ضمیر

/zamir/

    heart
    mind
    conscience
    self
    pronoun
    consciousness
    pron

فارسی به انگلیسی

ضمیر اشاره
demonstrative pronoun

ضمیر انعکاسی
reflexive pronoun

ضمیر بازتاب
reflexive, reflexive pronoun

ضمیر ربط
connective

ضمیر شخصی
personal pronoun

ضمیر لایشعر
the unconscious mind

ضمیر موصولی
relative pronoun

مترادف ها

heart (اسم)
جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت

ego (اسم)
نفس، خود، ضمیر

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

conscience (اسم)
وجدان، ضمیر، باطن، دل

pronoun (اسم)
ضمیر

soul (اسم)
ضمیر

پیشنهاد کاربران

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟
من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم.
در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی هوش.
من خودم کمابیش واژه ی هوش را برای ذهن نمی پذیرم، درخور هم نیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

کس دیگری را دیده بودم که به جای �ذهن� می گفت: �نهان�.
نهان هم خوب نیست چون نهان به جای ضمیر و باطن بکارمی رود.
پس از کندوکاوهای بسیار به واژه ی �اندیشمان� رسیدم.
اندیشمان: اندیش مان.
چنان که: در ذهن من این می گذرد که. . . در اندیشمان من این می گذرد که. . .
واژه ی اندیشمان برای ترجمانی نوشتارهای هستی شناسیک بسیار خوش کاربرد خواهد بود: )
پارسی را پاس بداریم.

فرانام
ضمیر در دستور زبان اکثر زبان ها به کلماتی گفته میشود که برای جلوگیری از تکرار بیش از حد نام بکار میروند. در بعضی زبان ها مانند فرانسوی ضمیر های قیدی هم وجود دارند که از تکرار بیش از اندازه یک زمان یا مکان یا هر قید دیگری در گفتمان جلوگیری میکند و به زبان دیگر گفتگو یا سخنرانی را روان میکند.
...
[مشاهده متن کامل]

برای برابر فارسی ضمیر و ضمیر قیدی میتوان
�فرانام� و �فرانام قیدی� ویا
�نام نِشین� و �قید نِشین� را بکار برد.

ضَمیر: ١. درون، اندرون، دل، ذهن، سرشت، نهاد، وجدان ٢. [دستورِ زبان] نامواژه
واژه ضمیر
معادل ابجد 1050
تعداد حروف 4
تلفظ zamir
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: ضمائر]
مختصات ( ضَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی zamir
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
زیرنام= ضمیر
کاربرد: دردستور زبان است.
‏جانِشینام = ضمیر
{جانشینام: جانشین نام. در کل به معنای نام جانشین}
در فرهنگ لغت ( لغتنامه ) برای نشان دادن ضمیر خود کلمه" ضمیر " را می نویسند یااز علامت اختصاری "ضم" استفاده می کنند؛ مثال از فرهنگ دهخدا:
انا
انا. [ اَ ] ( ع ضمیر ) مَن.
اما مثال از فرهنگ معین:
انا
( اَ ) [ ع . ] ( ضم . ) ۱ - من . ۲ - مخفف اناالحق
"فرانام" درست است و از سوی همه بکار برده می شود
برابر پارسی ضمیر ( عربی ) ، فَرانام ( pronoun ) است.
در دل
باطن دل
این درختانند همچون خاکیان دست ها برکرده اند از خاکدان با زبان سبز و دست دراز از ضمیر خاک می گویند راز از جلال الدین محمد مولوی دفتر اول
درون ، باطن
به جای اسم
ضمیر ( من . تو . او . ما . شما . ایشان )
جای نام [دستور زبان فارسی]
( دستوری ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لَکاپ ( کردی: لَکاو )
راناپ ( کردی، راناو )
اوپاد ( سنسکریت: اوپادْهی )
( = درون، باطن ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هیناپ ( کردی: هه ناو )
ژیتاس ( سنسکریت: چِتاس )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس