لایق

/lAyeq/

    able
    capable
    competent
    efficient
    sedulous
    worthy
    able _
    fit
    meritorious

فارسی به انگلیسی

لایق ان نیست
he is not worthy of it.he does not deserve it

لایق دانستن
esteem

لایق لعن و طعن
cursed

مترادف ها

able (صفت)
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق

capable (صفت)
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار

worthy (صفت)
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق

competent (صفت)
لایق، شایسته، دارای سر رشته

adequate (صفت)
لایق، صلاحیت دار، مناسب، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، رسا، تکافو کننده

پیشنهاد کاربران

شایسته
چیزی به انسان لایق است و انسان شایسته آن چیز هست
واژه لایق
معادل ابجد 141
تعداد حروف 4
تلفظ lāy ( ' ) eq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: لائق]
مختصات ( یِ ) [ ع . لائق ] ( اِفا. )
آواشناسی lAyeq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
ازدرِ ؛ لایق ِ. سزاوارِ. درخورِ. زیبنده ٔ. سزای. بتاوارِ. از قبل ِ. اهل ِ. صالح ِ. شایسته :
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیفست و درد دل قویا.
آغاجی شاعر ( از المعجم ) .
سپه بود از آن جنگیان صدهزار
...
[مشاهده متن کامل]

همه نامدارازدر کارزار.
فردوسی.
به ایرانیان گفت این ناسزاست
بزرگی و تاج ازدر پادشاست.
فردوسی.
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان ازدر مهترش.
فردوسی.
همه کوه نخچیر و هامون درخت
جهان ازدر مردم نیکبخت.
فردوسی.
فلقراط نام ازدر مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.
عنصری.
سبزه گشت ازدر سماع و شراب
روز گشت ازدر نشاط و طرب.
فرخی.
این نماز ازدر خاص است میاموز به عام
عام نشناسد این سیرت و آیین کبار.
منوچهری.
با ملک چه کارست فلان را و فلان را
خرس ازدر گلشن نه و خوک ازدر گلزار.
منوچهری.
گزید از دلیران دو ره چل هزار
صدوشصت پیل ازدر کارزار.
اسدی.
زیرا که گر خر ازدر چوب آمد
ای چون تو با خرد زدر ماری.
ناصرخسرو.
نه بر گزاف سکندر به یادگار نبشت
که آب و تیغ و زن آمد سه گانه ازدر دار.
ابوحنیفه اسکافی.
دل دیوانه ما ازدر زنجیر شدست
گر شدست ای پسر اینک دل و اینک زنجیر.
سوزنی.
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.

اندرخورند. [ اَ دَ خوَ / خ ُ رَ ] ( نف مرکب ) لایق و سزاوار و زیبا. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) . اندرخور. ( از ناظم الاطباء ) . لایق و سزاوار. ( آنندراج ) : اگر بهمتش اندرخورند بودی جای جهانش مجلس بودی سپهر شادروان . قطران ( از انجمن آرا ) .
سزاوار
شایسته بودن ، سزاوار بودن، حق دریافت چیزی را داشتن، استحقاق داشتن
صاحب کفایت : کافی ، لایق .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 489 ) .
باوجود. [ وُ ] ( ص مرکب ) باکفایت. باعرضه. باشخصیت. کس. صاحب وجود. || ( بکسرِحرف آخر یعنی �دال �، حرف اضافه مرکب و گاه حرف ربطمرکب ) اگرچه. با وصف ِ. ( آنندراج ) . با وجود اینها. با همه اینها. با این وجودها. و رجوع به وجود شود.
کارآمد
قابل
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
با جربزه
شایسته، سزاوار
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آتاو ãtãv می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس