خرد خرد

/xordxord/

معنی انگلیسی:
gradually, little by little, piecemeal, little by little gradually

لغت نامه دهخدا

خردخرد. [ خ ُ خ ُ ] ( ق مرکب ) کوچک کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد
بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر.
ناصرخسرو.
بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340 ).

فرهنگ فارسی

کوچک کوچک یا کم کم

مترادف ها

inchmeal (قید)
کم کم، بتدریج، رفته رفته، خرد خرد

gradually (قید)
بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد

piecemeal (قید)
بتدریج، خرد خرد

پیشنهاد کاربران

بپرس