آفرین و مدح سود آید ترا
گر به گنج اندر زیان آید همی.
رودکی.
تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کارکشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی.
بتا نخواهم گفتن تمام مدح راکه شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
ستاینده شهریاران بدی به مدح افسر نامداران بدی.
فردوسی.
هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح اوشاعری گردد که شعرش روضه رضوان بود
زآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
عنصری.
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم از معنی باشد چو سماوات پرانجم.
بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است. ( تاریخ بیهقی ص 391 ).تا سخنم مدح خاندان رسول است
تابعه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
از شرف مدح تودر کام من گرد عبیر است و لعابم گلاب.
ناصرخسرو.
چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیراکه جز در مدح پیغمبر نشد نیکوسخن حسان.
ناصرخسرو.
و این بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلی قاهری قصیده ای است. ( کلیله و دمنه ).فلک خاک در میراست و من هم
از آن مدحش به آب زر نویسم.
خاقانی.
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان گردون در او مرکب گیتی در او مصور.
خاقانی.
فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دیدکرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح.
مولوی.
|| ( اِ ) مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || ( مص ) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...