نر

/nar/

مترادف نر: فحل، مذکر، مرد، نرینه

متضاد نر: ماده

معنی انگلیسی:
bull, he, jack-, male, tom

لغت نامه دهخدا

نر. [ ن َ / ن َرر ] ( ص ، اِ ) ایرانی باستان : نر ، پهلوی : نر ، اوستا: نر ( مرد )، هندی باستان : نر ، افغانی : نر ، اُسِّتی : نله ، نل ( نرینه جانوران )، بلوچی : نر ، سنگلیجی : نرک ، ازهمین کلمه است نریان ( اسب تخمی )، کردی : نر ، ( نر، شتر نر )، نیر . ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نقیض ماده. ( برهان قاطع ). ضد ماده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). مذکر. ( ناظم الاطباء ). ذَکَر. ( ترجمان القرآن ). مرد. فحل. ( ناظم الاطباء ). جاندار یا گیاهی که دارای ماده تولید مثل است مثل انسان نر ( مرد ) و گوسفند نر و گاو نر و نخل نر، مقابل ماده که گیرنده ماده تولید است. ( از فرهنگ نظام ). مقابل ماده به معنی انثی. ذَکَر. فحل. مذکر. نرینه. گشن. کل. ( یادداشت مؤلف ). مذکر از انسان و جانوران :
چو فرزند باشد به آئین و فر
گرامی به دل برچه ماده چه نر.
فردوسی.
اندر هر سال صد بنده بخریدندی از پانصد درم تا چهارصد درم و آزاد کردندی نر و ماده. ( تاریخ سیستان ). بای تکین... با خویشتن صدوسی تن طاوس آورده بود نر و ماده. ( تاریخ بیهقی ). فرمود مرا تا از آن طاوسان چند نر و ماده با خویشتن آرم. ( تاریخ بیهقی ).
نگویم که طاوس نرّ است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
ناصرخسرو.
یکیت گوید کاین خلق بی شمار همه
ز روزگار بزاید ز ماده ای و نری.
ناصرخسرو.
دیده ای هفت نهانخانه چرخ
که در آن خانه چه ماده چه نر است.
خاقانی.
هست از پی برنشست خاصت
امّید خصی شدن نران را.
خاقانی.
چه ماده چه نر شیر روز نبرد.
نظامی.
گه ماده و گاه نر چه باشی
گر مرد رهی نه چون زغن باش.
عطار.
دلاورتر از نر بود ماده شیر.
امیرخسرو.
|| آلت رجولیت. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). نره. ( ناظم الاطباء ). آلتی که در جاندار نر را از ماده تمیز میدهد. در این معنی مخفف نره است به معنی منسوب به نر. نر در این معنی در تکلم خراسان هست. ( فرهنگ نظام ). در فارسی بدین معنی «نره » گویند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).نره. ذَکَر. زب. نری. آلت تذکیر. || زشت ناهموار. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کریه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). مجازاً، جانداری که در جنس خود بدتر و مهیب تر و بزرگ تر باشد. ( از فرهنگ نظام ). سهمناک. || زبانه. مقابل کُم. مقابل لاس. ( یادداشت مؤلف ). || مجازاً، شخص دانشمند و هنرمند دلیر: ملای نر. واعظ نر. ( از فرهنگ نظام ). دلیر. مردانه. ( ناظم الاطباء ). دلاور. || خنثی و آن شخصی باشد که آلت مردان و زنان هر دو داشته باشد. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || حیوانی که برای گشنی نگه میدارند. ( ناظم الاطباء ). || درخت که ثمر ندهد یا ثمرش نامرغوب باشد. درختی که پیوند نشده باشد. مقابل درخت پیوندی : خرمای نر. توت نر. || شاخ میانین درخت که شاخهای دیگر از اطراف آن برمی آید. ( برهان قاطع ). شاخ میان درخت که بعضی شاخهای دیگر در اطراف او رسته باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ساقه درخت که شاخه هااز اطراف آن برمی آیند. || خوشه و دسته. || تپه. پشته. ( ناظم الاطباء ). || کوهه و موجه آب. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). موج آب. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رشیدی به این مصراع عمیدلوبکی استشهاد کرده : «تیغصفت شکافته گنبد آب راه نر» و در جهانگیری و سروری «گنبد آب راه نره » آمده و همان صحیح است. ( حاشیه فرهنگ رشیدی از حاشیه برهان چ معین ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

انسان یاحیوان که دارای آلت رجولیت باشد، ضدماده
(صفت )۱ - گیاه جانوریاانسانی که دارای آلت رجولیت وماده تولیدمثل است مذکر مقابل ماده .توضیح ( اسم ) جنسی از موجودات زنده که قادربتولیدسلولهای جنسی نروتلقیح آنهابجنس مقابلش ( ماده ) میباشد موجود زنده ای که توانایی عمل آمیزش و تلقیح نطفه نربجنس ماده دارد.۲ - آلت رجولیت نره .۳ - چاه آب گیر.۴ - درشت و خشن نره :[ نرگدا]. ۵ - مبرزفحل : [ ملای نر] [ واعظ نر] یانرولاس .یانروماده .یانروموک .
نام پدر سام است و او را نریم و نریمان هم میگویند .

فرهنگ معین

(نَ ) [ په . ] (اِ. ) مذکر، مقابل ماده .

فرهنگ عمید

انسان یا حیوانی که دارای آلت رجولیت باشد.

گویش مازنی

/ner/ گوسفندان یا بزی که نازا باشد - گوسفندی که بره اش مرده باشد & میل جنسی گوسفند ماده نسبت به جنس نر & آب بندان

واژه نامه بختیاریکا

( نَر ) آلت جنس مذکر
مرد. مثلاً نر ملازه نکردن یعنی هیچ مردی ندیدن یا انها را دست کم گرفتن است
نرینِه

دانشنامه عمومی

نر (دپارتمان فرانسه). نُر ( به فرانسوی: Nord، تلفظ: nɔʁ ) یکی از شهرستان های فرانسه در شمالی ترین نقطهٔ آن کشور و در ناحیه شمال کاله است و نامش نیز به معنای شمالی می باشد. این دپارتمان از نیمه های باختری شهرستان های تاریخی فلاندر و هاینو ( نیمهٔ خاوری آنها در بلژیک قرار دارد ) و اسقف نشین کامبرایی به وجود آمده است و نشان ملی امروزی آن وام گرفته از نشان فلاندرز است. نور تنها شهرستان در فرانسه است که مردمش علاوه بر زبان فرانسه به عنوان زبان مادری، به گویشی هلندی ( فلمنکی فرانسوی ) نیز سخن می گویند. این شهرستان همچنین یکی از پرجمعیتترین دپارتمان های کشور فرانسه می باشد.
عکس نر (دپارتمان فرانسه)عکس نر (دپارتمان فرانسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

buck (اسم)
خود ستایی، جفتک، نر، دلار، قوچ، جنس نر اهو و حیوانات دیگر

male (اسم)
نر، جنس نر

bull (اسم)
نر، گاو نر، حیوانات نر بزرگ، برج ثور

tom (اسم)
نر، گربه نر، جانور نر، جنس نر، مخفف اسم توماس

فارسی به عربی

ثور , زوج , مذکر

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
نرنرنرنرنرنر
نَر ( ♂ ) ( به انگلیسی: Male ) یا گاهی مذکر، آن جنس فیزیولوژیک یک سازواره است که گامت شناخته شده به اِسپِرم را فرمی آورد. یک گامت نر می تواند با یک گامت مادهٔ بزرگ تر، یا اُووم، در فراروند بارورش ملحق و یکی شود. یک نر نمی تواند بی دسترسی به دست کم یک اووم از یک ماده جنسیگانه بازفرآورد، ولی برخی سازواره ها می توانند هردوی جنسیگانه و آجنسیگانه بازفربیاورند. بیشتر ممال های نر، شامل انسان های نر، یک فام تن Y دارند، که برای فرآورش مقدارهای بزرگ تر تستوسترون برای توسعهٔ اندام های بازفرآورندهٔ نر کد می کند. همهٔ گونه ها یک راژمان جنس - نام گذاری مشترک به اشتراک نمی گذارند. در بیشتر جانوران، شامل انسان ها، جنس ژنیکانه تعیین شده است؛ هرچند گونه هایی همچون شپش زبان خوار جنس را وابسته بر شمار ماده های حاضر در نزدیکی تغییر می دهند. نر می تواند همچنین برای بازبرد به جنسیت به کار برود.
...
[مشاهده متن کامل]

در بیشتر جانداران به خصوص موجودات فرگشته، دو جنسیت اصلی مشاهده می شود: نر و ماده. وظیفه جنس نر معمولاً بارورسازی جنس ماده است. و جنس ماده نیز وظیفهٔ زایش را برعهده دارد.
واژه عربی مُذَکَّر از ریشه ذَکَر ( ḏakar ) گرفته شده که به معنای ( آلت تناسلی مرد، آلت تناسلی نر، آلت مردی، آلت جنسی، فالوس، نراندامه، کیر، نره ) که خود هم ریشه است با عبری זָכָר ( zachár ) که احتمالا از ریشه ایرانی کیر ( kêr ) گرفته شده است.
واژه فارسی نَر از پارسی میانی nar و اوستایی nairya ( به معنای مرد، مردانه ) که هم ریشه است با سانسکریت nara ( به معنای انسان یا حیوان نر ) و احتمالا از ریشه زبان نیاهندواروپایی *h₂nḗr ( به معناهای مرد، توان، نیرو، نر، زور، انرژی حیاتی ) گرفته شده است.

نرنر
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/نر_(جنس)
گوش در پهلوی و ارشن در اوستایی و گشن فارسی به معنای نر است
واژه نر
معادل ابجد 250
تعداد حروف 2
تلفظ nar
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [پهلوی: nar، مقابل ماده] ( زیست شناسی )
مختصات ( نَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی nar
الگوی تکیه S
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان بارتولومه

أغلب پسرها به "نَر بودنشان" فکر میکنند وبه نشانهاش غوطه ور میشن ومَرد نمیشن.
وهمچنین اکثریت دخترها به فکر ماده بودنشان غرق میشن وزن نمیشن.
وچون اثرات "انثی" بودنشان زود از دست میدن وتغییر میشه؛ به هرکاری دست میزنن تا جنس
...
[مشاهده متن کامل]

ماده شان باقی بماند ( عمل زیبائی و آرایش و تملق و چاپلوسی ودروغ و . . . )
وفراتر ازخودکشی برنامه ریزی میکنن ونقشه میکشن تا به حالت وصورت "انثی" بمانند تا ابد!
واین امر در بازیگرها وسیلیبریتیها و ووزیر ورئیس جمهور ( زن ) و. . . مشهوده.
وخودشان برای بقیة دختران جامعه اُلگو قرار میگذارند!
واین امر "صراط مستقیم" میدانند . نمایان میدن ورهنمائی میانجامند بهر قیمت وروشت وطریق
ناسالم عمل وپندارونقشه ممکن تا دیگران قانع میشن وسوق امثالشان میدن؛ تا شکستگی وعدم موفقیت انثی باقی ماندن و"زن" شدن خودشان مخفی میکنند.
وهیچ وقت این خسران وشکستن وعدم موفقیت نمیپذیرن وسعی مدام به کشیدن دختران موفق به لگن فشل ورد شدن از جامعه سالم وصالح.
. . .
( ناکار آمدی دخترها وپسرها )

نَر در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
نر به ترکی: " اَرکَک "
در زبان لری بختیاری به معنی
مرز زمین.
Nara
نَرّ ° : به فتح ( ن ) به تشدید ( ر ) به همراهی ضمه به معنی کیر آله تناسلی مردانه لهجه پارسی غور

بپرس