test (فعل)
ازمایش کردن ، محک زدن ، ازمودن ، عیار گرفتن ، امتحان کردن ، ازمودن کردن
assay (فعل)
ازمایش کردن ، سنجیدن ، محک زدن ، کوشش کردن ، چشیدن ، تحقیق کردن ، ازمودن ، عیارگیری کردن ، عیار گرفتن ، باز جویی کردن
try (فعل)
جدا کردن ، کوشش کردن ، ازمودن ، سر و دست شکسن ، تلاش کردن ، کوشیدن ، سعی کردن ، تجربه کردن ، محاکمه کردن ، محک کردن
shake down (فعل)
ازمودن ، بیتوته کردن ، جیب کسی را کاملا خالی کردن
examine (فعل)
ازمودن ، باز جویی کردن ، معاینه کردن ، بازرسی کردن ، امتحان کردن ، ازمون کردن
grope (فعل)
ازمودن ، کورمالی کردن ، در تاریکی پی چیزی گشتن