پا

/pA/

    foot
    limb
    pede _
    pod _
    leg
    foundation
    support
    means
    partner or playmate

فارسی به انگلیسی

پا برجا ماندن
remain
abide, persist

پا برجائی
fixity

پا پزشک
podiatrist

پا پزشکی
podiatry

پا تندیس
pedestal

پا در هوا
airy, problematic, inconclusive, unconfirmed, (quite) in the air, illusive, unconfirmed, illusive

پا در هوا حرف زدن
not to have a leg to stand on

پا در هوا شدن
suspend

پا در هوا کردن
suspend

پا در هوایی
suspense, indetermination

پا روی حق گذاشتن
to be unfair, to turn away from justice

پا روی دم کسی گذاشتن
to twist a persons tail, to pester him

پا زدن
march

پا مال کردن
override, heel, tread

پا یا پای کردن
interchange
swap, trade

مترادف ها

support (اسم)
پشت، تقویت، پا، کمک، طرفداری، تایید، پشت گرمی، تکیه گاه، پشتیبانی، متکا، پشت بند، ملاک، تکیه، نگاهداری، اتکاء، پشتیبان زیر برد، زیر بری

strength (اسم)
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه

partner (اسم)
هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز

accident (اسم)
تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء

chance (اسم)
تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال

happening (اسم)
پیش امد، اتفاق، پا، روی داد

foot (اسم)
پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری

leg (اسم)
پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران

paw (اسم)
پا، دست، پنجه، چنگال، چنگ

bottom (اسم)
پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

account (اسم)
پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

power (اسم)
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطه نیروی برق

peg (اسم)
پا، درجه، دندانه، چنگک، میخ، میخ چوبی

foundation (اسم)
پا، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، شالوده، بنیان، بنگاه، تشکیل، تاسیس، پی، پی ریزی، موسسه خیریه

ped (اسم)
پا، سبد، زنبیل

pod (اسم)
پا، غوزه پنبه، غلاف، نیام، تخمدان، پوست برونی، پوسته محافظ

playmate (اسم)
پا، یار، مرد، همبازی

پیشنهاد کاربران

پا:واحد اندازه گیری جرم
پا در ترکی خلجی هاداق می باشد که در ترکی آیاق و آداک تلفظ میشه در زبانهای قدیم ق وه قابل تبدیل به هم بودند لذا هاداق و پاد با هم همریشه اند. بوت قسمت چاقتر و گوشتی پا را می گفتند که ریشه آن هم همان پوت یا پود می باشد. فوت هم تغییر یافته بوت می باشد. واحد مسافت فوت و پا هم ارتباط معنایی با هم دارند.
پا به زبان سنگسری
لِنگ leneg
پا : leg , feet
🦶🦵
نام تعدادی از اعضای بدن به انگلیسی:
head = سر
neck = گردن
shoulder = شانه
arm = بازو
chest = قفسه سینه
armpit = زیر بغل
nipple = نوک سینه
elbow = آرنج
...
[مشاهده متن کامل]

forearm = ساعد
back = کمر
stomach = شکم، معده
navel / belly button / tummy button = ناف
waist = دور کمر
small of the/one's back = گودی کمر
hip = باسن، ناحیه کنار باسن
buttocks = باسن
❗️لطفا دو کلمه ی hip و buttocks را در گوگل سرچ کنید تا تفاوت بین این دو را با تصاویر بهتر متوجه شوید
leg = پا
groin = کشاله ران
thigh = ران
knee = زانو
shin = ساق پا
calf = نرمه ساق پا
heel = پاشنه پا
instep = روی پا
sole = کف پا
ankle = مچ پا، قوزک پا
arch of the foot = قوس پا، گودی کف پا

پا در رکاب کردن:همراه و یاور کسی بودن
feet

الف ) پا
پا در زبان پهلوی با لفظ pād آمده است به معنی انتها و قسمت پایین و متضاد آن اپد بوده به معنی بدون انتها اپد به عربی رفته و به ابد تبدیل شده است به معنی بی انتها و همیشگی . واژه ی پا به زبان هندی وارد شده و به شکل هندی pair در آمده این واژه به زبان یونانی نیز انتقال یافته و به Pod تغییر لفظ داده است که در زبان یونانی به معنی ( برآمده و باد کرده قوزه پیدا کرده ) تبدیل شده و امروزه به شکل Podiaبه معنی پا کاربرد دارد . واژه ی پا به زبان اویغوری وارد شده و به لفظ پوُت ، قرقیزی but، فریزی غربی Fuotten ، گیلی اسکاتلندی Feet به معنی پا در آمده . ریشه واژه پوتین از زبان اویغوری از " پوت " گرفته شده و احتمالا با جمع تثنیه ی عربی به پوتین تبدیل شده . و به معنی چکمه به زبان های دیگر رفته است .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه ی پا در بیشتر زبان های دنیا امروزه کار برد دارد .
اردو: پاؤں ، اویغوری : پوُت ، قرقیزی but ، مراتی Pāya ، گجراتی Paga ، پنجابی Paira هلندی Voeten ، فریزی غربیFuotten ، آلمانی Fu�e ، سندی: فیٽ ، تاجیکی Pojgoh ،
ب ) Podia ( پا )
این واژه از Pod ساخته شده که در زبان یونانی به معنی برآمده و باد کرده قوزه پیدا کرده که در اصل با واژه ی پا هم ریشه می باشد .
این لفظ را در زبان های زیر می بینیم .
لتونیاییPedas ، لیتوانیایی Pedos ، گرجی pekhebi ، پرتغالی Pes ، گالیسیاییPes ، کاتالانPeus ، نپالی Phiṭa ،
رومانیاییpicior ، کورسیPiedi اسپرانتوPiedoj ، فرانسوی pieds ، اسپانیایی pies ، یونانیPodia
ج ) Leg
در زبان فارسی به هر طرف دروازه یک لینگه ی در گفته می شود . بعد ها این لفظ به چیزهای دیگر مثل لنگه ی پا و لنگه ی کفش نیز کاربرد پیدا کرد . واژه لنگ به معنی یک پا از این واژه گرفته شده . لگد هم با این واژه همریشه می باشد . این واژه به زبان های دیگر راه یافته و به معنی پا کار برد پیدا گرده است .
واژه ی Leg به معنی پا امروزه در زبان های زیر کاربرد دارد .
( انگلیسی ، باسکی ، تلوگویی ، دانمارکی ، سوئدی ، مالاگاسیایی ، نروژی Leg ) استونیاییJalg
ی ) قدم
در زبان عربی به پا قدم گفته می شود
عربی qadam ، ایتالیایی gamba
واژه قدم در معنی پا در زبان کردی Feqir و سپس در زبان های زیر وارد شده و امروزه با تغییراتی کار برد دارد .
کردی Feqir ، ایسلندی F�tur گیلی اسکاتلندی Feet ، لوگزامبورگیFeiss
درزبان های زیر واژه قدم به معنی پا دیده می شود.
اسلوونیایی Stopala ، بوسنیایی Stopala صربی Stopala ، لهستانی Stopy
د ) آیاق ، ائیاق ( Ayaq )
در زبان آذری ( ائیی ) به معنی پایین و زیر می باشد . و آیاق ائاق به قسمت پایین هر چیز ی گفته می شود . از این رو به پا در ترکی آیاق یا ائیاق گفته می شود .
ترکمنی Ayak ، ترکی آذربایجانی Ayaq ، قزاقی Ayaq ازبکی Oyoq ، تاتاری Аяк ( Ayak ) ،
در زبان ترکی به دست قول ( ghol یا khol ) می گویند در زبان مغولی به پا Khol گفته می شود .

گاهی اوقات foot نیز معنی پا میدهد
در گویش نیشابوری، به پا، لینگ می گویند.
در گویش شهر سیریز لِنگ گویند
در زبان لری بختیاری لنگ می گویند
به کوردی اصیل میشه لاق
بە زبان کردی
پێ قاچ
پا افتادن:
کنایه از فرصت مناسب، به موقعش، وقتش بشه! - اتفاق افتادن، رُخ دادن، وقوع یافتن، پیش آمدن، ناشی شدن -
انجام و امکان پذیر، شدنی، ممکن شدن، میسر شدن و. . .
مثال: پاش بیُفته همه رو حریفم: اگه بخوام همه رو شکست میدم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس