گذشتن


    elapse
    flee
    by
    negotiate
    pass
    passage
    permeate
    roll
    run
    sweep
    traversal
    traverse
    to pass
    to pass away

فارسی به انگلیسی

گذشتن از
overrun, to cross, to overlook, to spare, to forgive

گذشتن از انتظار
exceed

گذشتن از حد
exceed

گذشتن از حق خود
quitclaim, quittance

گذشتن از ذهن
float

گذشتن از سر تعارف
forgo

گذشتن از گناه
relent

گذشتن از مشکل
override

گذشتن از میان جمعیت با عجله
hustle

گذشتن به سرعت
flash, rush, speed

گذشتن به سلامت از
weather

گذشتن تند
shoot

گذشتن زمان
lapse

گذشتن هر چیز جاری
lapse

مترادف ها

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

elapse (فعل)
سپری شدن، گذشتن، منقضی شدن

blow over (فعل)
گذشتن، رد شدن

bypass (فعل)
گذشتن، کنار گذاشتن، از راه فرعی رفتن

go over (فعل)
گذشتن، به ان سو رفتن، مرور کردن

پیشنهاد کاربران

شدن
شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص ) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش. ( از یادداشت مؤلف ) :
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه.
فردوسی.
گر از کیقباد اندر آری شمار
...
[مشاهده متن کامل]

بر این تخمه بر سالیان شد هزار.
فردوسی.
آن روزگار شد که توانست آنکه بود
بیچاره ای به دست ستمکاره ای اسیر.
فرخی.
نتوان کرد از این بیش صبوری نتوان
کار زان شد که توان داشتن این راز نهان.
فرخی.
آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردیم و شد روزگار.
سعدی.
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزارگونه سخن بر دهان و لب خاموش.
حافظ.
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد.
حافظ.
لیک عاید نگشت دیناری
گرچه از وعده روز شد هشتاد.
محیط.
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
حافظ

گذار ساختن ؛ گذشتن :
بفرمود تا مرد کشتی شمار
بسازد بکشتی ز دریا گذار.
فردوسی.
گزاره کردن. [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذشتن. عبور کردن :
سنان چه باید برنیزه ای کنی کز پیل
همی گزاره کند تیرهای بی پیکان.
فرخی.
گزاره کرد سپه را به ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گزار.
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی.
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی
گزاره کرد بدین رو همی دو روز و دو شب.
فرخی.

پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی :
به اندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بی اندازه پیموده سال.
فردوسی.
و گرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بسی پهلوان جهان بوده ام
به بد روز هرگز نپیموده ام.
فردوسی.
ز یزدان و از گشت گیتی فروز
بر این راز چندی بپیمود روز.
فردوسی.

اندرکشیدن
گذشتن. سپری شدن :
بیامد در آن باغ و می درکشید
چو پاسی زتیره شب اندرکشید.
فردوسی.
چو نیمی شب تیره اندرکشید
سپهبد می یک منی برکشید.
فردوسی.
پشت سر گذاشتن
گذر کردن
cross
گذشتن، عبور کردن
A doubtful look crossed his face
نگاهی شبهه ناک از چهره اش گذشت ( تو صورتش اومد و رفت )
دل کندن

نادیده گرفتن

forgo
۱ ) ( از سر تعارف و غیره ) گذشتن
۲ ) ( انتقام و غیره ) نگرفتن - صرفنظر کردن از - استفاده نکردن از
MEANING:
to give up or do without
💠 let us forgo formality!
بیاید تعارف را کنار بذاریم !
...
[مشاهده متن کامل]

💠 She decided to forgo flowers at the funeral and asked people to send money to a charity instead.

گذشتن:تجاوز و تخطی کردن
( ( گرچه ز فرمان تو بگذشته ام
رد مکنم کز همه رد گشته ام ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 295 . )

رد، عبور، گذر، عبور کردن، بخشودن، صرفنظر کردن

گذشتن : در پهلوی وترتن witartan ، می باید ازط ترتن ، از ستاک تَرْ در اوستایی بر آمده باشد و در کاربرد کهن خویش ، در معنی گذشتن از چیزی و جدا و دور شدن از آن باشد .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 172 )
مر
رد
مردن، جان دادن، رخت به دیگر سرای کشیدن، در گذشتن.
مثال:
براین زادم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاکی پی حیدرم.
فردوسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس