97 1532 100 1 شعف/Sa'af/مترادف شعف: خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، وجدمتضاد شعف: حزنبرابر پارسی: شادمانی، سرشادی، خشنودی معنی شعف در لغت نامه دهخدا شعف. [ ش َ ] (ع مص ) شیفته کردن دوستی کسی دل کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). دل بردن و شیفته گردانیدن. عشق. (از مصادراللغة زوزنی ). || بیمار گردانیدن دل کسی را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن چیزی به پرده ٔ دل و سویدای دل یا حجاب اندرون دل. (آنندراج ). و رجوع به شغف شود. || قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبز شدن ْ گرفتن ِ گیاه خشک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یا این معنی به غین معجمه است : شغف. (منتهی الارب ). و رجوع به شغف شود. || قرار گرفتن چیزی در روی چیزی. درآویختن چیزی به چیزی. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).شعف. [ ش َ ع َ ](ع مص ) پوشیدن دوستی دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن دوستی کسی را و تمام گرفتن دوستی دل را. (غیاث اللغات ). شیفته گردانیدن. (مجمل اللغة). برسیدن دوستی در میان دل. (مصادر اللغة زوزنی ). و رجوع به شَعْف و شغف شود. || مبتلا به بیماری شعف گردیدن ماده شتر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارشعف گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ). بسیارشعف گردیدن. (آنندراج ). || مشغول کردن. (یادداشت مؤلف ).شعف. [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شدت بیم. || عشقی که دل برد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سر کوهان. || پوست درخت غاف. || بیماری مر ماده شتر را که از آن موی چشم وی فروریزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَعَفَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعفة شود. || (اِمص ) خوشحالی و خوشدلی و شادمانی.(ناظم الاطباء). شدت فرح. (یادداشت مؤلف ) : ایشان را بدان میلی و شعفی بود. (کلیله و دمنه ).لاجرم از عشق نعت در شعف مدح توزآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.خاقانی.تا نشان تیر او کردند یک یک از شعف ای مسیحا کاش ارواحم همه اعضا بدی.مسیحای کاشی (از آنندراج ). || شیفتگی. شیفتگی در دوستی. فریفتگی. شدت حب. (یادداشت مؤلف ).- شعف دادن ؛ مشتاق گردانیدن. (آنندراج ) : ... شعفاء را بخوانید. معنی شعف به فارسی شعفشیفته شدن، خوشدل شدن، شادمانی، عشق وشیفتگی۱ - ( مصدر ) خوشحال شدن خوشدل گشتن . ۲ - ( اسم ) خوشحالی شادمانی .شدت بیم یا عشقی که دل برد یا سر کوهان. شعف زدگی[exaltation] [روان شناسی] پرنشاطی همراه با خودبزرگ بینی شعف زده[exalted] [روان شناسی] ویژگی فرد دچار شعف زدگی شور شعفشوق هیجان و شادی شوق و شعفشوق و شور خرسندی و شادمانی . شعفه را بخوانید. معنی شعف در فرهنگ معین شعف (شَ عَ) [ ع . ] ۱ - (مص ل .) خوشحال شدن . ۲ - (اِ مص .) خوشحالی . معنی شعف در فرهنگ فارسی عمید شعفخوش دل شدن، خوشحال شدن، خوش دلی، شادمانی. شعف را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران علی آقای معین شاگرد استاد دهخدا هستند رو معانی ایشون نمی شود که معنی درست دیگری بیاوریم uSER وَجدشادیخوشی معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Fatemeh > testability Asra > Mechine Khazaeii > period Sunflower > see to S.Ara > Gulf Coast Reyhane > hoity toity کسری > کسرا خزاییی > simpler نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته FarhoodA.C.EرهگذرSuperSUپارسا حیدری علی باقریحیدریعاطفه موسوی فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته army گریسته اند ضایع مکن تفکر امیز تحسین آمیز آیلین running nose present