دد و دام
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بی رحمی، وحشیگری، دد و دام
پیشنهاد کاربران
دد و دام ؛ جانور وحشی واهلی :
به شهر اندرش خورد و آرام نیست
نشستنش جز با دد و دام نیست.
فردوسی.
دد و دام را سالیان هزار
خورش داد شمشیر اسفندیار.
فردوسی.
دد و دام بر هرسویی بیشمار
... [مشاهده متن کامل]
سپه را نبد خوردنی جز شکار.
فردوسی.
چنین تا بنزدیک کوهی رسید
که جای دد و دام و مردم ندید.
فردوسی.
از دد و دام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر.
فرخی.
اگر بد کنی چون دد و دام تو
جدا نیستی هم تو از دام و دد.
ناصرخسرو.
به شهر اندرش خورد و آرام نیست
نشستنش جز با دد و دام نیست.
فردوسی.
دد و دام را سالیان هزار
خورش داد شمشیر اسفندیار.
فردوسی.
دد و دام بر هرسویی بیشمار
... [مشاهده متن کامل]
سپه را نبد خوردنی جز شکار.
فردوسی.
چنین تا بنزدیک کوهی رسید
که جای دد و دام و مردم ندید.
فردوسی.
از دد و دام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر.
فرخی.
اگر بد کنی چون دد و دام تو
جدا نیستی هم تو از دام و دد.
ناصرخسرو.