گذرگاه

/gozargAh/

    crossing
    passageway
    passage - way
    fording - place
    drift
    gangway
    ode_

فارسی به انگلیسی

گذرگاه ابی
channel

گذرگاه ایجاد کردن
channelize

گذرگاه باریک
pass, throat

گذرگاه بزرگ
galleria

گذرگاه تراز
level crossing

گذرگاه سر پوشیده
gallery

گذرگاه عابر پیاده
crosswalk

گذرگاه عمومی
thoroughfare

مترادف ها

pass (اسم)
رد، راه، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، جواز، گذر، گدوک، گذرنامه

passage (اسم)
راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب

defile (اسم)
گذرگاه، گردنه

bypass (اسم)
گذرگاه، گذرگاه فرعی

bus (اسم)
اتوبوس، گذرگاه، مسیر عمومی

pathway (اسم)
گذرگاه، جاده، خط سیر، جاده پیاده رو

causeway (اسم)
گذرگاه، جاده، جاده ای که از کف زمین بلندتر است

passageway (اسم)
راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور

gangway (اسم)
راهرو، گذرگاه، تخته پل، پل راهرو

پیشنهاد کاربران

گذرگاهgozargāh
معنی
جای گذشتن و عبور کردن؛ گذر؛ محل عبور.
مترادف
پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر
و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
نبودی کهربا جویندهٔ کاه
محل عبور ازفرار
تنگ راه
گذاره. [ گ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) مجری. گذرگاه. معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن. سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره. ( منتهی الارب ) . نَفَق ؛ سوراخ گذاره دود. ( زمخشری ) : واین ناسور دو گونه باشد: یکی گذاره دارد و از وی باد و براز بیرون آید و دیگر بی گذاره و از وی جز ریم وزرد آب چیزی نپالاید. اما ناسور بی گذاره را علاج. . . واگر ناسوره گذاره دارد و به مقعد نزدیک بود به هیچ چیز بهتر نشود مگر به بریدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.
منوچهری.
احمد از کمین بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره میدان عبدالرزاق است. ( تاریخ بیهقی ) . از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی. ( تاریخ بیهقی ) . || ( نف ) مست طافح. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . مست مست. مست بی حد و اندازه :
بود ز دولت پروانه سرفرازی شمع
مرا ز باده شوق اینقدر گذاره مکن.
سالک قزوینی.
از من گذشت یار چو مست گذاره ای
رویش ز باده گشته بهار نظاره ای.
معزفطرت.
یکبار نقش پای خود ای بیخبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای.
صائب.
نظر به جلوه مستانه که افکنده ست
که روزگار دماغ گذاره ای دارد.
صائب.
من آن لطیف مزاجم که گر به سایه تاک
فتد گذار مرا مستی گذاره کنم.
صائب.
|| آنچه از حد درگذرد. ( غیاث از مصطلحات ) . و از چراغ هدایت آرد که به معنی بی حد و بی حساب و کامل و بسیار است. آنچه از حد گذرد چون اشک گذاره و رخصت گذاره و مستی گذاره و دماغ گذاره و سرشک گذاره. ( آنندراج ) :
دلم ربود و سرشک گذاره واپس داد
گرفت ماه مرا و ستاره واپس داد.
سعید اشرف ( از آنندراج ) .

هم خانواده گذر گاه =راه گذر، رهگذر، گذر
هم خانواده شکوه=شکوٍ ، شکور
بابا من زدم هم خانواده این مترادف میاره
معبر . . مجرا . . ممر . .
گدار= معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.
گذشتن راه تکراری
گذر گاه یعنی محل عبور

هم خانواده: گذر کردن،
خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر
مسیر، محل عبور، محل گذر.
جای رد شدن
محل عبور
راه فرار محل عبور کردن از جایی یا نقطه ای
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس