تالی. ( ع ص ) درپی رونده. اسم فاعل است از تِلو بمعنی پس چیزی رفتن است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . پیروی کننده. ( فرهنگ نظام ) . پس رو. ازپس آینده. تابع. ( ناظم الاطباء ) : این قدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ) . || تال. تلاوت کننده. قاری. خواننده قرآن و جز آن : رب تال للقرآن و القرآن یلعنه. ( از منتهی الارب ) . رجوع به تال شود. || قائم مقام. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . || ( اصطلاح منطق ) جزء ثانی قضیه شرطیه و جزء اول آن را مقدم گویند چنانکه در قضیه حملیه موضوع و محمول گویند در شرطیه مقدم و تالی خوانند چنانکه : �اِن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود�. جمله اول را که �ان کانت الشمس طالعة� باشد، مقدم گویند و جزء ثانی را که �فالنهار موجود� باشد، تالی نامند و این نیز مأخوذاز تِلو است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
... [مشاهده متن کامل]
مقدم چون پدر تالی چو مادر
نتیجه هست فرزند ای برادر.
شبستری.
رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 68 - 70 و حاشیه ملاعبداﷲ و شرح شمسه و کتب دیگر علم منطق شود. || ( اصطلاح هندسی ) مقدم آن بود که از دو چیز بنسبت نخستین یاد کنی و تالی آن بود که از پس یاد کنی و مقدم را بدو منسوب کنی. ( التفهیم چ جلال همائی ص 19 ) .
تالی. ( اِ ) اسب چهارم رهان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند. ( از فرهنگ نظام ) . مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: �. . . و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته ، بجهت امتحان ، همه اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مُصَلّی نامند از تَصلِیه که بمعنی سرین گرفتن. . . ، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مُسَلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح. . . � - انتهی :
ده اسبند در تاختن هریکی را
بترتیب نامیست روشن نه مشکل
مُجلی مُصلی مُسلی و تالی
چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل
لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی
فؤاد است قلب و جنان و حشا دل. . .
( نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت ) . || نظیر. همانند. مشابه بعینه : این کار تالی فلان کار است. || تخته کاغذ. ( غیاث اللغات ) .
تالی. ( اِخ ) یکی از ارباب انواع نه گانه افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد.
منبع. لغت نامه دهخدا
تالی فاسد:" تباه پیایند. پیایند تباه . تبه پی، تَبَهپِی".
پیامد.
تبعات
تبعات.
نتایج.
تالی تلفظ صحیح tali
دادگاه تالی به معنی دادگاه پایین تر از لحاظ مرتبه است.
مثلا دادگاه تجدید نظر ( دادگاه تالی ) و دادگاه دیوان عالی کشور ( دادگاه عالی ) است.
دادگاه تالی حق بحث و مجادله با دادگاه عالی را ندارد.
دادگاه تالی=دادگاه تجدید نظر
ینی ⬅پیرو🙄 تلاوت کننده قران
پایین تر
تالی به معنای تلاوت کننده قرآن
برابر پارسی واژه ( تالی ) ، بنابر دیدگاه دکتر ادیب سلطانی واژه ( پی آینده ) هست.
اکنون واژگان پیشنهادی من:
تالی: پی آیه ( پیآیه ) یا پس آیه
بررسی تکواژها:
پی آیه یا پیآیه ( پی. آی ( بُن کنونی کارواژه ( آمدن ) ) ، ه ( پسوند نامساز ) )
... [مشاهده متن کامل]
پس آیه یا پسآیه ( پس. آی ( بُن کنونی کارواژه ( آمدن ) ) ، ه ( پسوند نامساز ) )
برای نمونه در نظریه اعداد تابع تالی با S نمایش داده می شود که هر عدد طبیعی را را یک عدد جابجا می کند. . . . , S ( 1 ) =2، S ( 2 ) =3، S ( 3 ) =4
زیر _ نام برده شده
- پیرو
- تابع
تالی : نتیجه - دنباله رو - تابع - اثر - پیامد
خوانندهء قرآن، تلاوت کنندهء قرآن.
تالی نام یک طایفه در ایل لر بختیاری
است
معنی تال به زبان لری بختیاری
تال::ریسمان. نخ.
ازالغاب امام زمان و به معنی آن که بعد بیاید می باشد.
تا، مانند، شبیه، همسان، نظیر. همانند. مشابه بعینه : این کار تالی فلان کار است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)