محنق

لغت نامه دهخدا

محنق. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص )نعت فاعلی از احناق. باریک و لاغر شدگی خر از بسیاری گشنی. ( منتهی الارب ). خر باریک و لاغر از بسیاری گشنی.( آنندراج ). خر لاغر و نزار شده از بس گشنی. || بعیر محنق ؛ شتر لاغر و یا فربه. ج ، محانیق ؛ یقال ابل محانیق. ( ناظم الاطباء ). اشتر اندک گوشت لاغر. ( مهذب الاسماء ). || خشم آورنده. ( ناظم الاطباء ).

محنق. [ م ُ ن َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احناق. پر از خشم و کینه. ( ناظم الاطباء ). سخت کینه گیرنده. ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

در کتاب چهل حدیث حضرت امام ( ره ) در حدیث هفتم، کلمه �متحنق� آمده، معنی آن چیست؟
در کتاب چهل حدیث حضرت امام ( ره ) در حدیث هفتم کلمه �متحنق� آمده، معنی آن چیست!؟

بپرس