اشکار گشتن

فرهنگ فارسی

( آشکار گشتن ) ( مصدر ) ظاهر شدن تجلی کردن.

پیشنهاد کاربران

آشکار گشتن ؛ ظاهر شدن :
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعده مرد نگشت آشکار.
نظامی.
مکشوف شدن ؛ آشکار شدن. فاش شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 34 ) .
در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و حکایت بدر افتاد.
سعدی.
به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد
وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد.
حافظ.
جلوه کردن

بپرس