سالار
/sAlAr/
مترادف سالار: باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: سردار سپاه، فرمانده لشکر، بزرگ، حاکم، شاه، رهبر، والی، قائد، ( در گفتگو ) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود، مهتر، فرمانده سپاه
برچسب ها: اسم، اسم با س، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
لغت نامه دهخدا
من ترکم و سرمستم مستانه قلج بستم
در ده شدم و گفتم سلار سلام علیک.
( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| سالخورده. ( برهان ). پیر. ریش سفید. صاحب سال. سال دارنده. و سالار بمعنی سالدار است. آن را سال آر نیز توان گفت. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پیر. ( استینگاس ). پیر. شیخ. ولی سپس بمعنی سر و رئیس آمده است بی التفاتی به معنی پیری : بجز پیر سالار لشکر مباد. ( قابوسنامه ). || کهن. ( برهان ). در زفانگویا بمعنی کهنه آمده. ( رشیدی ). اصل آن در لغت کهنه و پیر و سالدارنده. ( انجمن آرا ). سالیان بر او بر گذشته. || سردار. ( برهان ) ( جهانگیری ). سردار بزرگ. ( انجمن آرا ). سردار و مهتر و امیر. ( ناظم الاطباء ). فرمانده. سپه سالار. سپهبد. سرکرده. سرلشکر. سرهنگ. امیرالجیش : ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
زریر سپهبدبرادرش بودکه سالار گردان لشکرش بود.
دقیقی.
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری.
چو افراسیاب آن سپه را بدیدکه سالارشان رستم آمد پدید.
فردوسی.
خروشی بر آمد بکردار رعداز این روی رستم و زان روی سعد
همی تاختند اندر آن رزمگاه
دو سالار بر یکدگر کینه خواه.
فردوسی.
که گردان کدامند و سالار کیست ز رزم آوران جنگ را یار کیست.
فردوسی.
بگرد جهان چار سالار من که هستند بر جان نگهدار من
ابا هریکی زان ده و دو هزار
از ایرا نیانند جنگی سوار.
فردوسی.
آنکه زیباتر و در خورتر و نیکوتر از اوهیچ سالار و سپهدار نبسته است کمر.
فرخی.
در تواریخ چنان می خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). فوجی لشکر قوی با سالاری هشیار و کاردان برود ساخته و کار ایشان را کفایت کرده شود. ( ایضاً ص 481 ). و سالار این لشکر را پنهان مثال داده بود تا یوسف را نگاه دارد. ( ایضاًص 244 ).بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
سردار، رئیس، بزرگ ومهترقوم، بزرگ وپیشترقافله
( صفت ) ۱ - سالخورده پیر شیخ . ۲ - کهن کهنه .
محمد حسن خان فرزند اللهیار دائی محمد شاه
فرهنگ معین
(ص مر. ) ۱ - سالخورده . ۲ - کهن .
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) بزرگ و مهتر قوم.
۳. (اسم ) بزرگ و پیشرو قافله یا لشکر، سردار.
۴. (اسم، صفت ) (کشاورزی ) [قدیمی] دهقان آگاه و کاردیده که به امر آبیاری، وجین کردن و کود دادن زمین رسیدگی کند.
* سالار بار: [قدیمی] رئیس دربار، رئیس تشریفات.
* سالار بیت الحرام: [قدیمی، مجاز] خاتم انبیا.
* سالار جنگ: فرمانده جنگ، فرمانده سپاهیان در جنگ.
* سالار خوان: [قدیمی] خوان سالار، سفره چی، سرپرست سفره خانه، رئیس آشپزخانه.
دانشنامه عمومی
سالار (ازبکستان). سالار ( به ازبکی: Salar ) یک منطقهٔ مسکونی در ازبکستان است که در ناحیه قبری واقع شده است. [ ۱] سالار ۲۵٬۵۲۱ نفر جمعیت دارد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
wiki: سالار (ازبکستان)
دانشنامه آزاد فارسی
هم ریشه و هم معنی سردار . در برخی منابع به معنی سالخورده ، پیر، ریش سفید، صاحب سال ، سال دارنده و سال دار نیز آمده است . این واژه در کاربرد پسوند در ترکیبات بسیاری از مقام های اداری استفاده شده که به معنی رئیس صاحبان یک مقام یا حرفه است ، مانند خوانسالار (رئیس آشپزخانه )، دریاسالار (فرمانده نیروی دریایی ). در عهد ساسانیان ، لفظ سالار در درجۀ اول جزو القاب بعضی از صاحب منصبان نظامی بوده ، چنان که فرمانده جنگجویان ارتیشتاران سالار خوانده می شده است و به سرکردۀ بزرگ پیاده نظام «پایگان سالار» و رئیس قراولان خاصۀ سلطنتی را «پشتیگبان سالار» می گفته اند. در عناوین کشوری و درباری نیز این لفظ کاربرد داشته است . در دورۀ اسلامی، تا دوران سلاجقه ، لفظ سالار همچنان در مناصب لشکری و کشوری به کار می رفته است ، مانند سالار غازیان (فرمانده مجاهدین و مطوّعه )، سالار حاجیان (امیر الْحاج )، سالار علویان (نقیب علویان ). سالار در معنای مطلق «مهتر» و سردار هم مجازاً در ادب و شعر فارسی تداول یافت و حتی ترکیباتی مثل سخن سالار، قافله سالار و امثال آن را نیز از آن لفظ ساخته اند. بعدها، مخصوصاً در عهد تیموریان هند و قاجاریه ، باز هم سالار جزو القاب و عناوین حکام و امرا و رؤسا کاربرد داشت، مانند سالار جنگ ، سالار لشکر. این لقب در اواخر عهد قاجاریه به تدریج از عناوین درباری و نیز از ادب فارسی برچیده شد.
wikijoo: سالار
اصطلاحات و ضرب المثل ها
بامعرفت، لوتی. مثال: طرف خیلی سالاره ! ( یعنی خیلی بامعرفت است )
مترادف ها
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته
فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم
سرپرست، سالار، رئیس، پیشوا، سر عمله
سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله
سالار، آقا، لرد یا نجیب زاده، رئیس یا استاد یا عضو دانشکده
سالار، رئیس، رئیس قبیله، شیخ، رئیس خانواده
سالار، رئیس، رئیس قبیله، مرشد، شیخ، رئیس خانواده
سالار، بزرگ خانواده، خرده مالک، مهمانخانه دار
سالار، شیخ، رئیسه خانواده، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، پدرشاه، رئیس خانواده
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خود گورک پنداران عزیز که پانتورک و پانفارس واقعی شما هستید .
ترجمه متن ترکی :
سالار ( seller ) که از تغییر شکل کلمه پهلوی سردار تشکیل شده است، در فرهنگ لغت به معنای "پیر، برجسته، فرمانده، حاکم، رهبر" است ( حسن انوری، ص ۳۹۹۱ - ۳۹۹۲؛ استینگاس، ص ۶۴۲ ) . سالار در عربی با کلمات کاید، مقدم بیان می شود. این عنوان در کشورهای حاکم بر ایران، عراق، سوریه، قفقاز، آسیای میانه و هند استفاده می شد.
... [مشاهده متن کامل]
متن از خود سایت های تورچیه ای.
😂زنده باد ترکیه که عقل هنوز در سر دارند .

ترجمه متن ترکی :
سالار ( seller ) که از تغییر شکل کلمه پهلوی سردار تشکیل شده است، در فرهنگ لغت به معنای "پیر، برجسته، فرمانده، حاکم، رهبر" است ( حسن انوری، ص ۳۹۹۱ - ۳۹۹۲؛ استینگاس، ص ۶۴۲ ) . سالار در عربی با کلمات کاید، مقدم بیان می شود. این عنوان در کشورهای حاکم بر ایران، عراق، سوریه، قفقاز، آسیای میانه و هند استفاده می شد.
... [مشاهده متن کامل]
متن از خود سایت های تورچیه ای.
😂زنده باد ترکیه که عقل هنوز در سر دارند .

مولانا خود در بیتی به روشنی گفته است که ترک نیست و ترکی نمی داند:
تو ماه تُرکی و من اگر ترک نیستم —— دانم من این قدر که به ترکی است آب �سو�
به زبان یونانی ام شعر گفتند پس پانیوناتی کجایید یونانی اش کنید . 😂
... [مشاهده متن کامل]
شعری از قطران تبریزی
جهان بوده است دائم ملکت ساسانیان
باز سالارش خدا بر ملکت ساسان کند
آقایان تورک پندار پیوندی با خر .
خواهش میکنم بیش از این زبان ترکی و تمسخر نکنید شما خود واقعی کلمه پانفارس هستید.
تو ماه تُرکی و من اگر ترک نیستم —— دانم من این قدر که به ترکی است آب �سو�
به زبان یونانی ام شعر گفتند پس پانیوناتی کجایید یونانی اش کنید . 😂
... [مشاهده متن کامل]
شعری از قطران تبریزی
جهان بوده است دائم ملکت ساسانیان
باز سالارش خدا بر ملکت ساسان کند
آقایان تورک پندار پیوندی با خر .
خواهش میکنم بیش از این زبان ترکی و تمسخر نکنید شما خود واقعی کلمه پانفارس هستید.
❌ بالاخره � مولانا � هندی بود ؟ ترک بود ؟ رومی بود ؟ بالاخره زبان هندی می دانست یا نمی دانست ؟
💥 سواستفاده جریان پانترکیسم از � آرایه های ادبی زبان پارسی در شعر مولوی �
🔷 پانترکیسم به اشعاری از مولانا اشاره میکند که در آنها میگوید �ترکم� و نتیجه گرفته اند که جناب مولانای بلخی از مغول تباران است! ولی هرگز این ابیات را به شما نشان نمی دهند👇 که می گوید هندویم، رومی ام، تاجیکم، زنگی ام و . . .
... [مشاهده متن کامل]
گه ترکم و گه هندو
گه رومی و گه زنگی
من ساعتی ترکی شوم
یک لحظه تاجیکی شوم
🔷 اینها همه صنایع ادبی است. برای نمونه مولانا در شعری می گوید: �اصلم ترکست اگرچه هندی گویم�. و در جایی دیگر می گوید: �من آن ترکم که هندو را نمی دانم نمی دانم�
بالاخره مولانا زبان هندی می دانست یا نمی دانست؟ اصلا یک شعر به زبان هندی از مولانا به ما هم نشان دهید؟ اگر کمی ادبیات خوانده باشید، متوجه می شوید اینها همه صنایع ادبی است
.
🔺 ترک و هندو یکی از معروف ترین ترکیبات کنایی اشعار مولاناست که بیش از ۵۰ بار این دو واژه را در شعر خود، کنار هم بکار برده است ترک = سفیدی و خوبی ها، و هندو = سیاهی و بدی ها . . .
🆔 @iranzamin777
🆔 Admin @f777kim
.



💥 سواستفاده جریان پانترکیسم از � آرایه های ادبی زبان پارسی در شعر مولوی �
🔷 پانترکیسم به اشعاری از مولانا اشاره میکند که در آنها میگوید �ترکم� و نتیجه گرفته اند که جناب مولانای بلخی از مغول تباران است! ولی هرگز این ابیات را به شما نشان نمی دهند👇 که می گوید هندویم، رومی ام، تاجیکم، زنگی ام و . . .
... [مشاهده متن کامل]
گه ترکم و گه هندو
گه رومی و گه زنگی
من ساعتی ترکی شوم
یک لحظه تاجیکی شوم
🔷 اینها همه صنایع ادبی است. برای نمونه مولانا در شعری می گوید: �اصلم ترکست اگرچه هندی گویم�. و در جایی دیگر می گوید: �من آن ترکم که هندو را نمی دانم نمی دانم�
بالاخره مولانا زبان هندی می دانست یا نمی دانست؟ اصلا یک شعر به زبان هندی از مولانا به ما هم نشان دهید؟ اگر کمی ادبیات خوانده باشید، متوجه می شوید اینها همه صنایع ادبی است
.
🔺 ترک و هندو یکی از معروف ترین ترکیبات کنایی اشعار مولاناست که بیش از ۵۰ بار این دو واژه را در شعر خود، کنار هم بکار برده است ترک = سفیدی و خوبی ها، و هندو = سیاهی و بدی ها . . .
.



🔴 این روزها ؛ کشورهای همسایه رقابت تنگاتنگی برسر تصاحب مولانا دارند! بیایید ببینیم در � زمانه � مولانا کدام کشورها اصلا وجود داشته اند؟
🔷 مولانا زاده ۶۰۴ قمری در بلخ است. زمانی که سلطان محمد خوارزمشاه سرزمینی از جیحون تا فرات را زیر سلطه داشت و شامل بلخ هم میشد
... [مشاهده متن کامل]
♦️ حال یک پرسش ؛ جغرافیای تحت سلطه مولانا چه نام داشت؟ سلاطین خوارزمشاهی خود را پادشاه کجا مینامیدند؟
🆔 @iranzamin777






🔷 مولانا زاده ۶۰۴ قمری در بلخ است. زمانی که سلطان محمد خوارزمشاه سرزمینی از جیحون تا فرات را زیر سلطه داشت و شامل بلخ هم میشد
... [مشاهده متن کامل]
♦️ حال یک پرسش ؛ جغرافیای تحت سلطه مولانا چه نام داشت؟ سلاطین خوارزمشاهی خود را پادشاه کجا مینامیدند؟






🔷 آری � پادشاه ایران � ؛ در روزگار مولانا ایرانی وجود داشت، زیر سلطه خوارزمشاهیان که شامل بلخ هم بود و خبری از افغانستان و ازبکستان و ترکیه امروزی نبود! حتی خبری از عثمانی هم نبود!
♦️ بلخ خود یکی از مراکز زبان فارسی و هویت ایرانی بوده است
🆔 @iranzamin777

♦️ بلخ خود یکی از مراکز زبان فارسی و هویت ایرانی بوده است

🔴 این بیت شعر مولانا را هرگز به شما نشان نخواهند داد : آنجا که خودش می گوید من ترک نیستم !
در مطالب پیشین دیدیم که مولانا با صنایع ادبی خود را ترک، هندو، رومی، تاجیک و . . . معرفی میکند. جریان پانترکیسم با استناد به این صنایع ادبی مدعی � ترک � بودن مولانا بود ! اما هرگز این بیت را به شما نشان نخواهند داد 👇
... [مشاهده متن کامل]
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من اینقدر که به ترکیست آب سو
.
🔷 مولانا در این بیت بدون کنایه و آرایه ادبی، و در بحث مستقیم #زبانی می گوید : اگرچه � من ترک نیستم � ولی همین قدر از زبان ترکی میدانم که � آب � میشود � سو �. / و در ادامه به صفات ترکان اشاره میکند ؛ تنگی چشم، ترک خویی و کشتن، و . . . . همچنین دانستی است که مولوی افزون بر ۶۰ هزار بیت به زبان مادری خود �پارسی � چند شعر نیز به زبان عربی و ترکی و یونانی سروده است
💥 جریان وقیح پانترکیسم هنگام بحث های #بیهوده درباره تبار مولانا، در کنار دیگر دلایل، روزی چند بار این شعر او را تکرار کند : من ترک نیستم، من ترک نیستم و . . .
🔺 تصویر سوم : نسخه خطی دیوان شمس مولوی در کتابخانه ملی ایران و به خط صائب تبریزی است
🆔 @iranzamin777
🆔 Admin @f777kim
.




در مطالب پیشین دیدیم که مولانا با صنایع ادبی خود را ترک، هندو، رومی، تاجیک و . . . معرفی میکند. جریان پانترکیسم با استناد به این صنایع ادبی مدعی � ترک � بودن مولانا بود ! اما هرگز این بیت را به شما نشان نخواهند داد 👇
... [مشاهده متن کامل]
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من اینقدر که به ترکیست آب سو
.
🔷 مولانا در این بیت بدون کنایه و آرایه ادبی، و در بحث مستقیم #زبانی می گوید : اگرچه � من ترک نیستم � ولی همین قدر از زبان ترکی میدانم که � آب � میشود � سو �. / و در ادامه به صفات ترکان اشاره میکند ؛ تنگی چشم، ترک خویی و کشتن، و . . . . همچنین دانستی است که مولوی افزون بر ۶۰ هزار بیت به زبان مادری خود �پارسی � چند شعر نیز به زبان عربی و ترکی و یونانی سروده است
💥 جریان وقیح پانترکیسم هنگام بحث های #بیهوده درباره تبار مولانا، در کنار دیگر دلایل، روزی چند بار این شعر او را تکرار کند : من ترک نیستم، من ترک نیستم و . . .
🔺 تصویر سوم : نسخه خطی دیوان شمس مولوی در کتابخانه ملی ایران و به خط صائب تبریزی است
.




واژه سالار. ( اِ ) در پهلوی و در پازند �سالار� ( نیبرگ 286 ) ، ارمنی �سلر� . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و �را� به �لام �بدل شده. ( هوبشمان 692 ) . از سال آر ( آورنده ) . ( حاشیه برهان چ معین ) . اتراک به لهجه خود سالار را مفتوح و محذوف الالف و مشدد گویند. چنانکه مولوی گفته
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی ( ۵۸۲ – ۶۴۵ ه. ق ) از صوفیان ایرانی مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده اند که به نام مقالات شمس تبریزی معروف است. او اشعاری به زبان فارسی و پهلوی می سروده و در برخی اشعار از عربی و رومی استفاده کرده است.
... [مشاهده متن کامل]
شمس تبریزی شعر دارد یا ندارد بنده لینک قرار می دهم دوستان ببینند فارسی و انگلیسی قرار می دهم.
... [مشاهده متن کامل]
شمس تبریزی شعر دارد یا ندارد بنده لینک قرار می دهم دوستان ببینند فارسی و انگلیسی قرار می دهم.
"سالار" از واژه های پرتکرار تورکی است و بسیاری از تورک ها اسم پسرشان را سالار میذارن از سر علاقه. به فارسی میشه جنگاور و برنده. چنانچه حضرت مولانای عزیز و گرانقدر در مجموعه غزلیاتش در دیوان شمس غزل شماره 1318 می فرماید :
... [مشاهده متن کامل]
من تورکم و سرمستم تورکانه سلح بستم
در ده شدم و گفتم "سالار" سلام علیکم👌
... [مشاهده متن کامل]
من تورکم و سرمستم تورکانه سلح بستم
در ده شدم و گفتم "سالار" سلام علیکم👌
سالار واژه ای صد در صد پارسی است .
چون ما امروز نمی بینیم در زبان های ترکی کسی سالار بگوید .
در پارسی میانه ما سپهسالار ، آخورسالار ، دربان سالار ، و . . . . . .
داشتیم .
نمیدانم .
پانچورچان چه زمانی به راه راست هدایت می شوند .
... [مشاهده متن کامل]
😂 برویم از ترکیه منبع بیاوریم که سالار واژه ای پارسی است و ترکی نیست؟؟؟
مانند واژه قارپوز که خودشان برایش برابر ترکی ساخته اند؟
چون ما امروز نمی بینیم در زبان های ترکی کسی سالار بگوید .
در پارسی میانه ما سپهسالار ، آخورسالار ، دربان سالار ، و . . . . . .
داشتیم .
نمیدانم .
پانچورچان چه زمانی به راه راست هدایت می شوند .
... [مشاهده متن کامل]
😂 برویم از ترکیه منبع بیاوریم که سالار واژه ای پارسی است و ترکی نیست؟؟؟
مانند واژه قارپوز که خودشان برایش برابر ترکی ساخته اند؟
سالار واژه ای تورکی است که از کار واژه سالماق به چم انداختن گرفته شده ریشه آن سال بوده هنگامیکه پسوند آر بدان افزوده می شود به چم افکن و اندازنده در می آید مانند مرد افکن شیر افکن در پارسی هم به چم بزرگوار سردار بکار می رود در واژه نامه شاهمرسی هم تورکی گفته شده است
کلمه سالار بیشتر در کجا استفاده میشه؟ جنگ ، نظامی گری.
در دعوا یا مسابقاتی مثل کشتی نشانه شکست خوردن چیه؟
زمین خوردن، �سال�از ریشه سالماق به معنی زمین انداختن ، زمین فکندن است و پسوند آر صفت دایم ساز و ذاتی ساز عملی است که به می چسبد مثل آچار یعنی همراه باز می کند ، یا بازکردن صفت جدایی ناپذیر از آچار هست، پس معنی سالار میشود همواره شکست دهنده ، مغلوب کننده و کلمه ترکی است
... [مشاهده متن کامل]
در دعوا یا مسابقاتی مثل کشتی نشانه شکست خوردن چیه؟
زمین خوردن، �سال�از ریشه سالماق به معنی زمین انداختن ، زمین فکندن است و پسوند آر صفت دایم ساز و ذاتی ساز عملی است که به می چسبد مثل آچار یعنی همراه باز می کند ، یا بازکردن صفت جدایی ناپذیر از آچار هست، پس معنی سالار میشود همواره شکست دهنده ، مغلوب کننده و کلمه ترکی است
... [مشاهده متن کامل]
سالار واژه ای فارسی و برگرفته از �سالار� در فارسی میانه به معنای سردار و سالدار ( سالخورده ) می باشد .
پاسخ به عبدالرضا :
1 - سالماقی که ادعا می نمایید در این واژه چه چیزی انداخته شده است ؟؟؟
2 - شما نوشته های یک معلم دبیرستان را از دهخدا درست تر می پندارید .
... [مشاهده متن کامل]
3 - دانش بدون تعصب بی جا باعث رشد انسان می شود و بر عکسش باعث نابودی انسانیت می گردد و کسانیکه بتوانند دروغ را به خود بپذیرانند همواره در ژرفنای وجودشان دچار نقصان خواهند بود .
پاسخ به عبدالرضا :
1 - سالماقی که ادعا می نمایید در این واژه چه چیزی انداخته شده است ؟؟؟
2 - شما نوشته های یک معلم دبیرستان را از دهخدا درست تر می پندارید .
... [مشاهده متن کامل]
3 - دانش بدون تعصب بی جا باعث رشد انسان می شود و بر عکسش باعث نابودی انسانیت می گردد و کسانیکه بتوانند دروغ را به خود بپذیرانند همواره در ژرفنای وجودشان دچار نقصان خواهند بود .
واژه سالار در منابع پارسی میانه و ساسانی.
واژه صد در صد پارسی.

واژه صد در صد پارسی.

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




سلام
معنای سالار به معنی کوبنده و تیز و ثبات همراه با صبر . . . . خلاصه شده در مراحل و طی جنگهایی و روبرو شدن با هر واحدی از دشمن و نابودی آن . . .
معنای سالار به معنی کوبنده و تیز و ثبات همراه با صبر . . . . خلاصه شده در مراحل و طی جنگهایی و روبرو شدن با هر واحدی از دشمن و نابودی آن . . .
زمین سالار. آسمان سالار. دریاسالار. کشور سالار. شهر سالار. مرزسالار.
سالار به معنی بزرگ، سرور ، سردار، شجاح دل، روشن فکر، بسیار با تجربه
منبع . فرهنگ عمید


سالار در زبان پهلوی، هم معنی سردار و سپهسالار و مترادف رئیس، سَروَر و مهتر است و برای فرمانده لشکر و بزرگ قوم و قبیله کاربرد داشت و از ریشه کلمه سالدار، به معنای سالخورده و ریش سفید است.
سالار: این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār ( فرمانده، سرور، سردار ) بوده است.
واژه سالار
معادل ابجد 292
تعداد حروف 5
تلفظ sālār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sālār]
مختصات ( ص مر. )
آواشناسی sAlAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 292
تعداد حروف 5
تلفظ sālār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sālār]
مختصات ( ص مر. )
آواشناسی sAlAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه یِ "سالار" با واژه یِ "سردار" همریشه است.
واژه یِ "سالار" در زبانهایِ پهلوی - پارسیِ میانه بوده است. در کارنامه اردشیر پاپکان از "اردوان سالار" یاد شده است. "اردوان" پادشاه اشکانی بوده است ( پارتی ) .
... [مشاهده متن کامل]
در زبانهایِ باستانیِ ایرانی دگرگونیِ آواییِ ( " رد" / "ل" ) بسیار رواگمند ( =رایج ) بوده است؛بمانندِ واژگانِ ( سَرد/سال ) ، ( آمرد/آمل ) ، ( پرد/پُل ) ، ( ورد/ول، گُل ) و. . .
در ست بهمین گونه واژه یِ "سردار" در پیِ دگرگونیِ آواییِ ( رد/ل ) به "سالار" ترادیس شده است.
واژه یِ "سالار" در زبانهایِ پهلوی - پارسیِ میانه بوده است. در کارنامه اردشیر پاپکان از "اردوان سالار" یاد شده است. "اردوان" پادشاه اشکانی بوده است ( پارتی ) .
... [مشاهده متن کامل]
در زبانهایِ باستانیِ ایرانی دگرگونیِ آواییِ ( " رد" / "ل" ) بسیار رواگمند ( =رایج ) بوده است؛بمانندِ واژگانِ ( سَرد/سال ) ، ( آمرد/آمل ) ، ( پرد/پُل ) ، ( ورد/ول، گُل ) و. . .
در ست بهمین گونه واژه یِ "سردار" در پیِ دگرگونیِ آواییِ ( رد/ل ) به "سالار" ترادیس شده است.
سالار =کسی که تجربه سالها را به همراه دارد . مهتر ومقبول ( زبان بلوچی )
در زبان پارسی هرگاه واکه های �ر� و �د� پشت سرهم بوده تبدیل به واکه �ل� شده اند مانند:
میهرداد = میلاد
ورد= ول = گل
سردار = سالار
میهرداد = میلاد
ورد= ول = گل
سردار = سالار
در زمان اشکانیان و سپس ساسانیان به دست ی ده هزار نفره از سربازان گُنْد گفته میشد و به فرمانده انها گندسالار گفته میشد
نامی زیبا است که ریشه در پارسی دارد و هیچ ربطی به ترکی ( گویشی از مغولی ) ندارد
این واژه ریشه در پارسی پهلوی دارد که به معنی رهبر است
این واژه هیچ ربطی به گویشی از مغولی ندارد.
این واژه هیچ ربطی به گویشی از مغولی ندارد.
سالار:نام پسرانه با ریشه پارسی
معنا:رهبر
معنا:رهبر
درود ُ سپاس
درباره اینکه ریشه واژه سالار چه بوده، هر یک از کاربران گرامی نگرشهای گوناگونی را برشمردند که هریک در جای خود شایسته ارزیابی ست با این همه آنچه به درستی روشن و آشکار است این است که بنیاد این واژه پارسی و پهلویست.
... [مشاهده متن کامل]
در نسک ( کتاب ) دینکرد اینگونه آمده که در زمان ساسانیان، در بندر هرمز و بندر سیراف، گونه ای دانشکده افسری دریایی وجود داشت
به نام "ناو ارتشتارستان" که به آموزش افسران دریایی می پرداخت.
فرمانده ناوگان دریایی، ناوبُد و سرفرمانده نیروی دریایی ایران، " ناوبد سالار" نامیده می شدند که خویشکاری ( وظیفه ) آنها، پاکسازی دریای پارس از دزدان دریایی و پیشگیری از پیشروی تازیان در کرانه های نیمروزی ( جنوبی ) این دریا و پاسداری از راه دریایی ابریشم و ایمن سازی بازرگانی دریایی بود.
گسیل نیروی دریایی ایران به یمن در زمان انوشیروان، به دست همین نیرو و به درخواست یمنیها برای رویارویی با اشغالگران حبشی انجام گرفت.
درباره اینکه ریشه واژه سالار چه بوده، هر یک از کاربران گرامی نگرشهای گوناگونی را برشمردند که هریک در جای خود شایسته ارزیابی ست با این همه آنچه به درستی روشن و آشکار است این است که بنیاد این واژه پارسی و پهلویست.
... [مشاهده متن کامل]
در نسک ( کتاب ) دینکرد اینگونه آمده که در زمان ساسانیان، در بندر هرمز و بندر سیراف، گونه ای دانشکده افسری دریایی وجود داشت
به نام "ناو ارتشتارستان" که به آموزش افسران دریایی می پرداخت.
فرمانده ناوگان دریایی، ناوبُد و سرفرمانده نیروی دریایی ایران، " ناوبد سالار" نامیده می شدند که خویشکاری ( وظیفه ) آنها، پاکسازی دریای پارس از دزدان دریایی و پیشگیری از پیشروی تازیان در کرانه های نیمروزی ( جنوبی ) این دریا و پاسداری از راه دریایی ابریشم و ایمن سازی بازرگانی دریایی بود.
گسیل نیروی دریایی ایران به یمن در زمان انوشیروان، به دست همین نیرو و به درخواست یمنیها برای رویارویی با اشغالگران حبشی انجام گرفت.
خوان سالار ( خوان=سفره سالار=می اندازد ) کسی که سفره می اندازد. تا از مهمانها پذیرایی شود
دگرش دال به لام در پارسی بسیار بوده است و استادانی که گفته اند دال سترده شده بیراهه رفته اند
در اوستا نیز بسیار میبینیم که دال لام میشود در گویشهای بسیاری از ایران به همین گونه است مانند دست ( ده ) را لست گفتن پشتوان - و این واژه هیچ پیوندی با سال ار ندارد - در وازه سال نیز که سارد بوده همینگونه است و زرد نیز دل شده است
... [مشاهده متن کامل]
در اوستا نیز بسیار میبینیم که دال لام میشود در گویشهای بسیاری از ایران به همین گونه است مانند دست ( ده ) را لست گفتن پشتوان - و این واژه هیچ پیوندی با سال ار ندارد - در وازه سال نیز که سارد بوده همینگونه است و زرد نیز دل شده است
... [مشاهده متن کامل]
درست ان سللار است که گویه دیگری از سردار است در گویه ای از پارسی دال به لام تبدیل میشد و را نیز به لام و سردار سللار شده است
شخصی که ممیزی شده در زندگی و سختی فراوان کشیده درد کشیده زیادی اذیت شده
واژه نامه دهخدا
سالار. ( اِ ) در پهلوی و در پازند �سالار� ( نیبرگ 286 ) ، ارمنی �سلر� . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و �را� به �لام �بدل شده. ( هوبشمان 692 ) . از سال آر ( آورنده ) . ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف الالف و مشدد گویند. چنانکه مولوی گفته :
... [مشاهده متن کامل]
من ترکم و سرمستم مستانه قلج بستم
در ده شدم و گفتم سلار سلام علیک.
( انجمن آرا ) ( آنندراج
سالار. ( اِ ) در پهلوی و در پازند �سالار� ( نیبرگ 286 ) ، ارمنی �سلر� . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و �را� به �لام �بدل شده. ( هوبشمان 692 ) . از سال آر ( آورنده ) . ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف الالف و مشدد گویند. چنانکه مولوی گفته :
... [مشاهده متن کامل]
من ترکم و سرمستم مستانه قلج بستم
در ده شدم و گفتم سلار سلام علیک.
( انجمن آرا ) ( آنندراج
سالار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سالار" می نویسد : ( ( سالار با همین ریخت ، در پهلوی به کار می رفته است. "سالار" ریختی از سردار می تواند بود: "د"از واژه سترده آمده است و " ر" به " ل" دگرگون شده است؛ نیز از آن روی که دو واژه در کارْمایه ی ( =انرژی ) آوایی یکسان و همتراز بمانند، مصوت کوتاه ـــَـ به مصّوت بلند" ا" دیگر گشته است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( ترا بود باید همی پیشرو
که من رفتنی ام تو سالار نو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 247.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سالار" می نویسد : ( ( سالار با همین ریخت ، در پهلوی به کار می رفته است. "سالار" ریختی از سردار می تواند بود: "د"از واژه سترده آمده است و " ر" به " ل" دگرگون شده است؛ نیز از آن روی که دو واژه در کارْمایه ی ( =انرژی ) آوایی یکسان و همتراز بمانند، مصوت کوتاه ـــَـ به مصّوت بلند" ا" دیگر گشته است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( ترا بود باید همی پیشرو
که من رفتنی ام تو سالار نو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 247.
بزرگ ( اسم )
بزرگ مرد زندگی
بزرگ و برحسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)