اتابک
/~atAbak/
مترادف اتابک: آموزگار، اتالیق، لله، مودب، مربی، معلم، اتابیک، پدربزرگ، وزیراعظم
برابر پارسی: بزرگ پدر، فر نشین
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: پدربزرگ، در دورۀ قاجار وزیر بزرگ، حاکم محلی، پادشاه، ( ترکی )، ( در قدیم ) در دوره ی قاجار، لقبی که به وزیران داده می شد، لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومت های محلی داشتند، کسی که پرورش فرزندان پادشاه و بزرگان را بر عهده داشت، ( اَعلام ) ) میرزاعلی اصغرخان اتابک: [، قمری] دولتمرد ایرانی، ملقب به امین سلطان، که در زمان سه پادشاه سه بار صدر اعظم شد و سرانجام به دست یکی از مجاهدان آذربایجانی کشته شد، ) نصرت الدین ابوبکر: از اتابکان آذربایجان [، قمری] ملقب به اتابک ابوبکر، که از سپاهیان ملکه ی گرجستان شکست خورد و بخشی از قلمرواش را از دست داد
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم ترکی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
با یتیمی چو مصطفی میساز
چه کنی جبرئیل اتابک تست.
خاقانی.
و صاحب غیاث اللغات بنقل از شرح قران السعدین این کلمه را بمعنی چوبی که وقت خم دادن کمان در زه درآورده بکمان بندند تا راست نگردد، آورده است : دولت سلجوقی بر اساس لشکری قائم بود و فرماندهی لشکرها را نیز غلامان در دست داشتند و چون مردم آزاد در دولت سلجوقی نمیتوانستند بمقامات عالیه لشکری و حکومت ولایات دوردست برسند غلامان زرخرید را که دیگران بدربار سلاجقه بعنوان هدیه فرستاده بودند و امتحان وفاداری نسبت بمخدومین خود داده به این مقامات میگماشتند. هر یک از سلاجقه عده کثیری از این ممالیک همراه داشت که بیشتر ایشان را هم از دشت قبچاق آورده بودند و امیر سلجوقی اداره امور درباری و لشکری خود را بعهده آن ممالیک وامیگذاشت و ایشان گاهی نیز بسختی در این مأموریتها معامله میکردند. نتیجه این ترتیب آن شد که یک عده از غلامان تازه نفس جای امرای فرسوده قدیم را گرفتند و چون ضعف سلاجقه مشهود شد و قوام دولت ایشان در هم شکست این ممالیک که بنام مخدومین جنگها کرده بودند بسرپرستی یعنی اتابکی شاهزادگان جوان سلجوقی برقرار شدند و بتدریج در این شغل بنفع شاهزادگانی که تحت لالائی ایشان بودند قیام کردند. طغتکین یکی از ممالیک تتش که به اتابکی پسرش دقاق نامزد شده بود پس از مرگ دقاق زمام حکومت دمشق را خود در دست گرفت و عمادالدین زنگی مؤسس سلسله اتابکان موصل و حلب و غیره پسر یکی از ممالیک سلطان ملکشاه سلجوقی بود و اتابکان آذربایجان فرزندان یکی از ممالیک قبچاقی سلطان مسعود پادشاه سلجوقی عراقند. انوشتکین جد خوارزمشاهیان مقام طشتداری سلطان ملکشاه را داشت و ارتق و سلغر مؤسس اتابکان دیاربکر و فارس نیز از رؤسای لشکری سلجوقیانند امرای بکتکینی و هزاراسپی و قتلغخانیه در خدمت غلامان سلاجقه بمقامات لشکری رسیده بودند. در قرن ششم هجری تمام ممالک سلجوقی به استثنای آناطولی بدست سرداران ایشان افتاد و این سرداران مؤسسین یک رشته سلسله های مخصوصند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام چ طهران صص 141- 142 شود.اتابک. [ اَ ب َ ] ( اِخ )ابن شمس الدین محمد صاحبدیوان که به سال 683 هَ. ق.با سه برادر خود یحیی و فرج اﷲ و محمود به امر ارغون خان کشته شد. رجوع به تاریخ مغول صص 233 و 235 شود.
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - پدر بزرگ . ۲ - لالا موئ دب مربی کودک ( مخصوصا مربی شاهزادگان ) . ۳ - وزیر بزرگ . ۴ - پادشاه . ۵ - اتالیق یعنی پدر خوانده .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. حاکم محلی.
۳. مربی کودک، به ویژه مربی شاهزادگان.
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه آزاد فارسی
اَتابک
واژه ای ترکی مرکب از «اَتا یا آتا» به معنی پدر و «بک یا بیک» به معنی امیر. منصبی مهم در میان قبایل ترک و منصب و لقبی که پادشاهان سلجوقی به برخی از امرای خود می دادند که تربیت و سرپرستی شاهزادگان را به ویژه در امور نظامی و سیاسی برعهده داشتند. مرسوم بود که به صاحبان منصب «اتابکی» اقطاعی داده می شد و می توانستند با عایدات این اقطاع ، وظیفۀ خود را به خوبی انجام دهند. پس از مرگ ملکشاه سلجوقی، اختلاف میان فرزندان و نوادگان او صاحبان این مناصب را بر آن داشت تا حوزۀ اقطاع خود را مستقل و منصب خود را موروثی کنند. بدین ترتیب، اتابکان در حوزۀ اقتدار خویش حکومت هایی محلی و نیمه مستقل به وجود آوردند که سلسله های اتابکان شام ، اتابکان موصل ، اتابکان آذربایجان ، اتابکان فارس و اتابکان یزد و اتابکان سنجار از آن جمله اند. لقب و رسم «اتابکی» در میان ممالیک مصر، گرجستان و بعدها در دورۀ خوارزمشاهیان ، مغولان و صفویان نیز رواج داشت ، اما نه مانند آنچه در دورۀ سلجوقیان رایج بود. در دورۀ سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، اتابک لقبی افتخاری بود و به میرزا تقی خان فراهانی لقب «اتابک اعظم» اعطا شد و میرزا علی اصغر خان صدراعظم نیز در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه و اوایل سلطنت مظفرالدین شاه لقب اتابک داشت .
واژه ای ترکی مرکب از «اَتا یا آتا» به معنی پدر و «بک یا بیک» به معنی امیر. منصبی مهم در میان قبایل ترک و منصب و لقبی که پادشاهان سلجوقی به برخی از امرای خود می دادند که تربیت و سرپرستی شاهزادگان را به ویژه در امور نظامی و سیاسی برعهده داشتند. مرسوم بود که به صاحبان منصب «اتابکی» اقطاعی داده می شد و می توانستند با عایدات این اقطاع ، وظیفۀ خود را به خوبی انجام دهند. پس از مرگ ملکشاه سلجوقی، اختلاف میان فرزندان و نوادگان او صاحبان این مناصب را بر آن داشت تا حوزۀ اقطاع خود را مستقل و منصب خود را موروثی کنند. بدین ترتیب، اتابکان در حوزۀ اقتدار خویش حکومت هایی محلی و نیمه مستقل به وجود آوردند که سلسله های اتابکان شام ، اتابکان موصل ، اتابکان آذربایجان ، اتابکان فارس و اتابکان یزد و اتابکان سنجار از آن جمله اند. لقب و رسم «اتابکی» در میان ممالیک مصر، گرجستان و بعدها در دورۀ خوارزمشاهیان ، مغولان و صفویان نیز رواج داشت ، اما نه مانند آنچه در دورۀ سلجوقیان رایج بود. در دورۀ سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، اتابک لقبی افتخاری بود و به میرزا تقی خان فراهانی لقب «اتابک اعظم» اعطا شد و میرزا علی اصغر خان صدراعظم نیز در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه و اوایل سلطنت مظفرالدین شاه لقب اتابک داشت .
wikijoo: اتابک
پیشنهاد کاربران
اتابک ؛ طبقه بالا ، در تاپ کار بودن به لحاظ طبقات اجتماعی
طبقه ؛ مفهوم کلمه ی طبقه در ساختمان، اشاره به یک فضایی دارد که در تاپ کار top واقع شده باشد.
طَبَق ؛ ظرفی پایه دار و کاسه مانند که دارای حجم و عمق بیشتری نسبت به دیگر ظروف باشد به گونه ای که محتویات درون ظرف از سطح زمین در تاپ کار واقع شده باشند.
... [مشاهده متن کامل]
اگر مسیر ایجاد کلمه ی طَبَق و طبقه را در آبراه جریان سیال ایجاد کلمات پیگیری کنیم تا ببینیم از چه مسیری به این ساختمان رسیده و به چه جهت های دیگری جریان پیدا می کند کلمه ی طبقه ، طبقات و مطابق و انطباق نزدیکترین کلماتی هستند که در پهنه ی واژگان و دریای لغات قابل مشاهده هستند.
مفهوم کلمه ی طبقه در ساختمان اشاره به یک فضایی دارد که در تاپ کار واقع شده باشد.
مفهوم کلمه ی مطابق نیز وقتی دو طبقه در تاپ بودن انطباق داشته باشند و مطابق و هم سطح و هم تراز باشند گفته می شود.
اصطلاح رایج با این جمله که این دستگاه طِبق اون دستگاه ساخته شده است یعنی در کیفیت و تاپ بودن ، همتراز اون دستگاه ساخته شده است.
اتابک ؛ طبقه بالا ، در تاپ کار بودن به لحاظ طبقات اجتماعی
کلمه ی اتابک که در فرهنگ زبان فارسی برای نامگذاری ها در حال استفاده می باشد به معنی کسی که به لحاظ موقعیت اجتماعی در طبقه ی بالاتری از مقام و منصب و یا هر چیز مورد نظر برای آن موقعیت کاربردی قرار دارد گفته می شود.
مدل ساختمان کلمه ی اتابک مثل کلماتی از قبیل ؛ اَسود اکبر احمد اکمل اترک و. . . می باشد.
اَسْوَد ؛ یعنی خیلی سفید
مثل کبیر و اکبر
مثل کامل و اکمل
مثل حمید و احمد
مثل تاپ و اتابک
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با کلمات هم ریشه با کلمه ی طبقه در متن زیر تحلیل و تبیین شده است ؛
تَپّه ؛ ترکیب دو حرف ( ت پ ) با شکل های نگارشی مختلف در جریان سیال ایجاد کلمات یک مفهوم مشترک در ساختمان کلمات در موقعیت های کاربردی مختلف ایجاد می کند.
عینیت و انطباق این دو حرف در فیزیک هستی در مبحث اصوات و ساختارهای مادی و معنایی بسیار قابل مشاهده و اعمال شده است.
( تَپّه تَبَّت تاپ top تاب توپ تیپ اتابک طَبَق طبقه طبقات مطابق انطباق تیپ دیپ دیپلم دیپلماسی Depth Deep دَبّه دیبا دُبِی دُبُر ادبار ادب دبیر تدبیر برتری برات باروت بریتانیا )
( دیبا دیب دیو دیوا دیوار دیوان دوا دوام مداوم داوود )
متضاد کلمه ی تَپ از طریق قانون مصوت ها کلمه ی تِپ با اصطلاح تِپیدن به مفهوم سرازیر شدن می باشد.
ترکیب و وجود هر دو مفهوم تَپ و تِپ در یک ساختمان، کلمه ی توپ می باشد.
البته کلمه ی تَبَّت در آیه ی تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ منظور پیچیدن و تاب خوردن و تابیده شدن و برگشتن دست از نعمت های خداوند و محروم شدن از آن می باشد.
دیپلم ؛ منشعب از کلمه ی دیب و دیبا شدن.
به مفهوم دیپ شدن و دیبا شدن در مسائل
به مفهوم پرداختن به عمق مسائل و آداب و رسوم را به صورت علمی و کلاسیک عمیق شدن و یاد گرفتن.
به مفهوم عمق پیدا کردن و عمیق شدن در مسائل.
در زبان انگلیسی با نگارش deep در حال استفاده می باشد.
کلمه ی دیپلماسی نیز تحت عنوان پرداختن به عمق مسائل و رعایت آداب حکومت داری در حال استفاده است.
دیبا: با توجه به قانون چرخش حروف در کلمات و خاصیت لاتین بودن زبان که همچون ملات در مَلّاته در غالب یا پاتیل کلمات در حال لت خوردن و متلاطم شدن برای ایجاد مفاهیم جدید هست کلمه دیبا یعنی محصولی یا شخصیتی که بر مبنای یک آدابی شکل گرفته باشد و آباد شده باشد گویند.
در مورد اشیا معمولا در مورد پارچه ابریشمین که با طرح و نقش های بسیار زیبا و جنس مرغوب بافته می شد می گفتند اما در مورد شخصیت ها به کسانی اطلاق می شود که آداب دان و ادیب و مبادی آداب هستند و با رعایت آن آداب و قوانین به مخزن علم ابدی دست پیدا می کنند.
مَنِش انسانهای ادیب و دیبا نیز تدبیر نمودن در امور و به کار بستن آن در عالم واقعیت هست. در کل ریشه و مصدر یا بن واژه این کلمه ادب می باشد. مترادف موازی و مفهومی این کلمه قانون می باشد.
اصطلاحاً یک جمله ای در عالم ارتباطات کلامی زیاد استفاده می شود با این مضمون که هر کاری یا شغلی یک آدابی داره، قانونی داره که تا آن آداب و قوانین رعایت نشود فلسفه وجودی آن کار یا شغل ایجاد نمی گردد.
زنجیره ی ریشه ای این کلمه این جمله رو به ما انسانها می گه؛ مبادی آداب بودن به آباد شدن منتهی می شود. در کل اگر به صورت خیلی خلاصه تعریفی از کلمه دیبا داشته باشیم یعنی عمیق یعنی مبادی آداب یعنی آباد کننده. یعنی رعایت شیوه و اصول هر کاری که پشتوانه فکری عمیقی داشته باشد و با تکرار آن شیوه و اصول و آداب به کرامت و کریم شدن منتهی می گردد.
اگر هم رد کلمه دیبا رو در زبان انگلیسی بزنیم به دو کلمه deep و depth و دیپلم خواهیم رسید به مفهوم عمیق و دارای عمق.
کلماتی که مرتبط با کلمه دیبا می باشد و جریان مفاهیم رو در مورد این کلمه در درون خودشان به ما نشان می دهند کلماتی از قبیل؛ دیبا، ادب، ادیب، دیپلم ، آداب، مبادی، آباد، بودا، بودن، ابدال.
کلمه دیبا در واقع اهمیت علم و دانش و دانایی و به کار بستن علوم درجهت آبادی را خیلی به بیننده القا می کند.
دیو به مفهوم رشد یافته. مثل دیوان حافظ یا دیوان عالی کشور البته با نگارش اصیل تر این کلمه دیبان حافظ و دیبان عالی کشور صحیح تر می باشد. دیوا مرتبط با کلمه ی دیبا به مفهوم دارای عمق و پر بودن از چیزی. از کلمه ی دیبا در زبان انگلیسی با نام deep در حال استفاده می باشد. از زاویه قوانین ایجاد کلمات، کلمه ی ادب و آداب و آباد و ابد نیز همین مفهوم را در خود دارند. بر همین مبنا و برداشت از مفهوم کلمه ی دیو، در راستای ریشه ی این کلمه، به شخص مداوا کننده و داوود و دوا دهنده نیز قابل برداشت است. یعنی شخص دیوا و داوود شخصی هست مبادی آداب می باشد و بر مبنای یک آداب و رسوم ذاتی و حقیقی، مداوا و دیبایی ایجاد می کند.
کلماتی که از دیپ در جایگاه های کاربردی مختلف برای ساخت کلمات انشعاب می یابد عبارتند از دَب دُب داب دوب دیب.
مثلاً کلمه ی دَبّه به مفهوم ظرفی که دارای عمق بیشتری نسبت به مابقی ظروف باشد.
یا کلمه ی دُبُر قابل تبدیل به دُبُل که به مقعد و کون و باسن ترجمه و برگردان شده است به مفهوم عضوی که دارای عمق باشد معنا و مفهوم دارد.
یا کلمه ی دبیر و مدبر و تدبیر که در جایگاه علمی و فکری کاربرد خودش را دارد.
کلمه ی دابه الارض به مفهوم زمین دارای عمق زیاد. مرتبط با کلماتی مثل دابگان و دابغان به مفهوم مکان پست و دارای عمق زیاد
یا اصطلاح تُپ تُپ کردن در هنگام ضربه زدن به چیزی که توخالی و دارای عمق باشد مثل تبل توخالی.
یا اصطلاح ادبار به مفهوم گذشتگان ، ریشه ، پشت ، اجداد. در قرآن اصطلاح ادبار النجوم به معنی ستارگان ناپدید شده.
یا کلمه ی دوبا قابل تبدیل به کلمه ی طوبا به معنی درخت ریشه دار
طبقه ؛ مفهوم کلمه ی طبقه در ساختمان، اشاره به یک فضایی دارد که در تاپ کار top واقع شده باشد.
طَبَق ؛ ظرفی پایه دار و کاسه مانند که دارای حجم و عمق بیشتری نسبت به دیگر ظروف باشد به گونه ای که محتویات درون ظرف از سطح زمین در تاپ کار واقع شده باشند.
... [مشاهده متن کامل]
اگر مسیر ایجاد کلمه ی طَبَق و طبقه را در آبراه جریان سیال ایجاد کلمات پیگیری کنیم تا ببینیم از چه مسیری به این ساختمان رسیده و به چه جهت های دیگری جریان پیدا می کند کلمه ی طبقه ، طبقات و مطابق و انطباق نزدیکترین کلماتی هستند که در پهنه ی واژگان و دریای لغات قابل مشاهده هستند.
مفهوم کلمه ی طبقه در ساختمان اشاره به یک فضایی دارد که در تاپ کار واقع شده باشد.
مفهوم کلمه ی مطابق نیز وقتی دو طبقه در تاپ بودن انطباق داشته باشند و مطابق و هم سطح و هم تراز باشند گفته می شود.
اصطلاح رایج با این جمله که این دستگاه طِبق اون دستگاه ساخته شده است یعنی در کیفیت و تاپ بودن ، همتراز اون دستگاه ساخته شده است.
اتابک ؛ طبقه بالا ، در تاپ کار بودن به لحاظ طبقات اجتماعی
کلمه ی اتابک که در فرهنگ زبان فارسی برای نامگذاری ها در حال استفاده می باشد به معنی کسی که به لحاظ موقعیت اجتماعی در طبقه ی بالاتری از مقام و منصب و یا هر چیز مورد نظر برای آن موقعیت کاربردی قرار دارد گفته می شود.
مدل ساختمان کلمه ی اتابک مثل کلماتی از قبیل ؛ اَسود اکبر احمد اکمل اترک و. . . می باشد.
اَسْوَد ؛ یعنی خیلی سفید
مثل کبیر و اکبر
مثل کامل و اکمل
مثل حمید و احمد
مثل تاپ و اتابک
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با کلمات هم ریشه با کلمه ی طبقه در متن زیر تحلیل و تبیین شده است ؛
تَپّه ؛ ترکیب دو حرف ( ت پ ) با شکل های نگارشی مختلف در جریان سیال ایجاد کلمات یک مفهوم مشترک در ساختمان کلمات در موقعیت های کاربردی مختلف ایجاد می کند.
عینیت و انطباق این دو حرف در فیزیک هستی در مبحث اصوات و ساختارهای مادی و معنایی بسیار قابل مشاهده و اعمال شده است.
( تَپّه تَبَّت تاپ top تاب توپ تیپ اتابک طَبَق طبقه طبقات مطابق انطباق تیپ دیپ دیپلم دیپلماسی Depth Deep دَبّه دیبا دُبِی دُبُر ادبار ادب دبیر تدبیر برتری برات باروت بریتانیا )
( دیبا دیب دیو دیوا دیوار دیوان دوا دوام مداوم داوود )
متضاد کلمه ی تَپ از طریق قانون مصوت ها کلمه ی تِپ با اصطلاح تِپیدن به مفهوم سرازیر شدن می باشد.
ترکیب و وجود هر دو مفهوم تَپ و تِپ در یک ساختمان، کلمه ی توپ می باشد.
البته کلمه ی تَبَّت در آیه ی تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ منظور پیچیدن و تاب خوردن و تابیده شدن و برگشتن دست از نعمت های خداوند و محروم شدن از آن می باشد.
دیپلم ؛ منشعب از کلمه ی دیب و دیبا شدن.
به مفهوم دیپ شدن و دیبا شدن در مسائل
به مفهوم پرداختن به عمق مسائل و آداب و رسوم را به صورت علمی و کلاسیک عمیق شدن و یاد گرفتن.
به مفهوم عمق پیدا کردن و عمیق شدن در مسائل.
در زبان انگلیسی با نگارش deep در حال استفاده می باشد.
کلمه ی دیپلماسی نیز تحت عنوان پرداختن به عمق مسائل و رعایت آداب حکومت داری در حال استفاده است.
دیبا: با توجه به قانون چرخش حروف در کلمات و خاصیت لاتین بودن زبان که همچون ملات در مَلّاته در غالب یا پاتیل کلمات در حال لت خوردن و متلاطم شدن برای ایجاد مفاهیم جدید هست کلمه دیبا یعنی محصولی یا شخصیتی که بر مبنای یک آدابی شکل گرفته باشد و آباد شده باشد گویند.
در مورد اشیا معمولا در مورد پارچه ابریشمین که با طرح و نقش های بسیار زیبا و جنس مرغوب بافته می شد می گفتند اما در مورد شخصیت ها به کسانی اطلاق می شود که آداب دان و ادیب و مبادی آداب هستند و با رعایت آن آداب و قوانین به مخزن علم ابدی دست پیدا می کنند.
مَنِش انسانهای ادیب و دیبا نیز تدبیر نمودن در امور و به کار بستن آن در عالم واقعیت هست. در کل ریشه و مصدر یا بن واژه این کلمه ادب می باشد. مترادف موازی و مفهومی این کلمه قانون می باشد.
اصطلاحاً یک جمله ای در عالم ارتباطات کلامی زیاد استفاده می شود با این مضمون که هر کاری یا شغلی یک آدابی داره، قانونی داره که تا آن آداب و قوانین رعایت نشود فلسفه وجودی آن کار یا شغل ایجاد نمی گردد.
زنجیره ی ریشه ای این کلمه این جمله رو به ما انسانها می گه؛ مبادی آداب بودن به آباد شدن منتهی می شود. در کل اگر به صورت خیلی خلاصه تعریفی از کلمه دیبا داشته باشیم یعنی عمیق یعنی مبادی آداب یعنی آباد کننده. یعنی رعایت شیوه و اصول هر کاری که پشتوانه فکری عمیقی داشته باشد و با تکرار آن شیوه و اصول و آداب به کرامت و کریم شدن منتهی می گردد.
اگر هم رد کلمه دیبا رو در زبان انگلیسی بزنیم به دو کلمه deep و depth و دیپلم خواهیم رسید به مفهوم عمیق و دارای عمق.
کلماتی که مرتبط با کلمه دیبا می باشد و جریان مفاهیم رو در مورد این کلمه در درون خودشان به ما نشان می دهند کلماتی از قبیل؛ دیبا، ادب، ادیب، دیپلم ، آداب، مبادی، آباد، بودا، بودن، ابدال.
کلمه دیبا در واقع اهمیت علم و دانش و دانایی و به کار بستن علوم درجهت آبادی را خیلی به بیننده القا می کند.
دیو به مفهوم رشد یافته. مثل دیوان حافظ یا دیوان عالی کشور البته با نگارش اصیل تر این کلمه دیبان حافظ و دیبان عالی کشور صحیح تر می باشد. دیوا مرتبط با کلمه ی دیبا به مفهوم دارای عمق و پر بودن از چیزی. از کلمه ی دیبا در زبان انگلیسی با نام deep در حال استفاده می باشد. از زاویه قوانین ایجاد کلمات، کلمه ی ادب و آداب و آباد و ابد نیز همین مفهوم را در خود دارند. بر همین مبنا و برداشت از مفهوم کلمه ی دیو، در راستای ریشه ی این کلمه، به شخص مداوا کننده و داوود و دوا دهنده نیز قابل برداشت است. یعنی شخص دیوا و داوود شخصی هست مبادی آداب می باشد و بر مبنای یک آداب و رسوم ذاتی و حقیقی، مداوا و دیبایی ایجاد می کند.
کلماتی که از دیپ در جایگاه های کاربردی مختلف برای ساخت کلمات انشعاب می یابد عبارتند از دَب دُب داب دوب دیب.
مثلاً کلمه ی دَبّه به مفهوم ظرفی که دارای عمق بیشتری نسبت به مابقی ظروف باشد.
یا کلمه ی دُبُر قابل تبدیل به دُبُل که به مقعد و کون و باسن ترجمه و برگردان شده است به مفهوم عضوی که دارای عمق باشد معنا و مفهوم دارد.
یا کلمه ی دبیر و مدبر و تدبیر که در جایگاه علمی و فکری کاربرد خودش را دارد.
کلمه ی دابه الارض به مفهوم زمین دارای عمق زیاد. مرتبط با کلماتی مثل دابگان و دابغان به مفهوم مکان پست و دارای عمق زیاد
یا اصطلاح تُپ تُپ کردن در هنگام ضربه زدن به چیزی که توخالی و دارای عمق باشد مثل تبل توخالی.
یا اصطلاح ادبار به مفهوم گذشتگان ، ریشه ، پشت ، اجداد. در قرآن اصطلاح ادبار النجوم به معنی ستارگان ناپدید شده.
یا کلمه ی دوبا قابل تبدیل به کلمه ی طوبا به معنی درخت ریشه دار
اَتابَک واژه تورکی نیست. در زبان پهلوی اَ و اَن پیشوندهایی با چیم ( معنی ) نا هستند که چیمی اَنَستیگ ( منفی ) به واژه می بخشند. از این رو، واژه مادَیان ( اصلی ) در این واژه تابَک است که با پیشوند اَ چیمی میهِ ( خلاف ) تابَک به خود گرفته است:
... [مشاهده متن کامل]
اَتافتَن ( اَتاب - ) : نسوختن؛ نتابیدن
اَتابدار: نسوختنی، نسوز؛ نتابیدنی
اَتابین: اَتابدار
اَتابیک: اَتابدار
اَتابیگ: اَتابدار
اَتافتار: نسوزنده؛ نتابنده
اَتابیتار: اَتافتار
اَتابیدار:اَتافتار
اَتاباک: اَتافتار
اَتاباگ: اَتافتار
اَتابان: اَتافتار
اَتابَندَک: اَتافتار
اَتابَندَگ: اَتافتار، اَتابَنده
اَتابیشن: نسوختن؛ نتابیدن
اَتابیشنیک:اَتافتار؛ اَتابدار؛ بسته به اَتافتن
اَتابیشنیگ: اَتابیشنیک
اَتابیشنیه: اَتافتَن
اَتابیشنیها: با اَتافتَن
اَتابَک: اَتابنده؛ ابزاری برای نسوختن؛ ابزاری برای نتابیدن
اَتابَگ: اَتابَک
اَتابینَک: ابزاری برای نسوختن؛ ابزاری برای نتابیدن
اَتابینَگ: اَتابینَک
پَدیش اَتاب: اَتابینَک
اَتابیدَک: نسوخته؛ نتابیده
اَتابیدَگ: اَتابیدَک
اَتافت: نسوخت؛ نتابید؛ نسوخته؛ نتابیده
اَتافتَک: نسوخته؛ نتابیده
اَتافتَگ: اَتافتَک
با اَبَرنگَرِش ( توجّه ) به آنچه گفته شد، اَتابَک یک واژه پهلوی است و می تواند دارای چیمان ( معانی ) پسینی چون شکست ناپذیر، همواره پیروز و ماندنی، و یا به چیم آموزگار بویژه آموزگار رزم و جنگ باشد که یادگیرنده را از سوختن و تباه شدن در میدان های گوناگون زندگی از آن میان میدان جنگ باز می دارد.
... [مشاهده متن کامل]
اَتافتَن ( اَتاب - ) : نسوختن؛ نتابیدن
اَتابدار: نسوختنی، نسوز؛ نتابیدنی
اَتابین: اَتابدار
اَتابیک: اَتابدار
اَتابیگ: اَتابدار
اَتافتار: نسوزنده؛ نتابنده
اَتابیتار: اَتافتار
اَتابیدار:اَتافتار
اَتاباک: اَتافتار
اَتاباگ: اَتافتار
اَتابان: اَتافتار
اَتابَندَک: اَتافتار
اَتابَندَگ: اَتافتار، اَتابَنده
اَتابیشن: نسوختن؛ نتابیدن
اَتابیشنیک:اَتافتار؛ اَتابدار؛ بسته به اَتافتن
اَتابیشنیگ: اَتابیشنیک
اَتابیشنیه: اَتافتَن
اَتابیشنیها: با اَتافتَن
اَتابَک: اَتابنده؛ ابزاری برای نسوختن؛ ابزاری برای نتابیدن
اَتابَگ: اَتابَک
اَتابینَک: ابزاری برای نسوختن؛ ابزاری برای نتابیدن
اَتابینَگ: اَتابینَک
پَدیش اَتاب: اَتابینَک
اَتابیدَک: نسوخته؛ نتابیده
اَتابیدَگ: اَتابیدَک
اَتافت: نسوخت؛ نتابید؛ نسوخته؛ نتابیده
اَتافتَک: نسوخته؛ نتابیده
اَتافتَگ: اَتافتَک
با اَبَرنگَرِش ( توجّه ) به آنچه گفته شد، اَتابَک یک واژه پهلوی است و می تواند دارای چیمان ( معانی ) پسینی چون شکست ناپذیر، همواره پیروز و ماندنی، و یا به چیم آموزگار بویژه آموزگار رزم و جنگ باشد که یادگیرنده را از سوختن و تباه شدن در میدان های گوناگون زندگی از آن میان میدان جنگ باز می دارد.
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




🔴اتابک
واژه اتابک مال زبان ترکی بوده و از دو بخش: ( آتا ) به معنی پدر یا بابا و ( بِئی ) به معنی بزرگ تشکیل شده است که در تلفظ صحیح ترکی، آتابِئی، گفته می شود و در فارسی به صورت اتابک درآمده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع. ( ۱ ) نیشابوری، ظهیرالدین ( ۱۳۳۲ ) سلجوق نامه، به مقدمه اسماعیل افشار، تهران، کلاله خاور، صفحه ۳۱.
واژه اتابک مال زبان ترکی بوده و از دو بخش: ( آتا ) به معنی پدر یا بابا و ( بِئی ) به معنی بزرگ تشکیل شده است که در تلفظ صحیح ترکی، آتابِئی، گفته می شود و در فارسی به صورت اتابک درآمده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع. ( ۱ ) نیشابوری، ظهیرالدین ( ۱۳۳۲ ) سلجوق نامه، به مقدمه اسماعیل افشار، تهران، کلاله خاور، صفحه ۳۱.
اتابک کلمه ای تورکی است که از دو جزو آتا به معنی پدر و بک به معنی بزرگ تشکیل شده و باهم به معنی پدر بزر گ است و بعنوان صدر اعظم بکار می رود و عینا به همین شکل و معنی وارد فارسی شده است
آقای ترک ستیز خیلی فشار بهت اومده که هر روز داری نظرات خودت را منفی مثبت میذاری چه شخصیتی داری
اتابک در اصل لغت تُرکی است که از زمان سلجوقیان رواج داشت و معنی آن پدربزرگ بود. لغت اتابک مرکب از دو کلمه آتا و بک مخفف بیوک، به معنی بزرگ است، این اصطلاح در دربارهای ایران معمول به معنی آموزگار سلطان و گاهی به معنی بزرگ ایل استفاده شده است.
... [مشاهده متن کامل]
کامران اتابکی
در دوره سلاجقه، لله ها و معلم سرخانه های فرزندان شاه را «اتابک» خطاب می کردند. این افراد گاه به مقام صدارت نیز می رسیدند. به تدریج و در دوره های بعد گاه به صدراعظم، اتابک یا اتابک اعظم نیز خطاب می شد. افرادی مانند علی اصغرخان اتابک و امیرکبیر، در دوره قاجاریه لقب «اتابک اعظم» داشته اند. در دوره مظفرالدین شاه، برخی از شاهزادگان مانند عین الدوله نیز، لقب اتابکی گرفتند. امروزه در نقاط مختلفی از ایران خانواده هایی با این فامیلی وجود دارند؛ از جمله: گروهی در تهران، کرمانشاه، لرستان، یاسوج ( دشتروم ) ، دهدشت ، میلاجرد استان مرکزی و. . .

... [مشاهده متن کامل]
کامران اتابکی
در دوره سلاجقه، لله ها و معلم سرخانه های فرزندان شاه را «اتابک» خطاب می کردند. این افراد گاه به مقام صدارت نیز می رسیدند. به تدریج و در دوره های بعد گاه به صدراعظم، اتابک یا اتابک اعظم نیز خطاب می شد. افرادی مانند علی اصغرخان اتابک و امیرکبیر، در دوره قاجاریه لقب «اتابک اعظم» داشته اند. در دوره مظفرالدین شاه، برخی از شاهزادگان مانند عین الدوله نیز، لقب اتابکی گرفتند. امروزه در نقاط مختلفی از ایران خانواده هایی با این فامیلی وجود دارند؛ از جمله: گروهی در تهران، کرمانشاه، لرستان، یاسوج ( دشتروم ) ، دهدشت ، میلاجرد استان مرکزی و. . .

آتابای یا آتابیگ با تلفظ اسیای میانه اتا بک یعنی پدر بزرگ در زبان ترکی
در پاسخ به کاربر اخر ؟! شما اونجا بودی ؟
اسم دخترش بوغدا یعنی گندم به ترکی
بابک خرمدین از مردان باغیرت آذربایجان در جنگ با اعراب
یاشاسین آتا بابک
در پاسخ به کاربر اخر ؟! شما اونجا بودی ؟
اسم دخترش بوغدا یعنی گندم به ترکی
بابک خرمدین از مردان باغیرت آذربایجان در جنگ با اعراب
یاشاسین آتا بابک
از کی تا حالا تیسفون شده ایالت خزر؟ پدر بابک مردی اهل تیسفون بوده و رگ و ریشه بابک خرمدین اصلا تورک نبوده فقط مادرش یه زن نابینای آذربایجانی بوده اما پدرش اهل تیسفون بوده!!! تمدن خواری تا کجا؟؟؟
بازم ما حقیقت رو بیان میکنیم و میگم مادرش کی بوده اما شما به کل همه چی رو دروغ می بافی میره
بازم ما حقیقت رو بیان میکنیم و میگم مادرش کی بوده اما شما به کل همه چی رو دروغ می بافی میره
از اتابک به بابک چه ربط ؟؟😐😐😐
آتا در ترکی یعنی پدر
بیگ و بک هم از بویوک ترکی که دهخدا هم گفته
#بی سوادی
آتا در ترکی یعنی پدر
بیگ و بک هم از بویوک ترکی که دهخدا هم گفته
#بی سوادی
دوست عزیز مگر به اسم هست که همه رو فارس میدونی
هر کی اسم فارسی داره فارسه؟؟؟؟
پس بن سینا عربه و فردوسی و غ عربن؟؟؟؟؟
ن عزیزم بابک خرم دین از خزر های ترک متحد ساسانی بوده
و ترک تبارند از محل زندگی هم معلومه.
... [مشاهده متن کامل]
آن زمان ترک های خزر و گوگ ترک ها با شاهای ساسانی وصلت داشتند تا دشمنی به جنگ ختم نشه .
خسرو انوشیروان که میشه یکی از بنیان گذارای ساسانی
زن تورک داشت و به دخترش میگه که تو ترک زادی؟؟؟؟
جعل تا کی؟
همین ساسانیا دو رگه تورک و فارس بودن.
هر کی اسم فارسی داره فارسه؟؟؟؟
پس بن سینا عربه و فردوسی و غ عربن؟؟؟؟؟
ن عزیزم بابک خرم دین از خزر های ترک متحد ساسانی بوده
و ترک تبارند از محل زندگی هم معلومه.
... [مشاهده متن کامل]
آن زمان ترک های خزر و گوگ ترک ها با شاهای ساسانی وصلت داشتند تا دشمنی به جنگ ختم نشه .
خسرو انوشیروان که میشه یکی از بنیان گذارای ساسانی
زن تورک داشت و به دخترش میگه که تو ترک زادی؟؟؟؟
جعل تا کی؟
همین ساسانیا دو رگه تورک و فارس بودن.
بیگ واژه ایرانی است.
در عمید گفته شده برای دربار سلجوقیاست
معنی آتا بیگ پدربزرگ اون منطقه
حتی پدر صلاح الدینم این لقب رو داشته و ارتش قدرتمند محلی داشتن سلجوقیان برا هر منطقه اتابک میزاشتن مثل پایگاه هاس سپاه تو کشورمون
... [مشاهده متن کامل]
در دهخدا هم آتب بک رو بزرگ خاندان ( ترکی )
در کل نماد خوبیه اسم پسر باشه قدرت میاره پشتوانه حکومتی داره میپسندم
معنی آتا بیگ پدربزرگ اون منطقه
حتی پدر صلاح الدینم این لقب رو داشته و ارتش قدرتمند محلی داشتن سلجوقیان برا هر منطقه اتابک میزاشتن مثل پایگاه هاس سپاه تو کشورمون
... [مشاهده متن کامل]
در دهخدا هم آتب بک رو بزرگ خاندان ( ترکی )
در کل نماد خوبیه اسم پسر باشه قدرت میاره پشتوانه حکومتی داره میپسندم
اتابک : خان و پدرپزرگ
اتابک کلمه ی ترکی
از دو واژه ی آتا به معنی پدر و ( بویوک یا بیگ ) به معنی بزرگ هست
در زمان سلجوقیا بیشتر استفاده میشده
از دو واژه ی آتا به معنی پدر و ( بویوک یا بیگ ) به معنی بزرگ هست
در زمان سلجوقیا بیشتر استفاده میشده
اَتابک یا همان آتابک کلمه ای ترکی میباشد و آتا ( اَتا ) یعنی پدر و بَک به معنی محکم میباشد که میتوان این معنا را در کلمه بابک نیز مشاهده کرد
مثل: بابک ( بای بک ) بای یعنی آقا، بیگ و بَک یعنی محکم
مثل: بابک ( بای بک ) بای یعنی آقا، بیگ و بَک یعنی محکم
آموزگار معلم استاد
در سریال قهوه تلخ اگر دقت کرده باشید فردی هست که لقب اتابک را دارد که به معنای وزیر اعظم است
در سریال قهوه تلخ اگر دقت کرده باشید فردی هست که لقب اتابک را دارد که به معنای وزیر اعظم است
آتابک = آتابئیگ = آتا ( پدر ، بزرگ ) بیگ = خان بزرگ ، خان خانان ، وزیر ، سابقاً از رتبه های درباری در حکومت های ترک
اتابکی : نام منطقه ای نزدیک ایذه خوزستان ، منطقه ای با چشمه آب زُلال و محصور بین دو کوه که در قدیم محل و جایگاه حاکم محلی بوده ( اتابکان لر بختیاری )
اتابک : به معنای امیر وفرمانده است.
بابک : 1 - پرورنده و پدر را گویند؛ 2 - ( در قدیم ) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ 3 - ( اَعلام ) 1 ) پدر اردشیر بابکان [قرن 2 میلادی]؛ 2 ) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود [قرن 3 هجری]؛ 3 ) نام موبدی در روزگار انوشیروان که دیوان عرض و سپاه به دست وی بود؛ 4 ) بابک خرّم دین [223 هجری] رهبر ایرانی خرّمدینان، که قیام آنان را در آذربایجان بر ضدّ خلیفه ی عباسی رهبری کرد. سرانجام افشین او را فریب داد و دستگیر کرد و او در بغداد کشته شد.
... [مشاهده متن کامل]
بابک : بابک اسم فارسی پسرانه است . بابک به معنای پدر و استوار وامین وپرورنده است.
بابک : بابک نام نیای مادری اردشیرساسانی که به این دلیل به او اردشیر بابکان می گویند.
بابک : بابک خرمدین مبارزبزرگ ایرانی که در برابرمامون ومعتصم خلیفه ایستادگی کردوپس از بیست سال مبارزه دستگیروبه امرمعتصم کشته شد.
بابک : ( نام های ایرانی ) : پسرانه، باباک ، پدر غنی و حاکم ایل ، نام پیشوای خرم دینیان ، استوار ، پدر کوچک ، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبِد معبد آناهیتا و نگارش کردی : بابةک ، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد " علی اصغر سریری "
بابک : ( لغت نامه دهخدا ) : بابک . [ ب َ ] ( اِ مصغر ) پرورنده و پدر را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی .
( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304 ) .
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست .
خاقانی .
بابک :بابک ( فرهنگ عمید ) :
۱. عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر؛ پدرجان: یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی ( اسدی: لغت نامه: بابک ) .
۲. ( صفت ) پرورش دهنده؛ تربیت کننده.
۳. ( صفت ) امین؛ استوار؛ درستکار.
بابک ( فرهنگ فارسی هوشیار ) : ( اسم ) پدر ( بتحبیب ) :
( پسر گفتش ای بابک نامجوی خ
یکی مشکلت می بپرسم بگوی . )
( بوستان )
بابک : 1 - پرورنده و پدر را گویند؛ 2 - ( در قدیم ) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ 3 - ( اَعلام ) 1 ) پدر اردشیر بابکان [قرن 2 میلادی]؛ 2 ) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود [قرن 3 هجری]؛ 3 ) نام موبدی در روزگار انوشیروان که دیوان عرض و سپاه به دست وی بود؛ 4 ) بابک خرّم دین [223 هجری] رهبر ایرانی خرّمدینان، که قیام آنان را در آذربایجان بر ضدّ خلیفه ی عباسی رهبری کرد. سرانجام افشین او را فریب داد و دستگیر کرد و او در بغداد کشته شد.
... [مشاهده متن کامل]
بابک : بابک اسم فارسی پسرانه است . بابک به معنای پدر و استوار وامین وپرورنده است.
بابک : بابک نام نیای مادری اردشیرساسانی که به این دلیل به او اردشیر بابکان می گویند.
بابک : بابک خرمدین مبارزبزرگ ایرانی که در برابرمامون ومعتصم خلیفه ایستادگی کردوپس از بیست سال مبارزه دستگیروبه امرمعتصم کشته شد.
بابک : ( نام های ایرانی ) : پسرانه، باباک ، پدر غنی و حاکم ایل ، نام پیشوای خرم دینیان ، استوار ، پدر کوچک ، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبِد معبد آناهیتا و نگارش کردی : بابةک ، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد " علی اصغر سریری "
بابک : ( لغت نامه دهخدا ) : بابک . [ ب َ ] ( اِ مصغر ) پرورنده و پدر را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی .
( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304 ) .
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست .
خاقانی .
بابک :بابک ( فرهنگ عمید ) :
۱. عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر؛ پدرجان: یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی ( اسدی: لغت نامه: بابک ) .
۲. ( صفت ) پرورش دهنده؛ تربیت کننده.
۳. ( صفت ) امین؛ استوار؛ درستکار.
بابک ( فرهنگ فارسی هوشیار ) : ( اسم ) پدر ( بتحبیب ) :
( پسر گفتش ای بابک نامجوی خ
یکی مشکلت می بپرسم بگوی . )
( بوستان )
اتابک نام یکی از اجداد طایفه ای از ایل حسنونددرسلسله ( الشتر ) یکی ازشهرستان های شمال استان لرستان است. مردم الشترتقریباصددرصدبه زبان لکی حرف می زنند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)