گر در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.
لبیبی.
زامتلا هضم نیابد بدوصد کوزه فقاع گر کسی نان خورد و بر درش آروغ زند.
انوری.
همیشه لب مرد بسیارخواردر آروغ بد باشد از ناگوار.
نظامی.
گیرد چوصبح آروغ از قرص آفتاب آن را که تو بخوان کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
ز امتلا چو قناعت همی زند آروغ ز خوان جود وی از بس که خورده معده آز.
کمال اسماعیل.
این پیر گشته را که نبد آب در جگرآروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
کمال اسماعیل.
- آروغ دادن ، آروغ زدن ؛ آروغ افتادن کسی را. آروغ کردن. تَجَشﱡؤ. و بمسامحه اوحدی آروق گفته و با عیوق قافیه کرده است. رجوع به حاشیه کلمه آرغ شود.اروغ. [ اَ ] ( اِ ) آرغ. آروغ. رجک. آجل. جشاء. باد گلو :
گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب
آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
- اروغ کردن ؛ آروغ زدن.( شعوری ).اروغ. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ. دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر.
- امثال :
اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . ( ؟ ). قال طرفة:
کل خلیل کنت خاللته
لاترک اﷲ له واضحة
کلهم اروغ من ثعلب
ما اشبه اللیلة بالبارحة.
( مجمع الامثال میدانی ).
اروغ. [ اُ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. ( شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. ( جهانگشای جوینی ). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... ( جهانگشای جوینی ). طائفه مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... ( جهانگشای جوینی ). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. ( جهانگشای جوینی ). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. ( جهانگشای جوینی ). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. ( جامع التواریخ رشیدی ). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. ( رشیدی ). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار.( رشیدی ). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. ( رشیدی ). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... ( رشیدی ). و بیضه حوزه ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. ( رشیدی ).و رجوع به اوروق شود.