ازدر

فرهنگ اسم ها

اسم: ازدر (پسر) (فارسی) (تلفظ: azdar) (فارسی: ازدر) (انگلیسی: azdar)
معنی: منسوب به پاک، طاهر و پاکیزه، تمیز و مرتب
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

ازدر. [ اَ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: از + دَر ) درخور. سزاوار. لایق. ( جهانگیری )( برهان ). شایسته. مناسب. حری. زیبنده. زیبای. ( برهان ). برازنده. شایان. مخصوص. برای. بجهت :
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
بیاراستند ازدر جهن جای
خورش با پرستنده و رهنمای.
فردوسی.
جهان دید برسان باغ بهار
در و دشت و کوه و زمین پرنگار
همه کوه نخجیر و هامون درخت
جهان ازدر مردم نیکبخت.
فردوسی.
تن خویش را ازدر فخر کرد
نشستنگه خویش استخر کرد.
فردوسی.
که فرزند ماگشت پیروزبخت
سزای مهی ازدر تاج و تخت.
فردوسی.
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
که پهنای دشت ازدر جنگ بود.
فردوسی.
بدوگفت شمشیرزن سی هزار
ببر نامدار ازدر کارزار.
فردوسی.
کنون من ترا آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گرم ازدر شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی تو شوی.
فردوسی.
خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود
همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر.
فرخی.
آنک ازدر خسی است فروافکند بچاه
وآنک ازدر سری است نشاندش بر سریر.
فرخی.
زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آنرا زدری.
فرخی.
تو ازدر رزم نیستی جانا
ای ازدر بزم و ازدر گلشن.
فرخی.
از بسکه شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت
ای ازدر آنکه دل نیارد یادت
چندانکه مرا غم است شادی بادت.
ابوحنیفه اسکافی.
نه بر گزاف سکندر بیادگار نبشت
که اسب و تیغ و زن آمد، سه گانه ، ازدر دار.
ابوحنیفه اسکافی.
ای من رهی آن ماه که چه مست و چه هشیار
اندر بر عاشق زدر بوس و کنار است.
معزی.
ریش از پی کندن پیاپی
سر ازدر سیلی دمادم.
انوری.
صورت مردان طلب کزدر میدان بود
نقش بر ایوان چه سود رستم و اسفندیار.
خاقانی ( دیوان ص 114 ).
کتف محمد ازدر مهر نبوتست
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
روز ازدر بزم است و شراب ازدر خوردن
هرچند چمن نیست کنون ازدر دیدار.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) سزاوار زیبا یق برازند. شایان : ( فرستاد بر میمنه سی هزار گزیده سوار از در کارزار . ) ( فردوسی ) توضیح زم اضافه است .

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (ص مر. ) سزاوار، شایسته ، لایق .

فرهنگ عمید

۱. درخورِ، سزاوارِ، شایستۀ: زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد برِ او ازدرِ زنهار (فرخی: ۸۹ ).
۲. (صفت ) شایسته، سزاوار: خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی: ۷۱ ).

پیشنهاد کاربران

برای
ازدر:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ازدر" می نویسد : ( ( ازدر ساخته شده از : از/ در ( به معنی باره ، مقوله ، مورد ) ، در معنی شایسته و سزاوار به کار رفته است . برگردان تازی آن ، " مِنْ باب " ، نیز در این معنی کاربرد یافته است ؛ نمونه ار ، گفته می شود " من باب ِ مثل ". ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( به ابلیس گفت این سزاوار نیست
دگرگوی کین از در کار نیست. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 279. )

بپرس