حفظ ، حافظه و محفوظ ؛ تغییر ریخت یافته و مرتبط با مفهوم کلمه ی محبوس در یک موقعیت کاربردی دیگر به معنی وجود یک فضای حبس شده و در عین حال دارای حفاظت جهت مراقبت و نگهداری به علت وجود علاقه و دوست داشتن نسبت به چیزی که می خواهیم از آن محافظت کنیم.
... [مشاهده متن کامل]
تحلیل و تفسیر این کلیدواژه از زوایای مختلف از طریق قانون و قواعد ایجاد و پیدایش کلمات در مبحث زبانشناسی در لابلای متن زیر خدمت علاقمندان به مبحث زبانشناسی تبیین شده است ؛
در زبان فارسی، واژهٔ درست برای اشاره به اندام تناسلی داخلی زنانه �مهبل� است، که معادل واژهٔ �واژن� در زبان های اروپایی است. واژهٔ �محبل� در این زمینه کاربرد ندارد و نادرست است.
فلسفه ی پیدایش و ایجاد کلمه ی مهبل از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات در کلمات هم خانواده با یک مصدر و بن واژه ی مشترک در مطلب زیر تحلیل و تفسیر و تبیین شده است ؛
حَبّه ؛ تحلیل و تفسیر مبسوط این کلیدواژه خدمت علاقمندان به مبحث زبانشناسی از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات در متن زیر تبیین شده است ؛
محفل ؛ ریشه ی اصلی این کلمه ، کلمه ی حف می باشد و حرف ( م ) در ابتدای ساختمان این کلمه نماد محل ، موقعیت ، مکان و منبع می باشد.
در ساختمان کلمه ی محفل کلمه ی حفظ و حفاظت و محافظت نهفته شده است.
بر همین مبنا کلمه ی محفل به معنی مکان امن و حفاظت شده دارای معنا و مفهوم می باشد.
مدل و حکمت نگارش و نگارگری حرف ( ح ) در مفهوم کلمات، نماد یک موقعیت حاشیه ای و قابل مشاهده و بیرونی و خارجی می باشد که اگر به صورت حرف ( ه ) در ساختمان کلمات استفاده شود نماد یک مفهوم دارای عمق و مرکزی و نهفته شده در نهاد و نهان چیزی می باشد.
مثل دو کلمه ی شاه و حاشیه که از طریق قانون بازخوانی و بازچینی حروف به صورت معکوس دو تعریف درون و بیرون یا سطح و عمق یا حاشیه و مرکز قابل مشاهده می شود.
و یا مثل دو کلمه ی بحر و بهر که حقیقت نگارش حرف ( ح ) دارای یک عینیت واقعی به صورت موج دریا می باشد و مفهوم دریا را به صورت یک پهنه ی وسیع و دارای موج در مفهوم این کلمه ایجاد می کند.
و نگارگری حرف ( ه ) که به صورت یک دایره ی میان تهی طراحی شده است اشاره به میان دار بودن و عمق چیزی را دارد مثل همین کلمه ی بهر در کلمه ی بحر که اشاره به قابل بهره برداری بودن از اعماق بحر را به ما می رساند.
همچنین در کلمه ی محفل که حرف ( ف ) در قانون و قواعد ایجاد کلمات به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آن از ابزارهای ایجاد کلام واقع شده در دهان قابل تبدیل به حرف ( ب ) می باشد بر همین مبنا کلمه ی مهبل در یک موقعیت کاربردی دیگر به معنی محل محفوظ و محبوس شده و دارای محافظت که قابلیت بهره داری داشته باشد قابل مشاهده است.
از کلمه ی ریشه ای حف در موقعیت های کاربردی مختلف در پهنه واژگان و دریای لغات استفاده شده است مثل نحیف حبس حبه حبوط حب و. . .
به عنوان نمونه تفسیر کلمه ی نحیف در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تحلیل و تبیین شده است ؛
نحیف ؛ افزونه ی حرف منفی ( ن ) در این کلمه به مفهوم نبودن و نداشتن می باشد.
در ساختمان کلمه ی نحیف که مفهوم حفظ و حفاظت و محافظت وجود دارد در مکالمات روزمره اشاره به بدنی لاغر و سیستمی ضعیف دارد که نیاز به محافظت بیشتر جهت ادامه ی حیات دارد.
کلمه ی موازی که برای کلمه ی نحیف در مکالمات روزمره در حال استفاده و قابل تعریف است کلمه ی نزار به معنی نیاز به دریافت زور به علت نبود و عدم قدرت و قُوَّت در یک سیستم یا زیستم می باشد.
کلمه ی لاغر نیز به همینگونه که یک کلمه ی ترکیبی عربی فارسی و یک کانسپت کلامی می باشد حرف لا به معنی نبودن و غر که یک نیم کلمه در ساختمان کلمه ی لاغر می باشد به معنی غرش و خروش و خروشیدن به معنی نداشتن غرش و نداشتن توانایی برای خروشیدن و گردش و گردیدن دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی باریک نیز که دارای ریشه و مصدر بار به معنی پُری و پر بودن می باشد حرف ( ک ) در ساختمان این کلمه نماد کوچک بودن و کم بودن می باشد بر همین مبنا کلمه ی باریک به معنی کم بار بودن و پُر نبودن دارای معنا و مفهوم می باشد. حرف ( ب ) در قانون و قواعد ایجاد کلمات به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آن به حرف ( پ ) قابل تبدیل به حرف ( پ ) جهت ایجاد مفهوم پُری و پُر بودن می باشد.
و نهایتاً اینکه وجود حرف ح در ساختمان کلمه ی حَبّه که نماد وجود یک انرژی لطیف و قابل مشاهده و مادی می باشد در کلماتی مثل حاره حرارت حریم حرمت و. . . منطبق با مدل صدور آوای حرف ح که از ابزارهای ایجاد کلام از عمق و انتهای حلق و گلو همراه با یک انرژی لطیف می باشد قابل مشاهده است به گونه ای که خود کلمه ی حلق گواه و مُؤَیَّد تعریف وجود حرارت در صدور آوای حرف ح می باشد چون در ساختمان کلمه ی حلق، حرف ل که قابل تبدیل به حرف ر می باشد و نماد وجود یک انرژی لطیف و دارای استمرار می باشد ما را متوجه کلماتی از قبیل حریق و حرکت و مهار و اهرم و. . . می کند
و علامت تشدید بر روی حرف ب در کلمه ی حَبّه باعث ایجاد مفهوم ازدیاد و جمع بودن در کلمه ای مثل حبوبات به معنی وجود یک واقعیت که دارای تشتت و فراوانی باشد و نیاز به محافظت و ایجاد یک شرایط حفاظتی داشته باشد جهت ایجاد یک انرژی حیات بخش و دوست داشتنی در کلماتی مثل حبیب و حُب و محبت به ما معنا و مفهوم می رساند.
فلذا کلمه ی حَبّه با تعریفی غیرانطباقی و موازی آن به معنی دانه و بذر و تخم و. . . اشاره به یک واقعیت در عالم هستی که دارای مفاهیمی از قبیل دوست داشتن و ازدیاد و حفاظت باشد به ما معنا و مفهوم می رساند.
در پناه خالق کلمات موفق پیروز باشید
التماس دعای خیر برای همه ی بندگان خدا.
حفظ: به معنای نگه داری انسان از خطری گفته می شود که از سوی فرد یا شیء دیگری متوجه انسان می شود. ( وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ - فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا )
حفظ. [ ح ِ ] ( ع مص ) نگاه داشتن. نگه داشتن. نگاهداشت. نگهداری. نگهداشت. گوش داشتن. حیاطة. وقایة. حراست. صیانت. محافظت ، حرس. بقو. بقاوت. نگاهداری کردن. نگهداری کردن. بازداشتن شیئی از زیان و هلاک : احسن اﷲ حفظک و حیاطک. ( تاریخ بیهقی ص 298 ) .
... [مشاهده متن کامل]
حفظ و عون خدای عزّوجل
بر سر و تنش خود و خفتان باد.
مسعودسعد.
از حفظ و عون یزدان در گرم و سرد دهر
بر شخص عالی تو شعار و دثار باد.
مسعودسعد.
و ضبط مسالک و حفظ ممالک. . . بسیاست منوط. ( کلیله و دمنه ) . بذات خویش بحفظ خزانه جواهرقیام کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
- حفظ آبرو کردن ؛ محافظت حسن شهرت خود کردن و آن را نگاه داشتن.
- فی حفظاﷲ، او فی کنف اﷲ و فی حرزاﷲو فی ستراﷲ ؛ خدانگاهدار. خدانگهدار.
|| نگاهبانی. نگهبانی.
- حفظ سر ؛ کتمان سر. رازپوشی. پوشیدن راز.
|| از بر بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . از برکردن. فراگرفتن. برکردن. یاد گرفتن. ( زوزنی ) . بیاد گرفتن. نگاه داشتن. [ در همین معنای از بر کردن ]. و در فارسی آنرا با شدن و کردن صرف کنند. بیاد سپردن. بخاطر سپردن. الحفظُ ضبطُالصوَر المدرکة. ( تعریفات ) :
زمانه گفته من حفظ کرد و نزدیک است
که اخترانش بر آفتاب و مه خوانند.
مسعودسعد.
و بحقیقت بباید دانست که فائده درفهم است نه در حفظ. ( کلیله و دمنه ) . || هوشیاری. ( منتهی الارب ) .
- حفظ مال ؛ چرانیدن شتران و گوسفندان را. ( منتهی الارب ) .
|| ( اِ ) یاد. مقابل نسیان. || حافظه. قوه حافظه : مفاصل را تیز گرداند و حفظ را تیز کند و دل را قوت دهد. ( نوروزنامه ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
خود حفظ برابر نگهداری و نگهداشت است. ولی چم به یاد سپردن هم می دهد:
حفظ
گویش:hefz
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:نگداری، نگداشت، به یاد سپردن
پایداری
واژه حفظ
معادل ابجد 988
تعداد حروف 3
تلفظ hefz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( حِ ) [ ع . ]
آواشناسی hefz
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
پاسداشت ( در کنار برخی برابرهای درست یاد شده در بالا )
نمونه:
در ۱۷ مارس ۱۹۹۱، در �همه پرسی سراسری�، ۷۶٪ از شهروندان به پاسداشت ( حفظ ) اتحاد جمهوری های شوروی رای دادند.
یاد بود
نگهداری، نگهداشت، پایداری، ماندگاری
مراقبت از چیزی و جلوگیری از تغییر آن
بیریدن
بیر در فارسی: حافظه، از بر کردن، حفظ کردن
بیر در کوردی: فکر، یاد
بیدار: بیردار
سنت
یادسپاری کن هم میشه
ولی ازبرش کن یا از بر کردن بهترین گذینه ها هستند
بهترین چم پارسیش میشه نگهدارش یا ازبرش یا نگهدارندگی یا از برکن یا ازبرش کن اگر ما خدانگهدار را لغزشدار خدا حافظ میگوییم پس پارسی نگهدار میشه حافظ پس حفظ میشه نگهدارندگی یا نگهدارش
معنی حفظ
نگهداری کردن
حفظ
واژهء اربیده شدهء پارسی : هِفز
این واژه در کارواژهء آمیختهء : نِهُفتُن به جا مانده است.
نِهُفتَن : نِ - هُفت - اَن
نِ = پیشوند به مینهء زیر ، پایین
اَن = پسوند کُنندگی
هُفت = نگهداشتن و هم ریشه با واژه های اروپایی :
... [مشاهده متن کامل]
انگلیسی : hold
آلمانی : halt
می توان به چهر و شکل هِفزیدن و هِفزاندن با نگر به ساختار دستور زبانی و گویشوری پارسی امروز آن را گُسترد
هِفز ، هفزه ، هفزا ، هفزنده ، هفزند ، هفزَن ، هفزان ، هفزَک ، هفزاک ، هفزال ، هفزیل ، هفزِمان ، هفزگر ، هفزش ، هفزشمند ، هفزشور ، هفزشگر ، هفزشگاه ، هفزشکده ، هفزگاه. . .
پیش نهاد دویوم :
می توان از ریشهء هُفت یا هِفت به دیس :
هُفتَن ، هِفتن آن را دوباره زایا ساخت.
این واژه در جایگاه های گوناگونی به کار می رود:
نگهداری، نگهداشت، نگاهداشت، نیکداشت
ماندگاری، پایایی
از بر کردن، به یاد سپردن
این واژه ایرانی است:
از لغت اوستایی haf* یا hap* به معنای نگهداری نگهبانی to keep - observe واژه هپز یا هفز به دست آمده است که عرب آنرا حفظ مینویسد. شیوه ساخت لغت هفز ( هف ز ) مانند شیوه ساخت واژگان لپز=لفظ ( لپ ز/س در بلوچستان لبز - لبزان ) و لیس ( لیه ز/س ) است. در اوستایی و در سغدی واژگان haptī و hafšī به معنای نگهداری و در پارسی میانه habz از ریشه هپ به دست آمده اند. بدینسان روشن میشود که واژگان حافظ و محفوظ و محفظه و محافظت و حفیظ و محافظ را عرب از روی ریشه ایرانی هفز جعل کرده است.
... [مشاهده متن کامل]
از لغت اوستایی sep* به معنای مراقبت مواظبت to take care of - observe واژه اسپه espah را ساخته اند که هم اکنون در گویش خوانساری به معنای سگ و همتای لغت سباکا در زبان روسی است.
*پیرس:
Etymological Dictionary of the Iranian Verb
( Leiden Indo - European Etymological Dictionary Series )
نگهداری
نگهداشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)