اروغ

/~Aruq/

برابر پارسی: ( آروغ ) باد گلو

معنی انگلیسی:
eructation, belching, burp

لغت نامه دهخدا

( آروغ ) آروغ. ( اِ ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن. گوارش. باد گلو.آجل. رجک. جشاء. آرغ. زروغ. روغ. وروغ :
گر در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.
لبیبی.
زامتلا هضم نیابد بدوصد کوزه فقاع
گر کسی نان خورد و بر درش آروغ زند.
انوری.
همیشه لب مرد بسیارخوار
در آروغ بد باشد از ناگوار.
نظامی.
گیرد چوصبح آروغ از قرص آفتاب
آن را که تو بخوان کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
ز امتلا چو قناعت همی زند آروغ
ز خوان جود وی از بس که خورده معده آز.
کمال اسماعیل.
این پیر گشته را که نبد آب در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
کمال اسماعیل.
- آروغ دادن ، آروغ زدن ؛ آروغ افتادن کسی را. آروغ کردن. تَجَشﱡؤ. و بمسامحه اوحدی آروق گفته و با عیوق قافیه کرده است. رجوع به حاشیه کلمه آرغ شود.
اروغ. [ اَ ] ( اِ ) آرغ. آروغ. رجک. آجل. جشاء. باد گلو :
گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب
آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
- اروغ کردن ؛ آروغ زدن.( شعوری ).

اروغ. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ. دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر.
- امثال :
اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . ( ؟ ). قال طرفة:
کل خلیل کنت خاللته
لاترک اﷲ له واضحة
کلهم اروغ من ثعلب
ما اشبه اللیلة بالبارحة.
( مجمع الامثال میدانی ).

اروغ. [ اُ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. ( شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. ( جهانگشای جوینی ). اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان... ( جهانگشای جوینی ). طائفه مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند... ( جهانگشای جوینی ). بفر دولت... چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق... بامثال چنین وسعت... رسیده است. ( جهانگشای جوینی ). تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. ( جهانگشای جوینی ). فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. ( جامع التواریخ رشیدی ). اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. ( رشیدی ). غرض از ترتیب این مقدمه... که مشتمل است بر ذکر تواریخ... چنگیزخان و آباء و اجداد... و اولاد و اروغ نامدار.( رشیدی ). داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ). داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ). نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. ( رشیدی ). در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته... ( رشیدی ). و بیضه حوزه ممالک را... باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. ( رشیدی ).و رجوع به اوروق شود.

فرهنگ فارسی

( آروغ ) بادگلو
باد معده که از گلو بر آید
آرغ، وروغ، روغ، رغ: رچک و رجغک و آجل هم گویند، بادگلو، بادصدادارکه ازراه گلوبیرون آید
( اسم ) اروق
دونده تر

فرهنگ معین

( آروغ ) (رُ ) ( اِ. ) = آروق : گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو.

فرهنگ عمید

( آروغ ) باد صداداری که از راه گلو بیرون آید، رچک، آجل: همیشه لب مرد بسیارخوار / در آروغ بد باشد از ناگوار (نظامی۵: ۱۰۹۹ ).
خاندان، دودمان، خانواده، خویش، تبار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آروغ. آروغ یا باد گلو -که در زبان عربی به آن تجشّؤ می گویند- به باد معده برآمده از گلو اطلاق می شود و به مناسبت از این عنوان در بابهای صلات، صوم و اطعمه و اشربه سخن گفته شده است.
آروغ باد معده ای است که از راه انتهای گلو خارج می شود.
آروغ در حدیث نبوی
در حدیث نبوی صلّی اللّه علیه و آله آمده است: آروغ از نعمت های الهی است؛ آنگاه که یکی از شما آروغ زد، حمد خدا را گوید.
حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۴، ص۲۴۷.
بنا بر قول برخی از فقهاء، آروغ زدن در نماز کراهت دارد.
حلی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعة، ج۲، ص۱۹۰.
...

جدول کلمات

آروغ
رغ

مترادف ها

belch (اسم)
اروغ، پف کردن یا بالا امدن غذا

burp (اسم)
اروغ

فارسی به عربی

تجشو , تدفق

پیشنهاد کاربران

البته فقط در لغت نامه دهخدا
البته ( آروغ ) آروغ. ( اِ ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن. گوارش. باد گلو. آجل. رجک. جشاء. آرغ. زروغ. روغ. وروغ :
...
[مشاهده متن کامل]

گر در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.
لبیبی.
زامتلا هضم نیابد بدوصد کوزه فقاع
گر کسی نان خورد و بر درش آروغ زند.
انوری.
همیشه لب مرد بسیارخوار
در آروغ بد باشد از ناگوار.
نظامی.
گیرد چوصبح آروغ از قرص آفتاب
آن را که تو بخوان کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
ز امتلا چو قناعت همی زند آروغ
ز خوان جود وی از بس که خورده معده آز.
کمال اسماعیل.
این پیر گشته را که نبد آب در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر.
کمال اسماعیل.
- آروغ دادن ، آروغ زدن ؛ آروغ افتادن کسی را. آروغ کردن. تَجَشﱡؤ. و بمسامحه اوحدی آروق گفته و با عیوق قافیه کرده است. رجوع به حاشیه کلمه آرغ شود.
اروغ. [ اَ ] ( اِ ) آرغ. آروغ. رجک. آجل. جشاء. باد گلو :
گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب
آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی.
کمال اسماعیل.
- اروغ کردن ؛ آروغ زدن. ( شعوری ) . کمال اسماعیل.
- اروغ کردن ؛ آروغ زدن. ( شعوری ) .
اروغ. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ. دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه. فریبنده تر. مکارتر.
- امثال :
اروغ من ثعالة و من ذنب الثعلب . ( ؟ ) . قال طرفة:
کل خلیل کنت خاللته
لاترک اﷲ له واضحة
کلهم اروغ من ثعلب
ما اشبه اللیلة بالبارحة.
( مجمع الامثال میدانی ) .
اروغ. [ اُ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) خاندان. خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. ( شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان. ( جهانگشای جوینی ) . اکنون که اکثر اقالیم در تحت تصرف و فرمان اروغ چنگیزخان. . . ( جهانگشای جوینی ) . طائفه مغولان پیش از آنک کوس دولت چنگیزخان و اروغ او فروکوبند. . . ( جهانگشای جوینی ) . بفر دولت. . . چنگیزخان و اروغ او کار مغول از آن چنان مضایق. . . بامثال چنین وسعت. . . رسیده است. ( جهانگشای جوینی ) . تا سرحدّ ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیزخان است. ( جهانگشای جوینی ) . فرمانروایی چنگیزخان و اروغ او. ( جامع التواریخ رشیدی ) . اکناف ربع مسکون در تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان است. ( رشیدی ) . غرض از ترتیب این مقدمه. . . که مشتمل است بر ذکر تواریخ. . . چنگیزخان و آباء و اجداد. . . و اولاد و اروغ نامدار. ( رشیدی ) . داستان جغتای خان پسر دوم چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ) . داستان جوجی خان پسر مهین چنگیزخان و اروغ او. ( رشیدی ) . نوبت خانیت و پادشاهی عالم بچنگیزخان و اروغ بزرگوار و اخلاف نامدار او رسید. ( رشیدی ) . در بیان داستانهای چنگیزخان و اروغ نامدار او که بعضی قاآن هر عهد شده اند و پادشاهی معین نیافته. . . ( رشیدی ) . و بیضه حوزه ممالک را. . . باروغ نامدار و اخلاف بزرگوار باقی گذاشت. ( رشیدی ) . و رجوع به اوروق شود.

به معنای دودمان و خاندان هم هست.
منبع. کتاب فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان فارسی دکتر منوچهر آریان پور کاشانی
اروغ
آروغ: گلوباد، بادِ گلو
تیره، طبار
رغ
تریع

بپرس