طعام

/ta~Am/

    food
    viand

فارسی به انگلیسی

طعام خوراک
food

طعام گزاردن
to serve food

مترادف ها

food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

meal (اسم)
غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور

mess (اسم)
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذاخوری سربازخانه

پیشنهاد کاربران

رنجال
کلمه ( طعام ) به معنای هر خوردنی ای است که جنبه غذائی داشته باشد، ولی در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق می شود. به این معنا که اگر قیدی و قرینه ای با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معنای گندم را می فهمند. ( تفسیر المیزان )
/ta~Am/ _ اسم _ عربی
طَعام: غذا، خوراکی
خوردنی طعم دار ( جدای از نوشیدنی ها )
طعام به معنی = غذا ، خوراکی
آشام، خوراک، ماکول، خوردنی
طعام به ماناک مزه ها است . بهتر است بجای طعام که اربیست واژه مزان یا مزه ها بنویسیم
نظم در قصه خوانی چون نمک است در دیگ؛اگر کم باشد، طعام بی مزه بود و اگر بسیار گردد شور شود؛پس اعتدال، نگاه باید کرد.
خوراک، خوردنی، هر چیز خوردنی
غذا
این واژه به معنی غذا است اما در بعضی کتاب ها به معنی وعده ی روزانه است
خوراک
اشام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس