فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: whispers, whispering, whispered
حالات: whispers, whispering, whispered
• (1) تعریف: to speak in a hushed tone, without vibrating the vocal cords.
• متضاد: cry, holler, shout, yell
• متضاد: cry, holler, shout, yell
- Please whisper while the baby is sleeping.
[ترجمه آنیتا] لطفا وقتی بچه خواب است اروم صحبت کنید|
[ترجمه گوگل] لطفا در حالی که کودک خواب است زمزمه کنید[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی که بچه خوابیده آهسته زمزمه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to talk quietly so as to maintain privacy or secrecy, as in gossiping or scheming.
• مشابه: talk
• مشابه: talk
- The lieutenants whispered about the general's incompetence.
[ترجمه Mansour] ستوانها در باره بی کفایتی ژنرال زمزمه می کردند.|
[ترجمه گوگل] ستوان ها در مورد بی کفایتی ژنرال زمزمه کردند[ترجمه ترگمان] The در مورد عدم صلاحیت ژنرال در زیر لب زمزمه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to rustle softly, as leaves in the wind, or water in a brook.
• متضاد: roar
• مشابه: murmur
• متضاد: roar
• مشابه: murmur
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to utter softly.
• متضاد: cry, shout
• متضاد: cry, shout
• (2) تعریف: to tell in private.
- We whispered our plans in order to surprise her.
[ترجمه عباس شریعتی] ما برای این که او را غافلگیر کنیم برنامه هایمان را مخفی کردیم|
[ترجمه گوگل] ما برنامه هایمان را زمزمه کردیم تا او را غافلگیر کنیم[ترجمه ترگمان] ما نقشه هامون رو برای غافلگیر کردن اون زمزمه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: soft speech uttered without vibrating the vocal cords.
• متضاد: cry, holler, shout
• متضاد: cry, holler, shout
• (2) تعریف: something uttered softly or secretly.
- Whispers of the evil plot reached his ears.
[ترجمه Abolfazl] زمزمه هایی از نقشه ای شوم به گوشش رسید.|
[ترجمه حمید] [ترجمه حمید] زمزمه های شیطانی ای به گوشش رسید|
[ترجمه گوگل] زمزمه های نقشه شیطانی به گوش او رسید[ترجمه ترگمان] خبر بدی به گوشش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a soft sound resembling vocal whispering; rustle.
• مشابه: murmur
• مشابه: murmur
• (4) تعریف: a hint or trace.
• مشابه: hint, suggestion
• مشابه: hint, suggestion
- a whisper of nutmeg in the cookies
[ترجمه گوگل] زمزمه جوز هندی در کوکی ها
[ترجمه ترگمان] یه زمزمه جوز هندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه زمزمه جوز هندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید