر واژۀ State ( استیت ) به استانِ پارسی نزدیک است؟ این واژۀ state به شکل های گوناگون در زبان های انگلیسی، یونانی، اسپانیایی، روسی، پرتغالی، هلندی، فرانسوی و . . . به کار رفته است. البته در روسی و یونانی کمی متفاوت تر است اما همچنان ریشه ها یکی است.

منبع . فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
استان
واژه آستان یا اُستان به ارث رسیده از فارسی میانه ( ʾwstʾn /⁠ōstān⁠/ ) ، شکل بعدی ( ʾwstʾm /⁠ōstām⁠/ ) ، ( ʾwstʾm /⁠ōstām ) ، پارسی میانه مانوی 𐫀‎𐫇𐫏𐫘𐫤𐫀𐫖 املاک� ) . همچنین در ارمنی باستان اوستان ( ostan ) و اگزوتیسم های عربی أُسْتَان ( ʔustān ) و سریانی کلاسیک ܐܘܣܬܢܐ‏ ( ʾustānā ) وام گرفته شده است. این واژه در طول قرون وسطی کمتر رایج شد، اما به عنوان جایگزینی خالصانه برای امانت عربی ولایت ( ولایات ) در دوره مدرن احیا شد.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
کتاب برهان قاطع

پیشگاه
کلمه استان در متون قدیمی تر آستان نوشته شده و هم اکنون استان گفته میشود هر دو یک کلمه هستند نه مترادف همدیگر . این کلمه نیز ترکی هست و شکی در آن نیست،
از انجایی ک واژه استان کاملا پارسی است جالب است ک در ساتراپ های دوردست هخامنشی هم مورد استفاده قرار میگرفته مانند استان بول = استانبول
ایست مکان
زیست مکان
اُست آلت آست به ترتیب بالا پایین وسط آست یعنی وسط در تورکی خانه های تورکی دو اطاق در طرفین و یک اطاق راه رو وسط داره که به آستانا یا قاوخانا معروف است اول اطاق ووردی اطاق میانی را آستانا و روبروی آستانا
...
[مشاهده متن کامل]
قاوخانا یا قاوورماق خانا می گویندو محل آشپزی یا قاوورماق بود در واقع وورودی حریم خانا به آستانا مشهور است به خاطر همین حریم وورد مرز وورود اقوام نیز با آستان و حریم وورد به بارگاه و شاهان نیز آستان گفته شده این مرزها بعدا ارتقا یافت مانند تاجیک آستان ازبک آستان سیستان یعنی آستان وورد اقوام آز بک یا آستان وورود تاجیک بعدا این مرز بندی ها داخل کشوری و تبدیل به استان شد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گل بانگ سر بلندی بر آسمان توان زد

استان بازمانده از ایرانی باستان - abi stāna* است که مرکب از پیشوند - abi و - stāna* که مشتق از ریشهٔ - stā به معنی �ایستادن� است. در فارسی میانه awestām و در فارسی نو ustān گشته است.
منبع. فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی / محمد حسن دوست؛ زیر نظر بهمن سرکاراتی. - تهران: فرهنگستان ربان و ادب فارسی، نشر آثار، ۱۳۷۳، جلد اول، ص. ۹۰
...
[مشاهده متن کامل]

جناب. [ ج َ ] ( ع اِ ) درگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آستانه خانه. ( فرهنگ برهان ) . ج ، اَجْنِبه. || پالان. ( منتهی الارب ) . || کرانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . گرداگردو کنار و گوشه سرا و خانه. ( برهان ) ( شرح قاموس ) . || عنوانی است بزرگان را، اکنون رسماً به وکلای مجلسین و وزراء خطاب شود. ( فرهنگ فارسی معین ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
حافظ

واژه استان کاملا پارسی است چون در ترکی می شود Durum این واژه یعنی استان که از واژ ه ایران هست صد درصد پارسی است.
واژگان ( اُستان، آستانه، اُستوار، ستون، اُستخوان ) هم خانواده، همریشه هستند و واژگانی پارسی هستند.
پارسی باستان: خشترپاونی ( شهربانی )
پارسی پهلوی: اوستان
پارسی نوین: استان
نکته: ( در دوران هخامنشیان بجای واژه اُستان، از واژه شهربانی استفاده میکردند که در دوران اشکانی و ساسانی یعنی دوره ای با نام زبان پارسی میانه، یا همان پارسی کناری ( پهلوی ) واژه ( اوستان ) بکار رفت )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه �استان� هم خانواده با واژگانی مانند: ستون ، آستانه، استوار، استخوان و . . . است و به معنی �ایستاده� و �پابرجا� میباشد؛ چرا که هر استان ساختارها و سازمانهای ویژه خود را دارد و بدین گونه پابرجاست.
واژه state در زبان انگلیسی نیز هم ریشه با همین واژه پارسی استان است؛ به همین روی به جای نام ( ایالات متحده ) میتوان گفت ( استانهای یکپارچه ) هم واژه ای بیگانه نیست و هم دارای پیشینه تاریخی کهن میباشد در زبان پارسی برای �استان� واژه های دیگری مانند: کاس ، کاست، کوستَک، پات کوست و . . . نیز به کار رفته اند.
پَسگشت: برگه 34 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

استان
PROVINCE میشه استان
CITY میشه شهر
STATE میشه ایالت
OSTAN پارسی است و در پارسی میانه به دیس AWISTAN بوده
واژه ( آستان ) واژه ای پارسی است که در زبان انگلیسی به آن ( threshold ) می گویند که
در زبانهای پارسی، پارتی و پارسی کُهن بدین گونه بوده است:
1 - آستان ( ناصرخسرو قبادیانی ) و آستانَ ( رودکی )
2 - آستانَگ ( زبان پارتی ) : اَردَ - استونَ - اِستانَکَ به چمِ ( قرار دادن ( ایستاده ) میان ستونها ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان پارسی کُهن ( اَردَ استانَ ) به چمِ ( چهارچوب ، قابِ پنجره، قرنیز پنجره ) بوده است که ( اَرذَ ) در زبان اوستایی به چمِ ( سمت ، سوی، کنار، نیم ) است و ( استونَ ) همان ( ستون ) است و ( اِستانَکَ ) هم با واژه ( ایستادن ) همپیوند است ؛ نیاز به یادآوری است که زبانشناسی بنامِ کِنت از واژه ( اَردَ - ) به چمِ ( نور ) سخن می گوید که به واژه ( اَردَتَ - ) در زبان پارسی کهن به چم ( سیمین فام ) اشاره دارد.
پسگشت ( منبع ) :
در رویه 35 و 36 از STUDIES IN PERSIAN ETYMOLOGY II آمده است:

استان
استان ، ایالت ، محل زندگی
واژهٔ �اوستن� از ایرانی باستان با تلفظ ( ه ) اوشتانَه� به معنی �با جایگاه و وضعیت خوب� است. این نام در پارسی نو به گونهٔ �آستان� یا �آستانه� بازمانده است و به همان معنی پیشین یعنی �جایگاهی نیکو� به کار
...
[مشاهده متن کامل]
می رود. این نام در منابع ایلامی و بابلی نیز بازتاب یافته است. در یونانی به صورت �Οστάνης� ( اوستانوس ) و در زبان های اروپایی ( اُستانس ) گفته می شود.

آستان=درگاه
در زبانهای هند و اروپایی، پیشوند ( - Sta ) ، برای ساخت مفهومِ جا و مکان به کار می رود. State=اُستان، ایالت/ Stand=ایستادن، جایگاه، ایستگاه
Stay=ماندن، توقف /Static=ایستا، ساکن/ و . . .
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین در پارسی پسوند - ِ ستان برای ساخت همین مفهوم به کار می رود ( دبیرستان، کوهستان ) و نیز واژه های آستان و آستانه که در همین گروه واژگانی جای دارد.
آستین: در پهلوی به ریخت آدَستینه ( دستینه ) بوده و معنا را به روشنی می رساند.
آهسته: آه=مراقب بودن، پاییدن/استه=گرفته ( استن=گرفتن - بِستان=بگیر ) پس، آهسته=حرکت با مراقبت، آرام و با حواس جمع.
آهو: آه=مراقب بودن، پاییدن و ( پسوند فاعلی مانند ترسو، شکمو، شاشو ) پس آهو یعنی جانداری که همیشه مراقب خود است.

اَستان بود نه اُستان. اما استان را آورد
واژه ( آستان ) ، واژه کهن پارسی است که در زیر به شکل باستانی آن اشاره شده است:
آستانَک= �st�nak آستانه
آستُبان= �stob�n فروتن، متواضع، افتاده
آستَوان= �stav�n ـ 1ـ معترف، مقر، اقرارکننده 2ـ متدین، متقی، مؤمن
...
[مشاهده متن کامل]

آستَوانیْه= �stav�nih ـ 1ـ اعتراف، اقرار 2ـ تدین، تقوا، ایمان، ثبات عقیده
نمونه هایی از واژه های کهن پارسی که با ( آست ) آغاز گردیده اند را می آورم:
آستار= �st�r جرم، گناه، بزه
آستاریتَن= �st�ritan رواج ـ گسترش دادن جرم یا گناه
آستاریدَن= �st�ridan ( = آستاریتَن )
آستارین= �st�rin ( = آستاریتَن )
آستارینیتَن= �st�rinitan علت جرم شدن
آستیشْن= �stishn پافشاری، اصرار
واژه آستر که کاربر بالا اشاره کرده و گفته این واژه معنی و چم ندارد، باید بگویم واژه ( آستر ) کوتاه شده واژه ( آنسوتر ) هست که فردوسی نیز این واژه را در همین مانا بکار برده است:
بمرو آیم و ز آستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.

در زبان فارسی قابل تصور نیست که لغات آستین لباس، آستان خدا ، آستانه حیاط ، آستر کت و شلوار، آهسته راه یافتن بتوانند فرزندان یک خانواده باشند. اصلا معنا و مفهمومی در زبان فارسی ندارند. لیکن در ترکی این لغات دانه های یک تسبیحند. فرزندان یک خانواده هستند که پدرشان "آست" است. آست در ترکی یعنی "پایین" ( اکنون ترکان همدان این لغت را استفاده می کنند و ما "آلت" می گوییم ) . آست یان ( سمت پایین ) ، آست یئن ( پایین رو ) ، آست ان ( مربوط به فرودست ) ، آست ان ا ( مربوط به فرودست ) ، آست ار ( زیرین ) ، آست ا ( آستا یا آهسته! آرام و پایین و کم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

البته خود واژک " آس" نیز در ترکی به معانی آویزان ساختن و آویختن در معنی دیگر، بار گذاشتن است.
مثال: پالتار آستادی: لباس آویخت.
آش آسدی:آش بار گذاشت.
البته اتیمولوژی مانند ورزش، سیاست را نمی پذیرد و یافتن کنه و ریشه لغات به معنای اسائه ادب به زبانی دیگر نیست چنانکه بخاطر همین اتیمولوژی قدرتمند ترکی می توان لغات دخیل را در این زبان شناسایی کرد مانند اوروج که بسیار متداول است. اوروج در اصل اوروز یا همان روزه است که ترکان "ابتدا به راء" را اجتناب می کنند و می گویند: ایرضا ( رضا )

مکان زندگی
ایالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس