قاصد

/qAsed/

    messenger
    courier
    seeds or ovary of the dandelion flown about by the wind
    carrier
    forerunner
    herald
    homing

مترادف ها

courier (اسم)
پیک، قاصد، چابک سوار نامه رسان

messenger (اسم)
پیک، رسول، فرستاده، خبر رسان، قاصد، پیغام اور، خبر آور

peon (اسم)
پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه

herald (اسم)
پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار

harbinger (اسم)
پیشرو، منادی، قاصد، جلو دار

commissionaire (اسم)
قاصد

پیشنهاد کاربران

پیغام رسان_ خبر رسان _انتقال حرف _پیام بردن
در زبان تالشی ما زمان های گذشته که تلفن نبود پسری که عاشق دختری میشد یه قاصد میفرستاد نزد دختر یا خانواده اون دختر خبر یا پیغام عاشق شدن پسره به دختر یاخانواده دختر میداد و زمان خواستگاری رو از طرف خانواده داماد به خانواده عروس میداد یا برعکس _ در کل همان پیام آور خبر خوش
...
[مشاهده متن کامل]

جمع کلمه قاصد چیه؟یکی جواب بده فردا امتحان دارم ؟لطفاااااا🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) .
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه. . .
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر :
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گِلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
|| حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .

پستچی
چاپار . . . پیک. . . . برید. . .
- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.
فرسته
�فربد�راست گو

برید، پیک، نامه رسان، سفیر
در حقوق و فقه به معنی فردی که دارای قصد است
غیر مکره
برید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس