ارغون

/~arqun/

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

( آرغون ) آرغون. ( اِخ ) رجوع به ارغون شود.
ارغون. [ اَ ] ( معرب ، اِ ) ارغن. ( جهانگیری ). ارغنون. ( شعوری ). مخفف ارغنون. ( برهان ). رجوع به ارغن و ارغنون شود. || ( ص ) اسب تند و تیز. ( جهانگیری ) ( برهان ). قسمی از اسپ تند و تیز. ( رشیدی ) :
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گردشد، ماه گم.
اسدی.
هزار اسب دیگر بزرین ستام
از ارغون و از تازی تیزگام.
اسدی.
ترا چه ناله کوس و چه ناله ارغن
بروز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون.
قطران.
|| اسپی که از جانبی ترکی و از جانبی تازی بود. ( آنندراج ).

ارغون. [ اَ ] ( اِخ ) بزبان ترک نام نوعی از ترکان باشد. ( جهانگیری ). نام قومی است از اتراک ترکستان. ( شعوری ). قبیله ای از ترکان. ( رشیدی ).

ارغون. [ اَ ] ( اِخ ) ( امیر... آقا ) وی از دبیران اوگتای بود، و قاآن او را در موقعی که بین گرگوز و پسر جنتمور اختلاف بروز کرده بود، در جزء فرستادگان خود به خراسان روانه داشت و پس از اصلاح کار گرگوز، امیرارغون بفرمان اوگتای بنیابت او برقرار شد و چون گرگوز دستگیر و مقتول گردید، توراکیناخاتون حکومت ممالکی را که در تصرف گرگوز بود از شط جیحون تا حدود فارس و گرجستان و موصل و بلاد روم به امیرارغون واگذاشت و شرف الدین نیز بسمت وزارت او نامزد گردید. امیرارغون در سال 641 هَ. ق. به خراسان آمد و از آنجا عازم عراق و آذربایجان گردید و دست سرداران بزرگ مغول مثل جورماغون و بایجو را که به استبداد و ظلم در آن حدود با مردم معامله میکردند، کوتاه کرد و از جانب خود عمال و منشیان گذاشت و با عامه اهالی برفق و عدالت رفتار کرد و سلاطین و ملوک اطراف پیش او نمایندگانی به اظهار دوستی و اطاعت فرستادند. وی بهاءالدین جوینی را بنیابت خود در ممالک آذربایجان و گرجستان و روم منصوب کرد و به طوس برگشت و دراین تاریخ شرف الدین وزیر درگذشته بود. ( تاریخ مغول ص 169-170 ). وی قریب پانزده سال از حدود سنه 641 هَ. ق. تا حدود سنه 654 هَ. ق. که هولاکو به ایران آمد، از جانب گیوک خان بن اوگتای قاآن حاکم عام جمیع ولایات واقعه در غربی جیحون یعنی ممالک خراسان و مازندران و قسمتی از هندوستان و عراق و فارس و کرمان و لورو ارّان و آذربیجان و گرجستان و موصل و حلب بود و پس از رسیدن هولاکو به ایران ارغون یکی از امرا و سرداران هولاکو گردید و بالاخره در 25 ذی الحجه سنه 673 هَ. ق. در مرغزار رادکان طوس وفات یافت و امیرنوروز معروف که اسلام آوردن غازان خان بسعی و همت او بود، پسر همین امیرارغون است. امیرارغون در مدت حکومت خود در ایران برای بازدادن محاسبات اموال یا دفع تهمتهای اعادی پنج یا شش مرتبه به اردو یعنی دربار پادشاهان مغول که غالباً در قراقورم پایتخت مغولستان بود، سفرکرد و در غالب این سفرها علاءالدین عطاملک جوینی را که دبیر مخصوص وی بود، در مصاحبت خود میبرده است. رجوع به جهانگشای جوینی چ محمد قزوینی ج 1 صص کا-کب و فهرست ج 1 و 2 و سفرنامه مازندران و استراباد رابینوص 139 و 164 و حبط ج 2 ص 18، 21، 28، 32، 36 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند . ۲ - سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ ۳ - سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن .
وی از دبیران اوگتای بود

فرهنگ معین

( اَ ) (ص . ) اسب تند و تیز.
( اِ ) نک ارغنون .

فرهنگ عمید

= ارغنون
نوعی اسب تندوتیز و تندرو: هزار اسپ دیگر به زرین سِتام / از ارغون و از تازیِ تیزگام (اسدی: ۳۶۳ )، تو را چه نالهٴ کوس و چه نالهٴ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران: ۲۸۱ ).

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
واژه ارغنون. [ اَ غ َ / اُ غ َ ] ( معرب ، اِ ) ( معرب از یونانی ) سازی است مشهور که افلاطون وضع آن کرده است و بعضی گویند ارغنون ترجمه مزامیر است یعنی جمیع سازهای تفننی و بعضی دیگر گویند چون هزار آدمی از پیر و جوان همه بیکبار به آوازهای مخالف یکدیگر چیزی بخوانند، آن حالت را ارغنون خوانند و جمعی دیگر گویند که ارغنون ، ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده است که همه یک چیز را بیکبار و به یک آهنگ با هم بخوانند و بنوازند. ( برهان ) . و گویند که ارغنون هشت هزار لوله و آلات دارد! ( آنندراج ) . سازی است مخصوص مسیحیان که در کلیساها نوازند. نی های درشت و خرد کاواک را به اصول زیر و بم وضع کرده و در دنبال چیزی شبیه دَم ساخته اند بتدریج که میکشند بسبب هوائی که حاصل شود از آن چوبها آوایی مانند موسیقار شنیده شود ودر روزهای معین در کلیساها نوازند. ( شعوری ) . و آن آلتی است موسیقی از ذوات النفخ و دو گونه بوده : زمری و بوقی . ( فهرست ابن الندیم چ مصر ص 377 س 16 ) . کازیمیرسکی گوید: از آلات موسیقی است شبیه کلاوسن . ارگ :هنوز رودسرایان نساختند به روم
...
[مشاهده متن کامل]

ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار.
فرخی.
بچنین روز بگوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.
فرخی.
از سینه صدای ارغنون می آید
وز دیده بجای اشک خون می آید
در شام فراق ناله ام از دل تنگ
آغشته بخون دل برون می آید.
شیخ ابوسعید ( ازشعوری ) .
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
معزی.
نوای باربد و ساز بربط و مزمار
طریق کاسه گر و راه ارغنون و سه تار.
خاقانی.
و مغنّی ناطقه بر ارغنون زبان اوتار نطق فروگسست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 325 ) .
هیچ کس را خود ز آدم تا کنون
کی بُدست آواز همچون ارغنون.
مولوی.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون.
مولوی.
خورد گرچه آواز خر، خنده را
بود ارغنون گوش خربنده را.
و رجوع به ارغن و ارغانون شود.
ارغنون. [ اُ غ َ ] ( اِخ ) نام کتاب منطق ارسطو که در آن علم منطق را تقریباً بکمال خود رسانیده است. رجوع به ارسطو شود.
منبع لغت نامه دهخدا خود آبادیس گفت یونانی در تمام واژه نامه های فارسی گفت شده یونانی هست.

ارغونارغونارغونارغونارغون

بپرس