مغمر

لغت نامه دهخدا

مغمر. [ م ُ غ َم ْ م َ ] ( ع ص ) کارها ناآزموده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). ناآزموده. ( زمخشری ). ناآزموده کار و بی وقوف. ( ناظم الاطباء ). ناشی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ثوب مغمر؛ جامه رنگ کرده به زعفران. || هو مغمر العیش ؛ او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن را و گفته شده است غافل از تمام عیش. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مغمر. [ م ُ غ َم ْ م ِ ] ( ع ص ) به سختی و ازدحام اندازنده خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گول. احمق. ( از ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس