ا

/~A/

معنی انگلیسی:
alef(plus the mark on the letter), uh, eh

لغت نامه دهخدا

( آ ) آ. ( حرف ) الف لَیِّنه ، مقابل همزه یا الف متحرکه ، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزه مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه ، افکانه. آفسانه ، افسانه :
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.
مسعودسعد.
هیبتش چون بانگ بر عالم زد افکانه شود
هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله.
مسعودسعد.
ترکیب من افکانه شد از زایش علت
زآن پس که بد از علت و از عارضه حامل.
سنائی.
بپیش خلق شب و روز بر مناقب تست
مدار قصّه و تاریخ و آفسانه من.
سیف اسفرنگ.
ده روزه مهر گردون افسانه ای است افسون
نیکی بجای یاران فرصت شماریارا .
حافظ.
و گاه از اوّل کلمه افتد و معنی کلمه بر جای باشد، چون لاله در آلاله ، و درخش در آدرخش ، و فکانه در آفکانه :
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.
ابوالعباس.
چون دواتی بسدین است خراسانی وار
بازکرده سر او لاله به طرف چمنا.
منوچهری.
بسمن زار درون لاله نعمان بشنار
چون دواتی بسدین است خراسانی وار.
منوچهری.
خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.
اسدی.
به پیش اندرآمد یکی تند ببر
جهان چون درخش و خروشان چو ابر.
اسدی.
تبدیل «آ» به همزه مفتوحه و همچنین حذف آن از اول کلمه سماعی است و قیاس را در آن راهی نیست و الف لینه کلمه ٔآمن عربی را فارسی زبانان گاهی به «ای » بدل کنند و ایمن گویند :
هرکه بر درگاه او کرد التجا رست از محن
ایمن است از موج دریا هرکه در بوزی نشست.
عمید لوبکی.
نوروز روزگار نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی.
منوچهری.
زیرا که او به سیرت و خلق فریشته است
ایمن بود فریشته از کید اهرمن.
معزی.
هرگز ایمن ز مار ننشستم
تا بدانستم آنچه خصلت اوست.
سعدی.
و الف «ان »، علامت جمع، چون عقب کلمه مختوم به ألف درآید میان دو الف یائی درآرند آسانی تلفظ را، چون در شمایان و مایان :
قوم راگفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آ ) دوم شخص مفرد امر حاضر از ( آمدن ) غالبا بصورت ( بیا ) مستعمل است .
الف لینه حرف اول است از حروف هجا
( نشان. اختصاری )

فرهنگ معین

( آ ) (حر. ) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی ، اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «۱».
هان ! هلا! آی !
[ اَ ] (پیشوند ) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده

فرهنگ عمید

( آ ) ۱. = آمدن
۲. آینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خودآی.
۱. در آخر کلمات می آید و کثرت و تعجب را نشان می دهد: شگفتا، خوشا، بسا.
۲. در آخر بن مضارع می آید و معنای فاعلی را می رساند: دانا، گویا، شنوا.
۱. در میان برخی کلمات می آید و اسم، صفت، یا قید می سازد: کمابیش، تکاپو، رستاخیز، دوشادوش، لبالب.
۲. در میان برخی کلمات می آید و بر معنی دلالت نمی کند: شماردن، راهگذار.
۳. در آخر یا ماقبل آخر فعل مضارع می آید و معنای دعا دارد: بماناد، بماندا، بخواندا، بمیراد، مَرساد.
در آخر کلمات می آید و بر ندا دلالت می کند: خدایا، شاها، ملکا، جهاندارا.

گویش مازنی

( آ ) /aa/ از اصوات تأیید، به معنی: صحیح است & مخفف عنون آقا & حرف تصدیق که گاهی حالت شگفتی و حیرت دارد – مخفف آها به معنی: آری، بلی & پسوند فاعلی مانند: دونا doonaaدانا دون+آ & علامت جمع مانند: آدم+آآدم ها
/a/ از اصوات تعجب & از اصوات تعجب و گاه اعتراض

واژه نامه بختیاریکا

( اِ ) پیشوندیست نشانه استمرار در نقش می. مثلاً اِرَهدُم یعنی می رفتم؛ اِیاهُم یعنی می آیم
( اَ ) پیشوندیست نشانه گذشته. مثلاً اَشنیدُم یعنی شنیدم.
نشانه جمع به معنی ها. مثلاً پیلا یعنی پول ها
( آ ؟ ) حرف تعجب؛ اِ ؟؛ وا ؟
( آ ) ( ال ) ؛ از القاب مردان بزرگ هر تیره؛ از افراد شاخص هر خانواده تا گاه به بالاترین منصب دار ایل هم اطلاق می شود؛ مثل آ حسد
( آ ) یا. مثلاً رِوُم بِگُم کل آ کیله
( اِ ؟ ) حرف تعجب؛ آ ؟
( اَ! ) اَو!

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ا (۵۲۴ بار)

دانشنامه عمومی

آ (سیریلیک). آ ( a، A ) نخستین حرف در الفبای سیریلیک است.
این حرف برگرفته از حرف آلفای یونانی است و نام آن در الفبای اولیه سیریلیک «آژو» بود. ارزش عددی آن نیز در الفبای قدیم، ۱ بود.
همچنین به عنوان اسم برای یک ضلع از یک چند ضلعی برای تدریس یا نشانه گذاری استفاده میشود.
• حروف سیریلیک
• تک نگاره ها
• حروف واکه ها
مقاله های نیازمند گسترش
• مقاله های بدون منبع از اوت ۲۰۰۹
• همه مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد الفبای سیریلیک
عکس آ (سیریلیک)

اِ (سیریلیک). اِ ( E ، e ) نویسه ای در الفبای سیریلیک است. در روسی و بلاروسی آن را یه می خوانند اما در دیگر زبان ها اِ می خوانند.
عکس اِ (سیریلیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

آ. همانندِ «الف»، نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و در حساب جمل هم، مانند «الف»، معادل یک به حساب می آید. اما فارسی زبانان، در نظام الفبایی خود، نخست «آ» را می آورند و سپس «الف» را، هرچند «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به حساب نمی آید. این حرف، از نظر آوایی، مرکب از صامتِ چاکنایی ـ انفجاریِ «ء» و مصوّتِ «â» است. این مصوّت در واقع صورت نوشتاری یکی از سه مصوت بلند در زبان فارسی است، دو مصوت دیگر «او u» و «ای i» است. نام آن در زبان فارسی «آ»، «آیِ باکلاه» و «الف ممدود» است.

اولین حرف از الفبای فارسی و عربی و حرف اول از حروف ابجد و در حساب جمل معادل یک. فارسی زبانان آن را «الف» و «آی بی کلاه» می نامند. در عبری alep و در یونانی alpha است. در زبان فارسی برای الفبایی کردن کلمات، معمولاً حرف «آ» را مقدم بر «ا» یا الف می آورند و آن را حرف اول الفبای فارسی می دانند، هرچند که «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به شمار نمی آید. حرف الف در آغاز کلمات فارسی در واقع صورت نوشتاری سه مصوّت کوتاه، یعنی a، o و e است و چون مصوت های کوتاه در خط فارسی نشانۀ مستقل و مشخصی ندارند، تمام آن ها را به صورت «ا» می نویسند (اُمید، اَز، اِستخر). حرف الف از نظر آوایی، اگر در آغاز هجا قرار گیرد نشانۀ صامت چاکنایی ـ انفجاری، (همزه) «'» است، مثل «است» و اگر حرف دوم هجا باشد نشانۀ مصوت «â» است، مثل «مادر»، «راه». حرف الف به عنوان پسوند اشتقاقی به انتهای کلمات می چسبد که عبارت است از: ۱. صفت ساز: که به بن مضارع می چسبد و صفت فاعلی پایدار (مشبهه) می سازد. مثلِ دارا، میرا، گذرا، بینا، زیبا؛ ۲. حاصل مصدرساز: به آخر صفت می چسبد و اسم (حاصل مصدر) می سازد مثلِ درازا، روشنا، خنکا، بلندا، ژرفا، که به جای الف می توان پیوند «ی» حاصل مصدری آورد مثل درازی، روشنی و ...؛ ۳. الف اشباع و اطلاق: در متون نظم کهن، به انتهای کلمۀ قافیه، برای حفظ وزن، اضافه می شده است. مثل «ای خردمند عاقل و دانا ـ قصۀ موش و گربه برخوانا» (عبید زاکانی)، پوپک دیدم به حوالی سرخس ـ بانگک بر برده به ابر اندرا (رودکی)؛ ۴. الفِ اعجاب و تأسف: در متون کهن، به انتهای اسم اضافه می شده و شبه جمله می ساخته که مفهوم تعجب و شگفتی را داشته است. مثل شگفتا، عجبا، خرّما، خوشا، دردا، دریغا؛ ۵. الفِ پاسخ: در فارسی دری به آخر فعل «گفت» افزوده می شده است و در مقام پاسخ آن فعل را به کار می برده اند. مثلِ «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید ـ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید» (حافظ)، گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که ... (گلستان سعدی)، به نظر می رسد که این الف تغییریافتۀ ضمیر «او» باشد که به عنوان فاعل فعلِ «گفت» بعد از آن می آمده است که به مرور به الف مبدل شده است، به این ترتیب که ترکیب نحوی آن «گفت او» بوده است که به علت التقای دو صامتِ «ت» و «أ» یکی از دو صامت حذف شده و به ترکیبِ نحوی «گفتو=gofto» مبدل شده و سپس مصوت «و= o» به «ا= â» تبدیل یافته و به صورت کنونیِ «گفتا = goftâ» درآمده است؛ ۶. الف تعظیم: که به انتهای اسم های خاص (خصوصاً در عصر صفوی) می افزودند و بیشتر مفهوم تعظیم و بزرگداشت را به اسمِ قبلِ خود می بخشید. مثل صائبا، شاه طالبای کلیم، شاه تعضیمای قمی، شمیسا، میرزا امینا. در بعضی از متون دورۀ اول فارسی دری، برای تعظیم، الفی به انتهای کلمه اضافه می کردند مثلِ بزرگا، کردگارا: بزرگا مردا این که پسرم بود (تاریخ بیهقی) پاکا خدایا آن هنگام که شبانگاه کنید و آن هنگام که بامداد کنید (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۷. الفِ کثرت: که به انتهای بعضی کلمات اضافه می شده است تا نشان دهندۀ فراوانی امری یا چیزی باشد. مثلِ بسا، بدا، بدا شرابا و بدا نواگاها (ترجمۀ قرآن سورآبادی، سورۀ ۱۸، آیه ۲۹)، احمق مردا که دل در این جهان بندد (تاریخ بیهقی) چندا که هلاک کردیم ما از اهل شهری (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۸. الفِ دعا: در گذشته، برای ساخت فعل های دعایی، بین بن و شناسۀ فعل مضارع می آمده است مثلِ: مبینام، دهاد، داراد، گرداناد: بی باغ رخت جهان مبینام ـ بی داغ غمت روان مبینام (خاقانی)، ایزد تعالی ملک را دوستکام داراد (کلیله و دمنه)، اکنون خدایت مزد دهاد (اسرار التوحید)؛ ۹. الفِ ندا: در متون کهن و حتی شعر معاصر، به انتهای اسم می چسبد و شبه جملۀ ندایی می سازد، مثل خدایا، بزرگا، پدرا. شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم ـ پدرا، جانا، اندوه گسارا، تو بمان (هوشنگ ابتهاج «سایه»)؛ ۱۰. الفِ تأکید: که به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم تأکید بر امری را می رسانیده. مثلِ بر خدای توکل کندا، روی بگردانندا، باریک بنگردا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۱. الفِ تحذیر: به انتهای فعل مضارع اضافه می شده است و مفهوم برحذرداشتن به فعل می داده. مثلِ آگاه مکنادا به شما کسی را، بنگرداندا شما را دیو (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۱۲. گاهی به انتهای کلمۀ «زود» الفی می افزودند و مفهوم قیدی به آن می دادند، مثلِ: زودا که پاداش دهیم، زودا که یاوی مرا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۳. گاهی در انتهای فعل، پسوند الف، برای متعدی کردن می آمده است. مثلِ نشاید که خدای درماناند او را پریشان آید ناگاه درماناند ایشان را (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۴. گاهی، در فارسی معاصر، پسوند الف به جای تنوین در کلمات عربی به کار می رود مثلِ «ابدا» به جای «ابداً»، «اصلا» به جای «اصلاً» و «حقّا» به جای «حقاً»؛ ۱۵. گاهی الف میان دو کلمه می آید و کلمه ای مشتق می سازد. مثلِ گرماگرم، دمادم، سراسر، سراپا، سرازیر. ممکن است این الف، حرف اضافۀ بین دو متمّم باشد، مثلِ دم به دم، سر تا پا و یا حرف عطف مثل تکاپو که تک و پو بوده است؛ ۱۶. در فارسی عامیانه «اِ»، «اَ»، «اُ» و «اِ اِ» به عنوان شبه جمله به کار می رود: اِ تو این جا چه کار می کنی؛ ۱۷. گاهی برای دور نگاه داشتن نام «الله» از دسترسی و برای احترام، آن را به صورت الف، با چند نقطه می نویسند: «ا...» البته این کار مانع از حرمتِ مسِّ آن بدون وضو نیست.

پیشنهاد کاربران

پسوندِ {ا} در پارسی کُنونی که کُناکی/فاعلی ساز واژگان است، برگرفته از پسوندِ {اگ/اک} در زبانِ پهلوی است.
همین واژه یِ {کُناکی} هم دارای پسوندِ {اک} چسبیده به {کُن:بن کنونی کردن} است.
به گمانم شایسته است در واژه سازی در پارسی کُنونی هم، از پسوندِ {اک/اگ} در گذشته بهره ببریم، چنانچه ما در پارسی کُنونی از {یک} در {تاریک، نزدیک. . . } بهره بردیم.
...
[مشاهده متن کامل]

بِدرود!

آ. همانندِ �الف�، نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و در حساب جمل هم، مانند �الف�، معادل یک به حساب می آید. اما فارسی زبانان، در نظام الفبایی خود، نخست �آ� را می آورند و سپس �الف� را، هرچند �آ� جزو تعداد
...
[مشاهده متن کامل]
الفبای فارسی به حساب نمی آید. این حرف، از نظر آوایی، مرکب از صامتِ چاکنایی ـ انفجاریِ �ء� و مصوّتِ �� است. این مصوّت در واقع صورت نوشتاری یکی از سه مصوت بلند در زبان فارسی است، دو مصوت دیگر �او u� و �ای i� است. نام آن در زبان فارسی �آ�، �آیِ باکلاه� و �الف ممدود� است.

درود بر کاربر " محسن نقدی" گرامی و سپاسِ بیکران برای پیگیری هایتان:
بسیار سپاسگزارم. شما به زیبایی ریشه واژه " آهنجیدن" را بر من نمایاندید و نشان دادید که " آ " در " آهنجیدن" نشانه یِ " پَدساز/نفی" نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

شما به پرسشِ نخستِ من از پیامِ پیشین پاسخ دادید و نشان دادید که ریشه " هنگ/هنجَ" از زبانِ پارسی باستان هیچگونه پیوندی با ریشه " آهنجیدن" ندارد. پس ما تا اینجا دستکم با دو ریشه و دستبیش با سه ریشه جداگانه روبرو هستیم. پیشوند " فرَ/فرا" با همه ریشه ها آمده است، پس نباید ما را گول بزند.
این را باید درنگریست که کریستین بارتولومه، ریشه یِ " فرهنگ" را با " هَختَ" از زبانِ اوستاییِ جوان از ریشه ایرانیِ باستان " هَنگ" یکی دانسته که در نیرنگستان ( N. 6 و N. 20 ) آمده است. ( در این باره به وانگاره ها از پیامِ شماره 1 اَم در زیرواژه " ختن" بنگرید. )
پس چنانکه روشن ساختید، " آ - هَنجیدن " از ریشه " ثَنگ:ϑang " به مینه " کشیدن:ziehen" است که مفعولی گذشته یِ آن " ϑaxta : ثَختَ " بوده است که در یَشتِ اوستا در چندین جای آمده است ( که من آنها را با پیشوندها در زیرواژه " آهنجیدن" شاید روزی اَندرخواهم کرد ) .
نیاز به یادآوری است که کریستین بارتولومه " هَختَ : haxta " را با " ϑaxta " همریشه ندانسته است وگرنه آنها را در زیرِ ریشه ها می آورد. نه تنها چنین نکرده است، بَرکه آنها را از ریشه هایِ جداگانه " هَنگ:hang" و "ϑang " دانسته ؛ پس از دیدِ کریستین بارتولومه ما با سه ریشه روبرو هستیم.
{آوایِ " ϑ " از زبانِ اوستایی در زبانهایِ میانه در برخی واژگان به ریختِ " ت" و در برخی به " س" دگرشده است؛ دگرگونیِ آواییِ " ث:ϑ " ( اوستایی ) به " ه " ( زبانِ پارسیِ میانه - کُنونی ) کمی برای من گم بود}.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اکنون با آگاهی رسانیِ خوبِ شما، من باید با یک ویرایشِ کوتاه از پیامِ نخستم در زیرواژه " ختن"، ریشه یِ دیگری را که همانا " ϑang " با مفعولی - گذشته " - ختَ" است، اَندرکنم.
سپس ما واژگانِ زبانهایِ پارسیِ میانه - کُنونی را بسته به ریشه هایشان، در گروهِ خود می گنجانیم.
برای نمونه :
1 - اَنجمَن، هنگ و. . . از ریشه " هنگ" ( پارسی باستان )
2 - فرهنگ از ریشه " هنگ/هنک" ایرانی باستان ( هَخته از زبانِ اوستاییِ جوان )
3 - نیهَختن ( پارسی میانه ) ، آهَختن/آهیختن/آهنجیدن ( پارسی میانه - کُنونی ) از ریشه " ثنگ:ϑang " ( زبانِ اوستاییِ جوان )

درود برای چندمین بار به کاربر گرامی /فرتاش/.
در فرتوری که در دیدگاه پیشین فرستاده شد، میبنیم که در گستره ( =توضیح ) های آن، در بخش "avestan" ، واژه "فرهنج" که می توان گفت همان "فرهنگ" است، برابر "کشاندن به، راندن به، کشاندن به سوی، راندن به سوی" است که همان "فرهیختن" است که در یکی از دیدگاه های پیشین بود.
...
[مشاهده متن کامل]

پس فرهنگ=فرهیختن، فرهنجیدن است؟
شاید همینگونه است، چون "هنج" در زبان اوستایی برابر "هنجیدن" امروزه بوده است پس چون "فرهنج" یا "فرهنگ" در زبان اوستایی ریشه دارند، پس برابر "فرهنجیدن، فرهیختن" امروزه هستند.
شاید هم اینگونه نیست.
اگر در این باره می دانید، خواهش میکنم به من آگاهی رسانی کنید که سپاسگزار می شوم.
بدرود!

( این دیدگاه تنها برای فرستادن فرتور ِ پشتوانه دیدگاه پیشین است )
ا
درود دوباره بر کاربر /فرتاش/ گرامی.
گفته های شما بسیار درست است، ما بهتر است که از زبان های ریشه پارسی همانند پهلوی و اوستایی و. . . . برای یافتن به فرجام بهره ببریم و نه زبان هایی دیگر، اگرچه می توانیم افزون بر زبان های گذشته پارسی از آنها نیز بهره برد.
...
[مشاهده متن کامل]

بن واژه "فرهیختن" از دو بخش "فر" که پیشوند است و "هیختن" که در "آهیختن" نیز هست، ساخته شده است.
"هیختن" یا "هنجیدن" دارای بن کنونی "هنج" یا گاهی "هنگ" می باشد که از واژه "فرهنگ" ساخته شده است.
گویا پیشوند "فر" در زبان پارسی دارای کاربرد "پیش، جلو، به جلو" می باشد. "هنجیدن" نیز بر پایه "فرهنگ کوچک زبان پهلوی" برابر "کشیدن" می باشد. پس اگر اینگونه باشد "فرهیختن" برابر "به جلو کشیدن، جلو کشیدن، به پیش کشیدن" می باشد.
شوربختانه بنده در زمینه "زبان اوستایی" دانش اندکی دارم. ولی "فرهنگ واژه های اوستایی" را از تارنمایی بارگیری کردم.
در برگه "1534" واژه "هنج" را داریم که برابر "پیوستن، پیوسته بودن، چسبده بودن، ریشه گیر بودن" آمده است. مینه پایانی یا همان "ریشه گیر بودن" می تواند با "آویزان بودن" در "hangen"پیوند داشته باشد. ( به انگلیسی برابر "to be rooted" گرفته شده است که برابر "به ریشه ای وصل بودن" است )
واژه "هَختَ" نیز در بازنمود های همین واژه برابر "پیوسته، چسبیده، ریشه گرفته" گفته شده است و زاب کنشگیر "هنج" است ( آشکار است که این "هنج" همان "هنگ" ی است که فرمودید )
بر پایه دیگر نبیگ ها و همین نبیگ "فرهنگ واژه های اوستا"، "هنج"، مینه بی کم و کاست "hangen" در آلمانی است.
ولی نگریدنی ( =نکته ) اینجاست که "هنجیدن" از "هنج" یا "هنگ" ای که فرمودید نمی آید و با "hangen" در آلمانی از یک خانواده نیست!
در زبان اوستایی، واژه ای دیگر بوده است به نام "θanj" که گویشش چیزی همانند "هنج" بوده است، و این واژه برابر "کشیدن" بوده است.
پشتوانه من برای این انگلیسی است و نتوانستم پارسی اش را پیدا کنم، ولی نام نبیگ "etymological dictionary of the iranian verb" ( ریشه شناسی فعل های پارسی ) در رویه 391.
شاید چم ( =دلیل ) ای که این واژه در نبیگ های پارسی نیست، این است که واژه نخستش گویشش در پارسی نیست و بهتر است از نبیگ های انگلیسی بهره بگیریم.
"هنجیدن" هم که برابر "کشیدن" است از همین واژه "θanj" گرفته شده است و آن "هنج" یا "هنگ" ای که درباره اش گفتگو می کردیم، در زبان پارسی کنونی نیستند. شاید "آ" پیشوندی بوده که مینه "بالا" را داشته و به این واژه چسبیده است و "آهنجیدن" را ساخته که برابر "بالا کشیدن، به بالا کشیدن" شده است همانند پیشوند "auf" در آلمانی که همین مینه را دارد.
کوتاه شده این دیدگاه ( در این دیدگاه چه می خواستم بگویم؟ ) :
( ( "هنجیدن" پیوندی با "hangen" در زبان آلمانی و "هنگ" ای که شما در دیدگاهتان فرمودید، ندارد، برکه از واژه ای با گویش همسان با همین "هنج" یا "هنگ" به نام "θanj" در زبان اوستایی آمده است که برابر "کشیدن" بوده است. ( پشتوانه:etymological dictionary of the iranian verb" رویه 391 )
"آهنجیدن" دارای پیشوند "آ" می باشد و به گمان من شاید پیشوندی بوده است که برابر "بالا، به بالا" بوده است و می تواند با پیشوند "auf" در آلمانی خویشاوند باشد. ) )
اگر این دیدگاه خرده ای دارد، خواهشمندم که من را آگاه سازید و اگر می شود، خودتان نیز بررسی ای روی این بن واژه/کارواژه "هنجیدن" و دیگر بن واژه های بدست آمده از آن داشته باشید.
بدرود!
ویرایش ها:
لغزشی در این دیدگاه کردم که شما آن را به درستی فرمودید. در "θanj" ، واج θ گویشش همسان با "th" در "thick" است و چیزی میان "ت و ث" است. شاید گویش این واژه به این شیوه "ثنج" بوده ( ت آن کم بوده است! ) ولی "ٍث" آن هم کم آوا بوده است و بین "ث و ه" شده و در فرجام به "ه" ترادیسیده است.
گرچه شاید دارم از روی هوا چیزی را میگویم!
ولی بله، این واج گویشش بسیار نزدیک به "ت و ث" است و باید به آنها ترا می دیسید، ولی در پدیده ای کمیاب، به "ه" دگرگون شده است.

درود
پیش از هرچیز آگاهی شما را در این باره می ستایم.
رویهم رفته من نیز با دیدگاهِ شما که " آ " پیشوندِ " ناهمسویی" نیست، گرایشِ بیشتری دارم ولی همه یِ تکواژها باید آشکار شوند.
گمانِ من این است که ما باید برایِ بررسیِ تکواژها و روشن نماییِ واژگان به زبانهایِ باستانی آریایی ( پارسیِ میانه - اوستایی - سانسکریت ) بازگردیم، هر چند که زبانهایِ اروپایی نیز یاریگر هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

گمان می کنم که ما با آوردن نمونه های پیش انگاشته به سودِ دیدگاهمان، " مصادره به مطلوب" می کنیم.
برایِ نمونه " abhaengen" در زبان آلمانی به مینه " وابسته بودن" است و " voneinander abhaengen " به مینه " به یکدیگر وابسته بودن، همبسته بودن " است. در جاهایی نیز که برای نمونه نگاره ای ( =Bild ) را از روی دیوار یا چیزهایی از این دست پایین می آورند، " abhaengen " بکار می رود. به گمانِ من، درنظرگیریِ پیشوندهایِ اروپایی با " haengen " تنها کارمان را سخت تر می کند. اگر پاسخی هم باشد، باید در همان واژه " haengen" باشد.
واژه یِ " هَنگ" در زبانِ پارسیِ باستان آمده است که کُنونه یِ آن " هَنجَ" بوده است و به روشنی با کارواژه " haengen " از زبان آلمانی پیوند دارد. " هَنگ" در پیوند با "به دار آویختن" آمده است که واژگانِ " آویزان بودن، پیوسته و متصل بودن" نیز در اینجا با آن خویشاوندی دارند.
ولی این واژگان چگونه با واژه " آهنجیدن" و مینه های آن پیوند می یابند؟؟؟
ما در زبانِ اوستاییِ جوان واژه " هَخته" از ریشه " هَنگ" را داریم که به روشنی با واژه " فرهنگ" از کارواژه یِ " فرهَختن/فرهیختن" پیوند دارد.
( آن را در زیرواژه " ختن" از همین تارنما آورده ام/ به فرتورها بنگرید. )
پرسش اینجاست که آنچه در زبانِ اوستایی آمده چگونه با " هَنگ" از زبانِ پارسیِ باستان پیوند می یابد؟
اگر بتوانیم این پیوندها را در یابیم، به گمانم به پاسخمان نزدیک می شویم.
سپاس از شما

درود بر کاربر /فرتاش/ گرامی.
اکنون چرایی دو دلی شما را دریافتم.
آری، بن واژه "hangen" در زبان آلمانی بر پایه نگاره ای که فرستاده اید و همچنین دیگر تارنماها و پشتوانه ها، برابر با "معلق بودن، چسبیدن به چیزی، متصل بودن به چیزی" می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

از نگاه من برابر نخست یا همان "معلق بودن" برای "hangen" که برابر نخست همین بن واژه می باشد، نزدیکی بیشتری به "هنجیدن" دارد چرا که هنجیدن برابر "بر کشیدن" است که برابر "بالا آوردن، به بالا آوردن" می باشد که با "معلق بودن" که برابر " بالا بودن، آویزان بودن" هستند دارد.
ولی شاید در اینجا از من لغزش رخداده است و نگاهم نادرست است. پس بهتر است کمی بیشتر بررسی کنیم.
به گمانه من، واژه های "چسبیدن، متصل بودن" از همین برابر "معلق بودن، آویزان بودن" آمده اند و برابر هسته ای این بن واژه نیستند.
شما هنگامی که آویزان هستید، به چیزی نیز چسبیده هستید.
این نمونه در گویش های ایرانی نیز آشکار است:"آویزان بودن به کسی=نزدیک بودن خیلی زیاد به کسی"
ولی شاید با من همسو نباشید.
پس سری می زنیم به بن واژه ای که در زبان آلمانی از همین بن واژه ساخته شده است:
بن واژه "abhangen" دارای پیشوند "ab" می باشد که برابر "دور شدن، خارج شدن، از بین رفتن" را می دهد.
این بن واژه برابر "پایین کشیدن، پایین آوردن" می باشد. پس در اینجا می توانید دریابید که "hangen" چیزی در پیوند و نزدیک با "بالا، بالا کشیدن" است و خیلی نزدیک است به بن واژه پارسی "هنجیدن"
امیدوارم که توانسته باشم در این دیدگاه به شما یاری کرده باشم و این دیدگاه برای شما سودمند باشد.
اگر هر بخشی از این دیدگاه کاستی دارد، خواهشمندم در دیدگاهی مرا آگاه سازید.
بدرود!

درود بر کاربر " محسن نقدی" گرامی:
شما پیامی زیبا و گیرا نوشتید که گویا آن را پاک نمودید. درست فرمودید که " آ - هنجیدن" از ریشه " هنگ" با واژه یِ آلمانیِ " haengen" و . . .
همریشه است. دودلیِ من هم برای همین است. اگر " آهنجیدن" برابر با " بیرون کشیدن، مجردسازی ( انتزاع کردن ) " است ولی از سویی در زبانهایِ اروپایی " haengen" به چمِ " پیوستن، متصل شدن" نیز آمده است که برایِ من این چنین برمی نماید که " آ " در اینجا نقشِ " نفی کنندگی" را دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

از سویِ دیگر چنانکه گفتید ما واژگانی همچون " برهنجیدن" را داریم که به مینه " بیرون کشیدن و. . " می باشد که پیشوندِ " بَر" نقش منفی کننده ندارد و چون " برهنجیدن و آهنجیدن" مینه هایِ ناهمسویی ندارند، پس " آ " در " آهنجیدن" نیز نمی تواند نقش منفی ساز باشد.
" از همین رو دو دل هستم" گرامی.
با سپاس فراوان

ا
دیدگاه شماره 2:
نخست بیایید کمی دیدگاه پیشین را پاکیزه تر بکنیم.
"ا" می تواند پسوند باشد و به دو شیوه:
1 - می تواند اندازه و تراز ( =میزان ) چیزی را نشان دهد برای نمونه:گرما، دما، بلندا، درازا
...
[مشاهده متن کامل]

2 - می تواند واژه ای که کننده بن واژه هایی هست از بن کنونی همان بن واژه بسازد:توانا، کوشا، زیبا
اگر به شیوه پیشوند بیاید به دو شیوه می آید:
1 - می تواند برابر "بی" باشد.
2 - پیشوند "آ" در بن واژه هایی همچون "آسودن، آزاردن، آرامیدن، آشفتن، آشامیدن" می باشد. ( کار آن هنوز برای من آشکار نشده است، ولی پیشنهاد کاربر گرامی /فرتاش/ بهترین کاربردی است که تا به کنون دیده ام )
"ا" با گویش "اَن" یا همان "تنوین"، بدین شیوه است:
واژه ا ( لطفا، طبیعتا، طَبعا. . . . . )
و برابر آن می شود:
به شیوه ( واژه ی )
برای نمونه:
لطفا=به شیوه لطفی
طبیعتا=به شیوه طبیعتی
طبعا=به شیوه طبعی
ولی گاهی به شیوه نادرست برخی آن را به واژگان پارسی می چسبانند همانند "خواهشا، گاها. . . . "
بدرود!

آدم از دو بخش تشکیل شده است.
آ دم
آ ( الف با سرکش مد ) در اول کلمات نشانه وجود، تداوم و پیوستگی بخش دوم است.
مثلا در آزر ( آتش ) الف سرکش دار مدی، نشانه کشیدگی و تداوم و پیوستگی زردیت است.
...
[مشاهده متن کامل]

در آفر نشانه الف سرکش دار مدی نشانه تداوم و پیوستگی نیروی فریت است.
آ در آدم نشانه تداوم و پیوستگی دمیت است.
دم یا نیروی دمیت به سه موضوع وابسته است دم به معنی نفس، دم به معنی خون، دم به معنی زمان و لحظه، پس آدم به معنی موجودی که با نیروی دمیت ( خون، هوا، زمان ) پایسته و زنده است.

"ا" نخستین واج در زبان پارسی است. همچنین این واج، پر کاربرد ترین واج از میان 32 واج الفبای پارسی است.
ا می تواند واژه ندا ( حرف ندا ) باشد که پس از منادا می آید برای نمونه خدایا/سعدیا/حافظا

...
[مشاهده متن کامل]

ا می تواند هم پیشوند باشد و هم پسوند.
در پارسی میانه، پیشوند ا برابر "بی" و "نا" است. برای نمونه آبیم=آ بیم و آ در اینجا برابر بی است و آبیم می شود بی بیم یا بی ترس.
پسوند ا بدین شیوه بکارگیری می شود:
واژه ا ( خسته نباشید! )
به راستی، ا پس از واژه، یا "ی" را به پایان واژه می افزاید یا تراز "واژه ی" را نشان می دهد.
برای نمونه گرم=گرم ا، یا برابر تراز گرمی است یا خود گرمی.
یا دما=دم ا ( دم همان گرم است ) برابر تراز دم و گرمی است.
یا درازا که تراز درازی است.

پیشوندی است برای بزرگان یک سرزمین یا یک قوم.
فردوسی بزرگ این لقب را فقط برازنده فریدون میداند و او را " آفریدون" می نامد
در بین مردم بختیاری این پیشوند همچنان استفاده میشود
هرچند بیشتر بین مردان رایج است اما زنان بزرگی بوده اند که از این پیشوند برای آنها استفاده میشده
...
[مشاهده متن کامل]

مانند بی بی مریم بختیاری که او را " آمریم " نیز خطاب میکردند

در زبان فارسی، پیشوند "آ" متضاد می سازد.
نوش: مرگ مثلا در کلمه نوشدارو/ أنوش: نام ایرانی بمعنی نامیرا
کنده: خالی از چیزی/ آکنده: پر از چیزی
همچنین است در زبان انگلیسی:
آسکشوال، آهیستوریکال، آپلیتیکال، آبنرمال، . . .
Asextual, Ahistorical, Apolitical, Abnormal, Aboriginal, . . .
آ= برخاستن، راستی، یک، سِفر ( 0 ) ، دونگ، مننگو، اندیشه، چرخ، گردالی،
سه تیغ، کله ، راست، خُدآ، نشان پیوستار ( ( وَ ) ) ، بلند جایگاه
آآآ. . . = در هنگام سُهبت منتیگی، آوایی که نشان گر ، درآیش به یک هالت یا کِیفی زِهنی نوین است و نا خود آگاه آن را می آواییم.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی امیرمسعودمسعودی
#آسانیک گری
#چیلو
#chilloo
#asaniqism
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#asaniq
# Taksoo
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#ضیا - همایون
#نادر - رهسپار
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدنِ برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

آشنایی با پیشوندها در زبان پارسی:
دیدگاهِ کاربر:
1 - پیشوندِ ( آ ) در زبان پارسی به منظورِ " درونشُد یا ورود به یک تجربه یا حالتِ تازه " بکار می رود که در کارواژه هایی همچون آشُفتن، آرامیدن، آگاهیدن، آشامیدن، آسودَن و. . . بکار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

هنگامیکه با یک تجربه یا کیفیت یاحالتِ جدید و تازه روبه رو باشیم، از این پیشوند بهره می گیریم.
2 - پیشوندِ ( آ ) در کارواژه ( آکَندن ) پیشوندِ نایَنده ( =نفی کننده ) است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در زمینه منطق ، دانشِ خِرَدیک و همچنین روانشناسی و روانکاوی می توان از پیشوندِ ( آ ) به منظورِ "ورود به یک حالت یا کیفیتِ ذهنیِ جدید" بهره برد.

اولین حرف از حروف فارسی
آ_یعنی بزرگ والا مقام به تنهایی جلوی اسم افراد سرشناس و بزرگ قرار میگیرد مثل آ محمد در گویش بختیاری
پیدا کلمه با صدای اِ
در گویش تاتی اَ=من
معنی آیلین
مهتاب. قرص کامل ماه. ماه تابان
یه حرف در الفبای پارسی
در عربی نویسی، الفبای یکم: آ
در لاتین نویسی، الفبای دوم: ��
در گویش اصفهانی حرف " آ " در بین جملات کاربرد دارد و به معنای "و" ( علامت فتحه درحرف و ) می باشد مثال : من به خونه رسیدم آ سریع کیفم را برداشتم
در زبان عربی ، حرف ندا برای منادای بعید ( یعنی مسافت منادا دور است ) میباشد. مثال: { آ زیدُ}: ای زید. زید در اینجا در فاصله ی دور است.
همزه ی مفرده که در اینجا به عنوان الف حاوی ( الفی که حرکات سه گانه ی فتحه، کسره و ضمه را می پذیرد ) است به دو صورت می آید:
الف ) : حرف ندا برای منادای نزدیک. مثل شعر که از قول هند بنت اُثاثَة برای حضرت فاطمه ( س ) در غم از دست دادن رسول خدا ( ص ) سروده است: { أ فاطمُ فاصبری فلقد اصابت ****** رزیئتُـکِ التَّهائِمَ و النُّجوداً } به معنای: ای فاطمه پس صبر کن. پس همانا مصیبت تو به تمام منطقه ی تهامه و نجد رسیده است. ( 1 )
...
[مشاهده متن کامل]


ب ) : حرف برای استفهام است. استفهام بر دو نوع است: 1 - حقیقی 2 - مجازی
استفهام حقیقی برای آن است که سوال کننده واقعا نسبت به مطلبی جاهل است و از آن سوال می پرسد ولی استفهام مجازی غیر از حقیقی است که غرض های دیگری دارد. استفهام حقیقی نیز بنابر موضوع سوال دو نوع است: 1 - تصدیقی 2 - تصوری
استفهام تصدیقی سوال از وقوع نسبت حکم کلام است که بر روی مسندٌالیه واقع میشود. مثال: { أ زیدٌ قائمٌ ؟ } در اینجا در عالم خارج شخصی به نام زید را میشناسیم همینطور از وقوع یک قیامی خبر داریم اما نمیدانیم که قیام یعنی حکم کلام منسوب به زید است پس می پرسیم : آیا زید ایستاده است؟ شناخت استفهام تصدیقی این است که پاسخ آن با ( آری = نعم ) و ( خیر = لا ) است.
استفهام تصوری سوال از طرفین قضیه و زمان و مکان قضیه است. مثال:
1 - { أ زیدٌ قائمٌ ام حسینٌ؟ }: در اینجا میدانیم قیامی صورت گرفته اما نمیدانیم فاعل آن زید است یا حسین
2 - { أ قائمٌ زیدٌ ام قاعدٌ} : در اینجا زید را میشناسیم اما نمیدانیم ایستاده است یا نشسته
نشانه ی استفهام تصوری این است که با ( آری ) و ( خیر ) پاسخ داده نمی شود
نتیجه: ادوات استفهام در زبان عربی 13 ادات است که 11 تا برای تصوری و یکی برای تصدیقی است و اما دیگری که همزه باشد برای هر دو معنای تصوری و تصدیقی استعمال میشود. و این باعث شده که همزه ی مفرده ( أ ) در معنای استفهام اصل ادوات استفهامیه شود.
___________________
( 1 ) : طبقات الکبری /ج 2 / ص 331

ا . آ
این حرف با هر صدائ به معنی خدا است و اول تمام اسامی خدا جای دارد
خدا=اخورا دانا =اهورا دانا =خورشید و غیره
الا=الله=الاهه=الا میترا و . . . . .
گاد=Gad=گاو دانا= اخورا سای شان=گاو همه چیز دانا
ا
1 - فعل امر از مصدر آمدن که بیش تر به شکل آی می آید و یا با «ب» زینت به صورت بیا به کار می رود.
2 - در زبان اوستایی پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و به معانی گوناگونی به کار می رود: پیش، جلو، نزد، نزدیک، به خاطر، به وسیله ی، بالای، پهلوی، جنب، به سوی، روی، در. گاهی به معنی برای نیز به کار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس