استفاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) سف . ( زوزنی ). سفوف ساختن. ( منتهی الارب ). سفوف کردن. || سفوف خوردن. ( منتهی الارب ): فاذا لت منه وزن درهمین بزیت و استف ، نفع من البواسیر. ( ابن البیطار ). || بیفکندن چیزی را. ( منتهی الارب ). بافکندن. ( تاج المصادر بیهقی ).