اسغدن

لغت نامه دهخدا

( آسغدن ) آسغدن. [ س َ دَ ] ( مص ) ساختن. آمادن. سیجیدن. بسیجیدن. || گرد آوردن. فراهم کردن.ریشه این کلمه اگر ساختن باشد سین بفتح است و اگر سیجیدن باشد سین مکسور است ، و تمیز آن برای من میسر نیست. رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.

آسغدن. [ س َ دَ ] ( مص )( از: آ، نا + سغدن ، سختن یعنی سنجیدن ) ناسختن. ناسنجیدن. رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.

آسغدن. [ س ُ دَ ] ( مص ) ( از: آ، نا + سغدن ، سختن ) نیمه سوختن. رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود.

فرهنگ عمید

( آسغدن ) آمادن، آماده بودن، آماده شدن.
۱. ناسوختن.
۲. نیمه سوختن، نیم سوز شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس