مدح

/madh/

مترادف مدح: آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت

متضاد مدح: قدح

برابر پارسی: ستایش، آفرین

معنی انگلیسی:
praise, eulogy, panegyry

لغت نامه دهخدا

مدح. [م َ ] ( ع اِمص ) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکوئی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. ( یادداشت مؤلف ). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو :
آفرین و مدح سود آید ترا
گر به گنج اندر زیان آید همی.
رودکی.
تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی.
بتا نخواهم گفتن تمام مدح را
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
ستاینده شهریاران بدی
به مدح افسر نامداران بدی.
فردوسی.
هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او
شاعری گردد که شعرش روضه رضوان بود
زآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
عنصری.
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم.
بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است. ( تاریخ بیهقی ص 391 ).
تا سخنم مدح خاندان رسول است
تابعه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
از شرف مدح تودر کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب.
ناصرخسرو.
چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا
که جز در مدح پیغمبر نشد نیکوسخن حسان.
ناصرخسرو.
و این بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلی قاهری قصیده ای است. ( کلیله و دمنه ).
فلک خاک در میراست و من هم
از آن مدحش به آب زر نویسم.
خاقانی.
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گیتی در او مصور.
خاقانی.
فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دیدکرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح.
مولوی.
|| ( اِ ) مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || ( مص ) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ستودن ، ستایش
۱- ( مصدر ) ستایش کردن تمجید کردن ستودن مقابل هجو . ۲- ( اسم ) ستایش تمجید مقابل هجو : و در مدح اواشعار شعرای آن عصر بسیار است . ۳- ( اسم ) قصیده مدیح . یا مدح شبیه بذم . آنست که گوینده مدح را بنحوی آغاز کند که شنونده نخست گمان برد که وی می خواهد ذم کسی کند ولی در پایان سخن دریابد که مقصود او مبالغه در مدح بوده است مانند : فلانی هیچ عیبی ندارد جز اینکه دروغ نمی گوید . عیب من این است که نسبت بدوستان وفادارم . بزلف کژمژ لیکن بقد و قامت راست بتن درست ولیکن بچشمکان بیمار . ( همائی ) یا مدح موجه . یا استتباع صنعتی است معنوی و آن چنانست که مادح ممدوح را چنان ستاید که مستلزم مدح دیگر او باشد و صفتی از صفات نیکوی وی گفته آید تا از دو راه او را مدح کرده باشد مثلا : ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته هر چه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته . ( انوری )
ستایش

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) ستودن ، ستایش .

فرهنگ عمید

ستودن به ویژه در شعر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه]
مدح. (م َ) (ع اِمص) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکویی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. (یادداشت مؤلف). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید ترا ••• گر به گنج اندر زیان آید همی (رودکی)ستاینده ٔ شهریاران بدی ••• به مدح افسر نام داران بدی (فردوسی) هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او ••• شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بودزآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک ••• چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود (عنصری) چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین. استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است. تا سخنم مدح خاندان رسول است ••• تابعه طبع مرا متابع و یار است (ناصرخسرو)چو با دانا سخن گویی سخن نیکو شود زیرا ••• که جز در مدح پیغمبر نشد نیکو سخن حسان (ناصرخسرو)هندیان را اصطلاح هند مدح ••• سندیان را اصطلاح سند مدح (مولوی)
مدیحه
مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ـــ مدح آوردن؛ مدح کردن. ستودن.ـــ مدح الموجه؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید: آن کند کوشش تو بر اعدا ••• که کند بخشش تو بر دینار. مفید بلخی.ز رشک ساعدش در خون نشسته ••• ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل.
مدح موجه
مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دو نوع ستایش حاصل آید. ـــ مدح بما یشبه الذم؛ رجوع به مدح شبیه به ذم شود.ـــ مدح خواندن؛ مدیحه خواندن: بر آتش هر که مدح تو خواند ••• جز طوبی و ضیمران ندیدت.

[ویکی فقه] مدح (ادبی). مدح به معنی ستایش کردن و ستودن خصلت ها و صفات نیک کسی است.
مدح به معنی ستایش کردن و ستودن خصلت ها و صفات نیک کسی است.
شعر مدحی
و شعر مدحی ستایشی است که شاعر از ممدوح خود می کند و ضمن آن سجایای اخلاقی وی را برمی شمرد و از رفتار و موفقیت های او تمجید می کند و زبان به بزرگ داشت او می گشاید.
مدح و مدیحه سرایی در شعر فارسی دری
شاید یکی از قدیمی ترین موضوعاتی که در شعر فارسی دری مورد توجه شاعران واقع شده، موضوع مدح و مدیحه سرایی باشد و این بدان علت است که هنر شاعری ابتدا در دربار امیران و سلاطین ایران مورد توجه قرار گرفته و از شعر به عنوان مهم ترین ابزار برای تبلیغ سیاست و قدرت نمایی حکومت ها بهره برداری شده است. وضع محیط سیاسی و علاقه به اشتهار امیران و صاحبان قدرت از عوامل رواج و بالندگی شعر مدحی (درباری) در ادبیات فارسی است.البته تملق شاعران از دیگران اختصاص به شعر فارسی ندارد و در آثار ادبی سایر ملل نیز دیده می شود؛ اما قسمت عمده ای از آثار قصیده گویان ادب فارسی عبارت است از همین مدایح و ملحقات آن ها در بین ممدوحان بوده اند. کسانی که از خوش باوری یا از تلقین شعرا واقعا این مدایح پوچ را وسیله ای تلقی می کرده اند برای جاویدان کردن نام خویش. بدین جهت است که "نظامی عروضی" در مقالات شاعری کتاب "چهار مقاله" چنین مدایحی را لازمه ی بقای اسم پادشاهان می داند: «پس پادشاه را از شاعر نیک، چاره نیست که بقای اسم او را ترتیب کند و ذکر او را در دواوین و دفاتر ثبت کند؛ زیرا که چون پادشاه به امری که ناگریز است مامور شود، از لشگر و گنج و خزانه او آثار نماند و نام او به سبب شعر شاعران جاوید بماند.»
نکته
...

[ویکی فقه] مدح (واژه).
مدح. (م َ) (ع اِمص) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکویی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. (یادداشت مؤلف). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید ترا ••• گر به گنج اندر زیان آید همی (رودکی)ستاینده ٔ شهریاران بدی ••• به مدح افسر نام داران بدی (فردوسی) هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او ••• شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بودزآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک ••• چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود (عنصری) چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین.
تاریخ بیهقی، ص۲۷۷.
مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ـــ مدح آوردن؛ مدح کردن. ستودن.ـــ مدح الموجه؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید: آن کند کوشش تو بر اعدا ••• که کند بخشش تو بر دینار. مفید بلخی.ز رشک ساعدش در خون نشسته ••• ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل.
مدح موجه
مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دو نوع ستایش حاصل آید.
جامع الصنایع؛ رجوع به استتماع شود.
...

دانشنامه عمومی

مدح (فیلم). «مدح» ( انگلیسی: Eulogy ) فیلمی در ژانر کمدی است که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
هانک آزاریا
زویی دشانل
فامکه یانسن
کلی پرستون
ری رومانو
دبرا وینگر
گلن هدلی
جس بردفورد
پجت بروستر
پایپر لوری
رنه اوبرجونیس
ریپ تورن
• تانیا گنادی
عکس مدح (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ستایش

مترادف ها

eulogy (اسم)
تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحه سرایی

پیشنهاد کاربران

سلیم
مدح: ستایش و ستودن چه به زور چه به دلخاه و چه به ناچاری،
که خداوند هستی بخش را به دلخاه، شاهان، خلیفه ها، فرمانروایان را به ناچاری، فرمانداران و فرومایگان ر ا به زور.
آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت
مدح :مدح به معنی هر گونه ستایش است ، خواه در برابر یک امر اختیاری باشد یا غیر اختیاری ، فی المثل تعریفی را که از یک گوهر گرانبها می کنیم ، عرب آنرا مدح می نامد ، و به تعبیر دیگر مفهوم مدح ، عام است در حالی که مفهوم حمد خاص می باشد .
ثنا

بپرس