ابدال

/~abdAl/

مترادف ابدال: ابرار، اخیار، اوتاد، اولیاء الله، صلحا

برابر پارسی: جای گزینی، دگردیسی، غلندران

معنی انگلیسی:
pious men, saints, substitutes, substitution, exchanging

لغت نامه دهخدا

ابدال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بِدل و بَدل. و نیز ابدال جمع بدیل آمده است چون بُدلاء.
- ابدال اسماء ؛ اسماء مبهمه. اسماء مضمره. خوالف.

ابدال. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بدَل یا بدیل. عده ای معلوم از صلحا و خاصان خدا که گویند هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپایست و آنگاه که یکی از آنان بمیرد خدای تعالی دیگری را بجای او برانگیزد تا آن شمار که بقولی هفت و بقولی هفتاد است همواره کامل ماند. این قوم بدانچه خدای از رازها در حرکات و منازل کواکب نهاده عارفند و از اسماء، اسماء صفات دارند. و از علامات آنان یکی این است که فرزند یا فرزند نرینه نیارند چنانکه یکی از ایشان موسوم به حمادبن سلمةبن دینار هفتاد زن کرد و او را از هیچیک فرزندی نیامد. کسانی که عدد ابدال را هفتاد دانند بر آنند که چهل تن در شام و سی دیگر در سایر بقاع ارض باشند. و آنان که ابدال را هفت تن شمارند گویند دو قطب و یک فرد نیز با این هفت است و هر اقلیم از اقالیم سبعه به یکی از آن هفت قائم است و هر یک بدل پیغامبری از پیغامبران باشند. چنانکه اولی بدل خلیل و حافظ اقلیم اول است و دومی بدل موسی و نگاهبان اقلیم دوم و سومی بدل هارون و پاسبان اقلیم سیم و چهارمی بدل ادریس و نگاهدار اقلیم چهارم و پنجمی را بدل یوسف بن یعقوب و حارس اقلیم پنجم و ششمین را بدل عیسی بن مریم و حامی اقلیم ششم و هفتمین را بدل آدم بوالبشر و موکل اقلیم هفتم گمان برند. هفت مرد. هفت مردان. اخیار. مردان نیک. ( دستوراللغه ). نیک مردان. مردان خدا. هفت تنان. سرهنگان درگاه حق و غیره :
تیر بلا بدیده ابدال درنشاند
بارگران بسینه احرار برنهاد.
حمیدالدین بلخی.
یک مه از سال چنان بودم کابدال نبود
یازده ماه چنین باشم و زین نیز بتر.
فرخی.
در زاویه امروز بخندد لب زاهد
در صومعه امروز بجنبد دل ابدال.
فرخی.
هم ز جیم سر زلف تو خروش عشاق
هم ز دال سر زلف تو فغان ابدال.
فرخی.
همچو ابدالان در صومعه ها
کند از هر چه حرام است حذر.
فرخی.
بینی آن ترکی که چون او برزند بر چنگ چنگ
از دل ابدال بگریزد بصد فرسنگ سنگ.
منوچهری.
برِ بت بسجده درون بد سرش
چو ابدال پیش جهان داورش.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
ابدال را بدعوت نیک تو دستهابیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بدل کردن، عوض کردن، چیزی رابجای چیزدیگرگذاردن، بدل وعوض گرفتن یادادن، مردم شریف وصالح ونیکوکار، مردان خدا
( مصدر ) ۱ - بدل کردن تاخت زدن بجای چیزی گرفتن یا دادن یا گذاشتن . ۲ - قرار دادن حرفی بجای حرف دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . ۳ - یکی از اقسام نه گان. وقف مستعمل چون تبدیل تائ به ها در رحمت و رحمه .
نام یک شاعر اصفهانی

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ص . اِ. )جِ بدل یا بدیل . ۱ - نیکان ، صالحان ، که جهان به برکت وجود ایشان برپاست . ۲ - نجیبان ، شریفان .
( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - عوض و بدل کردن . ۲ - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . ۳ - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .

فرهنگ عمید

۱. مردم شریف، صالح، و نیکوکار.
۲. مردان خدا.
۳. (تصوف ) = اوتاد
۴. = بدیل
۱. قرار دادن چیزی به جای چیز دیگر، بدل کردن، عوض کردن.
۲. (زبان شناسی ) عوض شدن حرفی با حرف دیگر به دلیل ساده شدن تلفظ.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] أبدال. أبدال یاران یاران یاران مهدی علیه السلام در عصر ظهور هستند.
«ابدال» جمع «بدل» یا «بدیل»، عده ای معلوم از شایستگان و خاصان خدا هستند که گویند: هیچ گاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپا است و آن گاه که یکی از آنان بمیرد، خدای سبحانه و تعالی دیگری را به جای او برانگیزد، تا آن شمار-که به قولی هفت و به قولی هفتاد است-همواره کامل بماند.(«صدقوا الابدال هم الاوصیاء جعلهم الله فی الارض بدل الانبیاء اذا رفع الانبیاء و ختم بمحمد (صلی الله علیه و آله وسلّم)» )برخی نیز گفته اند: آنان، گروهی اند که خداوند سبحانه و تعالی به وسیلۀ آن ها دین را برپا نگه می دارد و روزی را نازل می کند. چهل نفر از ایشان در شام و سی نفر در سایر بلاد هستند. هرگاه یکی از دنیا برود، کس دیگری همانند او به جای او قرار می گیرد. «... رهبان باللیل لیوث بالنهار کان قلوبهم زبر الحدید فیبایعونه بین الرکن و المقام...»

[ویکی فقه] اَبْدال، جمع بَدَل یا بِدْل به معنای جانشین و نیز به معنای کریم و شریف می باشد. این اسم بر جمعی از بندگان خاص خدا اطلاق می شود که در میان اولیا دارای مرتبتی مخصوص بوده اند.
تعداد ابدال ثابت و معیّن است و هرگاه عمر یکی از آنان به پایان رسید، فرد دیگری از طبقه فروترِ اولیا جایگزین او می گردد.

[ویکی شیعه] اَبْدال، اصطلاحی در عرفان اسلامی برای اشاره به جمعی از بندگان خاص خدا است که در میان اولیاء الهی جایگاهی ویژه دارند. بنابر روایات عرفانی، شمار ابدال ثابت و معین است و هرگاه عمر یکی از آنان به پایان رسد، فرد دیگری از طبقۀ فروترِ اولیا جایگزین او می گردد. این که ابدال کدام گروه از اولیاء الهی است، مورد اختلاف است.
بیشتر روایات درباره ابدال، از اهل سنت نقل شده و این اصطلاح بیشتر نزد عرفا و صوفیان کاربرد دارد.
«ابدال» کلمه ای عربی و جمع بَدَل یا بِدْل، به لغت معنای جانشین و نیز به معنای کریم و شریف است. دربارۀ وجه نام گذاری این گروه به ابدال چند نظر در دست است. بنابر برخی روایات شیعه، ابدال از آن رو که جانشینان انبیاء شمرده می شوند، ابدال نامیده شده اند. بعضی گفته اند که چون شمار ابدال ثابت است و به محض درگذشتِ یکی از آنان، فرد دیگری جانشین او می گردد، چنین نامیده شده اند. برخی معتقدن که چون آنان می توانند هنگام ضرورت صورتی مثالی و یا شخصی روحانی را به عنوان بدل به جای بگذارند و جایگاه خود را ترک کنند، ابدال خوانده شده اند. ابن عربی تبدیل صفات مذمومه به صفات محموده را که از خصوصیات ابدال است به عنوان یکی از وجوه تسمیۀ آنان ذکر می کند. .

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائرة المعارف بزرگ اسلامی است
اَبْدال، جمع بَدَل یا بِدْل به معنای جانشین و نیز به معنای کریم و شریف. این اسم بر جمعی از بندگان خاص خدا اطلاق می شود که در میان اولیا دارای مرتبتی مخصوص بوده اند. تعداد ابدال ثابت و معین است و هرگاه عمر یکی از آنان به پایان رسید، فرد دیگری از طبقة فروترِ اولیا جایگزین او می گردد.
درباره وجه تسمیه این گروه به ابدال اختلاف است. به موجب برخی از روایات شیعه، اینان از آن رو که جانشینان انبیا شمرده می شوند، ابدال نامیده شده اند. بعضی گفته اند که چون تعداد ابدال ثابت است و به محض درگذشتِ یکی از آنان، فرد دیگری جانشین او می گردد، چنین نامیده شده اند. گاه نیز گفته شده است که چون آنان می توانند به هنگام ضرورت صورتی مثالی و یا شخصی روحانی را به عنوان بدل به جای بگذارند و جایگاه خود را ترک کنند، ابدال خوانده شده اند.
ابن عربی تبدیل صفات مذمومه به صفات محموده را که از خصوصیات ابدال است به عنوان یکی از وجوه تسمیة آنان ذکر می کند. اصطلاح ابدال عمدتاً در میان عرفا و صوفیه کاربرد داشته است، اما همواره مستند به روایاتی بوده که در این زمینه نقل شده است.
ابن خلدون بر این اعتقاد است که پیدایش اعتقاد به قطب و ابدال در میان صوفیه، از اعتقاد شیعیان به امام و نقیبان نشأت یافته است. در میان صوفیانِ قلمرو امپراتوری عثمانی لفظ ابدال و بٌدًلاء (جمع بدیل) به درویشان نیز اطلاق شده و به دنبال انحطاط طریقت های صوفیانه در آن سرزمین، این دو کلمه در زبان ترکی به صورت مفرد و به معنای ابله و ساده لوح بکار رفته است.
در روایات و ادعیة شیعه این کلمه گاه بر اوصیاء پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که خداوند آنان را بدل و جانشین انبیا قرار داده، اطلاق شده است. و گاه مراد از آن اصحاب خاص ائمه علیهم السلام بوده است (همانجا). اهل سنت نیز روایاتی نقل کرده اند که در آنها ویژگیهایی برای ابدال بدست داده اند.
از علی علیه السلام نقل کرده اند که گفت: ابدال، که شمارة آنان 40 نفر است. در شام هستند، هرگاه یکی از آنان وفات کند، خداوند یک تن دیگر را جایگزین او می کند. خداوند به برکت وجود آنان باران بر زمین می باراند و به سبب آنان مسلمانان بر دشمنان پیروز می گردند و عذاب الهی از اهل شام برداشته می شود.
همچنین از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که گفت: ابدالِ امّتِ من 40 نفرند: 22 نفر در شام و 18 نفر دیگر در عراقند. هرگاه یکی از ابدال وفات کند، خداوند دیگری را جانشین او می سازد و آنگاه که فرمان الهی برسد همه رحلت خواهند کرد و با رفتن آنان قیامت برپا خواهد شد.

[ویکی فقه] ابدال (ابهام زدایی). واژه ابدال ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• ابدال (عرفان)، به فتح الف، یکی از اصطلاحات عرفانی به معنای اسم بر جمعی از بندگان خاص خدا• ابدال (تجوید)، به کسر الف، از اصطلاحات بکار رفته در علم تجوید به معنای بدل کردن تاء تانیث به «هاء» و کلمات منصوب به الف اعلام و اشخاص• ابدال بیگ، از صوفیان هفتگانه و از یاران سلطان حیدر و سلطان علی صفوی• ابدال چشتی، از مشایخ بزرگ سلسلۀ چشتیه در سده های ۳ و ۴ قمری
...

[ویکی فقه] ابدال (تجوید). ابدال، از اصطلاحات بکار رفته در علم تجوید بوده و به معنای بدل کردن تاء تانیث به «هاء» و کلمات منصوب به الف است.
ابدال، به کسر همزه به معنای عوض کردن است، و در اصطلاح علم تجوید، بدل کردن تاء تانیث به «هاء» و کلمات منصوب به الف است.تاء تانیث مانند: صلوة ـ زکوة ـ فاکهه ـ مره ـ حمره که در حال وقف به جای تاء (ة) هاء (ه) تلفظ می شود مثلا صلوة می شود صلوه.
بقره/سوره۲، آیه۳.
مانند آیه: «فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم؛
شعراء/سوره۲۶، آیه۶۳.
علم تجوید؛ قرائت؛ اختلاف قرائات در ابدال.

[ویکی فقه] ابدال (عرفان). اَبْدال، جمع بَدَل یا بِدْل به معنای جانشین و نیز به معنای کریم و شریف می باشد. این اسم بر جمعی از بندگان خاص خدا اطلاق می شود که در میان اولیا دارای مرتبتی مخصوص بوده اند.
تعداد ابدال ثابت و معیّن است و هرگاه عمر یکی از آنان به پایان رسید، فرد دیگری از طبقه فروترِ اولیا جایگزین او می گردد.
وجه تسمیه
درباره وجه تسمیه این گروه به ابدال اختلاف است. به موجب برخی از روایات شیعه، اینان از آن رو که جانشینان انبیا شمرده می شوند، ابدال نامیده شده اند.
قمی، عباس، سفینة البحار، ج۱، ص۶۴، نجف، ۱۳۵۲-۱۳۵۵ق.
اصطلاح ابدال عمدتاً در میان عرفا و صوفّیه کاربرد داشته است، اما همواره مستند به روایاتی بوده که در این زمینه نقل شده است.ابن خلدون بر این اعتقاد است که پیدایش اعتقاد به قطب و ابدال در میان صوفیه، از اعتقاد شیعیان به امام و نقیبان نشأت یافته است.
ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، ج۱، ص۶۳۱، تهران، ۱۳۵۲ش.
...

[ویکی فقه] ابدال (علوم قرآنی). ابدال، تبدیل حرفی به حرف دیگر را می گویند.
«ابدال» یکی از اسلوب های بدیعی قرآن ، و در لغت به معنای تبدیل و دگرگون کردن چیزی از حالت اصلی خود، و در اصطلاح ، جایگزین کردن حرفی به جای حرف دیگر است.

[ویکی فقه] ابدال (یاران مهدی). أبدال یاران یاران یاران مهدی علیه السلام در عصر ظهور هستند.
«ابدال» جمع «بدل» یا «بدیل»، عده ای معلوم از شایستگان و خاصان خدا هستند که گویند: هیچ گاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپا است و آن گاه که یکی از آنان بمیرد، خدای سبحانه و تعالی دیگری را به جای او برانگیزد،
شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص۴۷۶.
یاران مهدی علیه السلام، اوتاد، اخیار ، عصائب ، زمینه سازان ظهور.

دانشنامه عمومی

ابدال (تصوف). ابدال، جمع بدل ( جایگزین‏ ) و در عرف صوفیه بر جمعی می گویند که صفات نکوهیده را به صفات پسندیده تبدیل کرده اند. [ ۱]
ابدال کسانی هستند که به واسطه عاری شدن از قیود مادی و رفع حجاب ظلمت ماده می توانند به اشکال و صور مختلف نمودار شوند و آنان واصل به حق اند و جزو روحانیات محض شده اند. [ ۲]
در نظر قدما، أَبْدال‏ ( به فتح اول ) طایفه ای از نیکو کاران بودند که خداوند زمین را توسط آنان به پا داشته است.
سبب پنهان شدن ابدال از چشم مردمان آن است که ایشان تاب دیدن علماء زمان که در حقیقت، جهال و نزد خود و عوام علماء اند ندارند. [ ۳] [ ۴] [ ۵]
عکس ابدال (تصوف)

ابدال (مارتونی). آبدال ( به ارمنی: Աբդալ، به لاتین: Abdal ) در جمهوری آرتساخ است که در استان مارتونی واقع شده است. [ ۱]
عکس ابدال (مارتونی)عکس ابدال (مارتونی)عکس ابدال (مارتونی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اَبدال
(جمع بَدَل) در اصطلاح عرفان، گروهی هفت نفره از اولیاء که در میان مردمان موجودند و سرپرستی باطنی هفت اقلیم عالم را به عهده دارند. به عقیدۀ عارفان، آنان را از آن جهت ابدال نامند که هرگاه یکی از اینان از محل خود نقل مکان کند، هیکلی را، به همان شکل و صورت خود، برجای می گذارد، تا کسی از غیبت او اطلاع نیابد. مرتبۀ اینان را مرتبۀ حضرت ابراهیم (ع) می انگارند. اصطلاح ابدال را معمولاً معادل یا مترادف اصطلاح «بُدَلاء» می دانند. اما ابن عربی گاه این دو اصطلاح را یکسان و گاه مغایر با هم می داند. در دوّمین صورت، او ابدال را هفت نفر و بدلاء را دوازده نفر می شمارد.

پیشنهاد کاربران

ابدال به نوعی از دراویش گفته می شوند که هر شب در جایی وهر روزدرمکانی به سر می برند ولباس رنگی می پوشند وبسیار قانع هستند تا همین سال ۱۳۵۰ در بین مردم با هیبت خاص دیده می شدند . ابدالها به عشق علی زندگی می کردند
...
[مشاهده متن کامل]

میر نوروز شاعر لر دربیتی به ابدال بودن خود اشاره کرده است
علی یه ی و عشق تو بیمه. و ابدال /
هر شووی د مکونی روزی د یه ی مال/
ای علی من به عشق تو ابدال شده ام هر شب ادرمکانیوهرروز را در جاییبه سرمی برم.

نیکمردان
صلحاء. [ ص ُ ل َ ] ( ع ص، اِ ) صلحا. ج ِ صلیح، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ) .
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گُرُهی کز صلحااند.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود. . . ( گلستان ) . و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. ( ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119 ) .

اولیا الله
اولیا و دوستان خدا را گویند
هم زن هم مرد
جمعِ بدل به معنی اولیاء الله : مردان خدا ، نیک مردان 🍠🍠
معنی اول انسان کامل وخداجو معنی دوم جابجای ونوآوری
مردان کامل

بپرس