فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دادبرده
کسی که حکم به نفع اوست.
محکوم له کسی که خوشحال از دادگاه یا دادسرا بیرون میاد.
محکوم علیه :
فردی که به انجام کاری محکوم شده است.
محکوم له :
فردی که قانون به نفع او فرد یا افرادی را به انجام کاری محکوم کرده است.
محکوم به :
چیزی که بین محکوم علیه و محکوم له به آن حکم شده است.
فردی که به انجام کاری محکوم شده است.
محکوم له :
فردی که قانون به نفع او فرد یا افرادی را به انجام کاری محکوم کرده است.
محکوم به :
چیزی که بین محکوم علیه و محکوم له به آن حکم شده است.
شخصی که حکم به نفع او صادر شده است. متضاد محکوم علیه
فردی که قانون به نفع او، فرد یا افرادی را به انجام کاری محکوم کرده است.
کسی که دادگاه به نفع و سود او به صدور حکم اقدام کرده.
مَحکومٌ لَه
شخص یا طرفی که در دادگاه برنده شده است؛
شخص یا طرفی که دادگاه به نفع او طرفِ دیگری را محکوم کرده است.
«دادبُــرده»
طرفِ بَـرنده
شخص یا طرفی که در دادگاه برنده شده است؛
شخص یا طرفی که دادگاه به نفع او طرفِ دیگری را محکوم کرده است.
«دادبُــرده»
طرفِ بَـرنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)