استادی

/~ostAdi/

مترادف استادی: آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی

متضاد استادی: شاگردی، ناشیگری

معنی انگلیسی:
professorship, mastership, workmanship, skill, cleverness, art, craft, facility, master, mastery

لغت نامه دهخدا

استادی. [ اُ ] ( حامص ) آموزگاری. معلمی. || حذق. حذاقت. حاذقی. مهارت. ماهری. نیکدانی : اکنون استادی درین طاق زدنست که چگونه بهم برآورد. ( نزهت نامه علائی ).
جمله برانداز به استادئی
تا تو فرومانی و آزادئی.
نظامی.
موی تراشی که سرش میسترد
موی بمویش بغمی میسپرد
کای شده آگاه ز استادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
|| زیرکی. حیله. تدبیر.چاره. مکر : لیکن محمودیان در این کار استادیها میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231 ). از این سفر که به بخارا بود از وی صورت ها نگاشت و استادی ها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. ( تاریخ بیهقی ص 362 ). || در اصطلاح کنونی ، عالیترین مقام و درجه در تعلیمات عالیه ( دانشگاه ) ایران.

استادی. [ ] ( اِخ ) موضعی در جنوب تایمنی در افغانستان.

فرهنگ فارسی

۱ - معلمی آموزگاری استاد بودن ۲ - بالاترین مقام آموزشی دانشگاه پایین تر از آن دانشیاری است . ۳ - حذاقت مهارت ماهری نیک دانی . ۴ - زیرکی حیله تدبیر چاره مکر .
موضعی در افغانستان

فرهنگ معین

( اُ ) (حامص . )۱ - مهارت . ۲ - زیرکی ، تدبیر.

مترادف ها

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

art (اسم)
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ

artifice (اسم)
هنر، اختراع، استادی، نیرنگ، تصنع، تزویر

professorship (اسم)
استادی، مقام استادی

workmanship (اسم)
کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار

master stroke (اسم)
هنر، استادی، شاهکار، نازک کاری هنری، هنرنمایی

wonderwork (اسم)
استادی، معجزه، کار عجیب

فارسی به عربی

حیلة , فن , مهارة

پیشنهاد کاربران

آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی

بپرس