احماء

لغت نامه دهخدا

احماء. [ اِ ] ( ع مص ) قرق کردن. ممنوع کردن. || قرق یافتن جائی را. || حمایت کردن. || نگهداری کردن از چیزی حرام. || گرم کردن ، چنانکه آهن را در آتش. || گرم و سوزان گردانیدن. ( منتهی الارب ). || لوش در چاه کردن. ( تاج المصادر ). لای انداختن در چاه.

احماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَمو و حَما و حَم ، بمعنی پدرشوی. || خویشاوند شوی و زوجه. || یا خویشاوندان زوجه فقط. ( منتهی الارب ). || اهل بیت مرد. مقابل اصهار. || ج ِ حمی. قرقها.

احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حمیم. خویشاوندان. اقرباء. کسان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] احماء (جمع حمو):به معنای خویشاوندان شوهر است.
واژه ی احماء ،در باب طلاق به کار رفته است.
حکم احماء
شوهر در طلاق رجعی نمی تواند زن را در ایّام عدّه از منزل بیرون کند، مگر در صورتی که کار ناشایست آشکار و به تعبیر قرآن کریم «فاحشه ی مبیّنه» مرتکب شود (مراد از آن، ارتکاب گناه ی است که موجب حدّ گردد؛ مانند زنا) و یا این که به بستگان شوهر آزار رساند.

پیشنهاد کاربران

بپرس