[ویکی فقه] ابومسلم خراسانی مشهور به صاحب الدعوه، فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاه جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، در پایه گذاری حکومت بنی عباس نقش شایانی داشت.
ابومسلم مشهور به صاحب الدعوه، سردار سیاه جامگان احتمالاً در مرو یا یکی از روستاهای اصفهان دیده به جهان گشود. بیشتر مورخان نام اصلی وی را ابراهیم بن عثمان بن یسار ضبط کرده گفته اند که ونداد هرمزد نخست کیش مجوسی داشت و چون به آئین اسلام درآمد برخود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهیم نهاد. اما نامی که خود ابومسلم پذیرفته و در خراسان بر سکه ها نقش می کردند عبدالرحمن بن مسلم بوده است. از مقایسۀ روایات گوناگونی که دربارۀ ابومسلم نقل کرده اند چنین بر می آید که او از موالی ایرانی بوده و دست سرنوشت وی را به کوفه کشانده بود. ابومسلم در این شهر که از دیرباز به طرفداری از اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام) معروف بوده در دستگاه عجلیان پرورش یافت و پس از چندی ظاهراً در زندان کوفه در سلک جنبش طرفدار عباسیان درآمد. ابومسلم مدتی میان حمیمه و خراسان رفت و آمد می کرد.
قیام ابومسلم
خراسان به واسطۀ دوری از مرکز خلافت در شام و مخاصمات شدید میان مهاجران عرب و ناخرسندی عامۀ مردم از استیلای امویان زمینۀ مساعدی برای نشر دعوت داشت. از این رو در ۱۲۸ ق عازم خراسان گردید، اما در خراسان بزرگان شیعۀ عباسی از جمله سلیمان بن کثیر ورود نمایندۀ جوان را که نه تبار عرب داشت و نه گذشتۀ درخشانی، به گرمی پذیرا نشدند و تنها به واسطۀ دستورهای تازۀ ابراهیم امام بود که وی قبول و تصدیقی را که جهت ادامۀ ماموریت خطرناکش نیاز داشت به دست آورد. ابراهیم به او سفارش کرده بود پند سلیمان بن کثیر، رهبر شیعیان خراسان را بپذیرد و بکار بندد. در ورود به خراسان در یکی از روستاهای نزدیک مرو به نام سفید نج فرود آمد و کار دعوت را به دست گرفت. وی در ۲۵ رمضان ۱۲۹ ق دو علم ظل (سایه) و سحاب (ابر) را که ابراهیم امام برای یارانش فرستاده بود بیرون آورد و دعوت خویش آشکار کرد. ابومسلم و یارانش لباس های سیاه پوشیدند که شاید به تقلید از رنگ رایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) یا به نشانۀ سوگ شهدای اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بوده است. در یک شب اهالی شصت روستای مجاور همه جامۀ سیاه پوشیده، اجتماع کردند و با چوب دستی هایشان که کافر کوب می خواندند بر خران خویش می زدند و مروان خطاب می کردند، به خاطر اینکه مروان آخرین خلیفۀ اموی لقب حمار داشته است. بیشتر این مردم روستاییان کشاورز، افزارمندان و دیگر اقشار موالی بودند. کار ابومسلم بالا گرفت و با شکست دادن سربازان اموی در نهاوند (ذیقعده ۱۳۱ ق) در محل واقعۀ فتح الفتوح به آخرین مقاومت نیروهای اموی در ایران خاتمه دادند. آخرین نبرد سیاه جامگان با لشکریان اموی نزدیک موصل در شمال عراق روی داد که با شکست نیروهای اموی پایان یافت.
← روی کار آمدن عباسیان
۱. ↑ برگرفته از دایرةالمعارف تشیع.
منبع
...
ابومسلم مشهور به صاحب الدعوه، سردار سیاه جامگان احتمالاً در مرو یا یکی از روستاهای اصفهان دیده به جهان گشود. بیشتر مورخان نام اصلی وی را ابراهیم بن عثمان بن یسار ضبط کرده گفته اند که ونداد هرمزد نخست کیش مجوسی داشت و چون به آئین اسلام درآمد برخود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهیم نهاد. اما نامی که خود ابومسلم پذیرفته و در خراسان بر سکه ها نقش می کردند عبدالرحمن بن مسلم بوده است. از مقایسۀ روایات گوناگونی که دربارۀ ابومسلم نقل کرده اند چنین بر می آید که او از موالی ایرانی بوده و دست سرنوشت وی را به کوفه کشانده بود. ابومسلم در این شهر که از دیرباز به طرفداری از اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام) معروف بوده در دستگاه عجلیان پرورش یافت و پس از چندی ظاهراً در زندان کوفه در سلک جنبش طرفدار عباسیان درآمد. ابومسلم مدتی میان حمیمه و خراسان رفت و آمد می کرد.
قیام ابومسلم
خراسان به واسطۀ دوری از مرکز خلافت در شام و مخاصمات شدید میان مهاجران عرب و ناخرسندی عامۀ مردم از استیلای امویان زمینۀ مساعدی برای نشر دعوت داشت. از این رو در ۱۲۸ ق عازم خراسان گردید، اما در خراسان بزرگان شیعۀ عباسی از جمله سلیمان بن کثیر ورود نمایندۀ جوان را که نه تبار عرب داشت و نه گذشتۀ درخشانی، به گرمی پذیرا نشدند و تنها به واسطۀ دستورهای تازۀ ابراهیم امام بود که وی قبول و تصدیقی را که جهت ادامۀ ماموریت خطرناکش نیاز داشت به دست آورد. ابراهیم به او سفارش کرده بود پند سلیمان بن کثیر، رهبر شیعیان خراسان را بپذیرد و بکار بندد. در ورود به خراسان در یکی از روستاهای نزدیک مرو به نام سفید نج فرود آمد و کار دعوت را به دست گرفت. وی در ۲۵ رمضان ۱۲۹ ق دو علم ظل (سایه) و سحاب (ابر) را که ابراهیم امام برای یارانش فرستاده بود بیرون آورد و دعوت خویش آشکار کرد. ابومسلم و یارانش لباس های سیاه پوشیدند که شاید به تقلید از رنگ رایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) یا به نشانۀ سوگ شهدای اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بوده است. در یک شب اهالی شصت روستای مجاور همه جامۀ سیاه پوشیده، اجتماع کردند و با چوب دستی هایشان که کافر کوب می خواندند بر خران خویش می زدند و مروان خطاب می کردند، به خاطر اینکه مروان آخرین خلیفۀ اموی لقب حمار داشته است. بیشتر این مردم روستاییان کشاورز، افزارمندان و دیگر اقشار موالی بودند. کار ابومسلم بالا گرفت و با شکست دادن سربازان اموی در نهاوند (ذیقعده ۱۳۱ ق) در محل واقعۀ فتح الفتوح به آخرین مقاومت نیروهای اموی در ایران خاتمه دادند. آخرین نبرد سیاه جامگان با لشکریان اموی نزدیک موصل در شمال عراق روی داد که با شکست نیروهای اموی پایان یافت.
← روی کار آمدن عباسیان
۱. ↑ برگرفته از دایرةالمعارف تشیع.
منبع
...
wikifeqh: ابراهیم_بن_عثمان_بن_یسار
[ویکی اهل البیت] عبدالرحمن بن مسلم معروف به ابومسلم خراسانی و مشهور به صاحب الدعوة، یکی از بزرگترین سرداران عباسی در ابتدای خلافت آنها و از ارکان اصلی قدرت یافتن آنها محسوب می شود.
وی در حدود سال صد و بیست و هفت در عهد حکومت مروان حمار آخرین خلیفه مروانی به انگیزه خوانخواهی آل محمد صلی الله علیه و آله از بنی امیه و بنی مروان که موالیان این خاندان از شهادت امام حسین علیه السلام و زید بن علی و دیگر امامزادگان بدست آن ظالمان دلی پرخون داشتند و مخصوصاً شیعیان خراسان که از کثرت بسزائی برخوردار بودند و از سوئی حکومت بنی مروان رو به ضعف همی رفت و در اکثر بلاد اسلامی علیه آن ها شورش هائی بپا شده بود شرایط را برای قیام مساعد دید و وی که گویند در آن روز نوزده یا بیست ساله ولی شجاع و باشهامت بوده در مرو با جمعی از سران شیعه آنجا انجمن نموده و بر قیام علیه بنی مروان و تأسیس حکومت آل محمد صلی الله علیه و آله تصمیم گرفتند و مدار سخن آن ها همواره آل محمد صلی الله علیه و آله و رضای آل محمد صلی الل علیه و آله بود و در آن سال به اتفاق جمعی از همفکران خود عازم حج شد و در آنجا ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله عباس را ملاقات نمودند و آن ها او را شایسته زعامت دیده و او را به رهبری انقلاب نصب نمودند و هنگامی که به مرو بازگشتند چون نصر بن سیار والی خراسان با خدیع کرمانی درگیر جنگ بود.
ابومسلم زمینه را فراهم دید که علنی مردم را به قیام دعوت کند و به تفصیلی که در تواریخ آمده بر نصر پیروز آمد و ولایت خراسان، او را مسلم شد و ظرف سه یا چهار سال اکثر مناطق ایران و عراق را به تصرف درآورد و ابوسلمه خلال را به جای خود در کوفه نصب نمود و در خلال این مدت مروان حمار از داعیه قیام ابراهیم خبردار شد او را دستگیر و به شام احضار و در آنجا او را به قتل رساند.
و ابراهیم هنگامی که دستگیر شد برادرش عبدالله بن محمد را که به سفاح شهرت داشت ولیعهد خود کرد و سفاح محض شنیدن فتح عراق به اتفاق برادرش ابوجعفر منصور و جمعی از خویشان خود را به کوفه رساند و ابوسلمه آن ها را در جائی پنهان داشت چه او را داعیه این بود که یکی از فرزندان علی علیه السلام را به زعامت مسلمین نصب کند ولذا در ضمن مدت اختفاء آن ها وی سه نامه به مدینه فرستاد: یکی را به خدمت امام صادق علیه السلام و یکی را جهت عبدالله بن حسن و سوم را جهت عمر بن علی بن الحسین و قاصد را گفت: اول به خدمت امام صادق علیه السلام رود و اگر او پذیرفت، آن دو نامه را پاره کند وگرنه به نزد آن ها رود.
وی چون نامه را به امام داد حضرت پیش از این که نامه را بخواند، آن را در آتش افکند و چون یاران آن حضرت سبب پرسیدند، فرمود: این ها که هنوز کارشان به انجام نرسیده سخن ما را نمی شنوند و در اطاعت ما نیستند چه رسد که کار بر آنها مسلم شود و وجوه دیگر را نیز فرموده که در روایات آمده است.
آن دو نیز به تبع حضرت نامه ها را جواب نداده و دعوت را رد کردند ولی پیش از بازگشت قاصد خراسانیان از مخفیگاه سفاح و همراهان باخبر شدند و به نزد آن ها رفته با سفاح بیعت نمودند و ابوسلمه خود نیز به ضرورت از آن ها متابعت نمود. سفاح به مسجد جامع آمد و سخنرانی کرد و بالاخره کار بر او مسلم شد و بلافاصله عبدالله بن علی را به جنگ مروان به شام فرستاد و بر او پیروز شد و مروان فرار کرد و پس از چندی بر او نیز دست یافت و او را بکشت و سرش را به نزد سفاح فرستاد.
وی در حدود سال صد و بیست و هفت در عهد حکومت مروان حمار آخرین خلیفه مروانی به انگیزه خوانخواهی آل محمد صلی الله علیه و آله از بنی امیه و بنی مروان که موالیان این خاندان از شهادت امام حسین علیه السلام و زید بن علی و دیگر امامزادگان بدست آن ظالمان دلی پرخون داشتند و مخصوصاً شیعیان خراسان که از کثرت بسزائی برخوردار بودند و از سوئی حکومت بنی مروان رو به ضعف همی رفت و در اکثر بلاد اسلامی علیه آن ها شورش هائی بپا شده بود شرایط را برای قیام مساعد دید و وی که گویند در آن روز نوزده یا بیست ساله ولی شجاع و باشهامت بوده در مرو با جمعی از سران شیعه آنجا انجمن نموده و بر قیام علیه بنی مروان و تأسیس حکومت آل محمد صلی الله علیه و آله تصمیم گرفتند و مدار سخن آن ها همواره آل محمد صلی الله علیه و آله و رضای آل محمد صلی الل علیه و آله بود و در آن سال به اتفاق جمعی از همفکران خود عازم حج شد و در آنجا ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله عباس را ملاقات نمودند و آن ها او را شایسته زعامت دیده و او را به رهبری انقلاب نصب نمودند و هنگامی که به مرو بازگشتند چون نصر بن سیار والی خراسان با خدیع کرمانی درگیر جنگ بود.
ابومسلم زمینه را فراهم دید که علنی مردم را به قیام دعوت کند و به تفصیلی که در تواریخ آمده بر نصر پیروز آمد و ولایت خراسان، او را مسلم شد و ظرف سه یا چهار سال اکثر مناطق ایران و عراق را به تصرف درآورد و ابوسلمه خلال را به جای خود در کوفه نصب نمود و در خلال این مدت مروان حمار از داعیه قیام ابراهیم خبردار شد او را دستگیر و به شام احضار و در آنجا او را به قتل رساند.
و ابراهیم هنگامی که دستگیر شد برادرش عبدالله بن محمد را که به سفاح شهرت داشت ولیعهد خود کرد و سفاح محض شنیدن فتح عراق به اتفاق برادرش ابوجعفر منصور و جمعی از خویشان خود را به کوفه رساند و ابوسلمه آن ها را در جائی پنهان داشت چه او را داعیه این بود که یکی از فرزندان علی علیه السلام را به زعامت مسلمین نصب کند ولذا در ضمن مدت اختفاء آن ها وی سه نامه به مدینه فرستاد: یکی را به خدمت امام صادق علیه السلام و یکی را جهت عبدالله بن حسن و سوم را جهت عمر بن علی بن الحسین و قاصد را گفت: اول به خدمت امام صادق علیه السلام رود و اگر او پذیرفت، آن دو نامه را پاره کند وگرنه به نزد آن ها رود.
وی چون نامه را به امام داد حضرت پیش از این که نامه را بخواند، آن را در آتش افکند و چون یاران آن حضرت سبب پرسیدند، فرمود: این ها که هنوز کارشان به انجام نرسیده سخن ما را نمی شنوند و در اطاعت ما نیستند چه رسد که کار بر آنها مسلم شود و وجوه دیگر را نیز فرموده که در روایات آمده است.
آن دو نیز به تبع حضرت نامه ها را جواب نداده و دعوت را رد کردند ولی پیش از بازگشت قاصد خراسانیان از مخفیگاه سفاح و همراهان باخبر شدند و به نزد آن ها رفته با سفاح بیعت نمودند و ابوسلمه خود نیز به ضرورت از آن ها متابعت نمود. سفاح به مسجد جامع آمد و سخنرانی کرد و بالاخره کار بر او مسلم شد و بلافاصله عبدالله بن علی را به جنگ مروان به شام فرستاد و بر او پیروز شد و مروان فرار کرد و پس از چندی بر او نیز دست یافت و او را بکشت و سرش را به نزد سفاح فرستاد.