ضروری

/zaruri/

    necessary
    essential
    imperative
    imperious
    indispensable
    all-important
    bare-bones
    needful
    prerequisite
    subsistence

فارسی به انگلیسی

ضروری ساختن
indicate

ضروری کردن
necessitate

مترادف ها

privy (اسم)
ضروری، مستراح، محرم اسرار

toilet (اسم)
ارایش، ضروری، مستراح، میز ارایش، بزک، توالت

required (صفت)
خواسته، ضروری، بایسته

bounden (صفت)
مقید، ضروری، در اسارت

necessary (صفت)
ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار

needed (صفت)
ضروری، مطلوب، بایسته

urgent (صفت)
ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده

needful (صفت)
ضروری، نیازمند، نا گزیر، لازم، بایا، مایحتاج

immediate (صفت)
بی درنگ، بدیهی، ضروری، فوری، بلا واسطه، پهلویی، انی

requisite (صفت)
ضروری، بایسته

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

exigent (صفت)
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری

indispensable (صفت)
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر

پیشنهاد کاربران

در مقابل نظری هم استفاده میشه
به معنای بدیهی
وایا. . . بایا. . . لازم. . . واجب. . . بایست
بایا. ( نف ) باینده . که باید. بایست . ( از فرهنگ شعوری ) . دربایست . ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ) . بایسته . از ریشه ٔ بایستن است . ( فرهنگ رشیدی ) . آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. ( ناظم الاطباء ) . واجب . ضروری . وایا. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 150 ) . محتاج ٌالیه . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . لابدٌمنه . ضرور. ( فرهنگ جهانگیری ) . محتوم . لازم . دروا. وایه . رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است :
...
[مشاهده متن کامل]

بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینه ٔ بیماران .
سوزنی .
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات .
سوزنی .
و رجوع به بایستن شود.

Vital, crucial
ناگزیران. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) صفت فاعلی از اصل �گزیر� و مصدر �گزیریدن �. ( سبک شناسی ج 2 ص 370 ) . آنچه که از آن گزیری نیست. لابدمنه. لازم. واجب. ضروری. دربایست : که امروز سوری ناگزیران این دولت است و مدت این دولت به آخر رسیده. ( تاریخ بیهقی ص 83 ) .
ناگزیران
بایر .
به چیزی که برای تحقق چیزی دیگر نیاز است ضروری گویند
نیازین
نیازه
الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر
به این واژگان بنگرید:
بایا ( معین )
( ص . ) بایسته ، لازم ، واجب .
بایا ( دهخدا )
بایا. ( نف ) باینده . که باید. بایست . ( از فرهنگ شعوری ) . دربایست . ( فرهنگ اسدی ) ( برهان قاطع ) . بایسته . از ریشه ٔ بایستن است . ( فرهنگ رشیدی ) . آنچه در کار بوده و محتاج ٌالیه باشد. ( ناظم الاطباء ) . واجب . ضروری . وایا. ( از فرهنگ شعوری ج ١ ورق ١٥٠ ) . محتاج ٌالیه . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . لابدٌمنه . ضرور. ( فرهنگ جهانگیری ) . محتوم . لازم . دروا. وایه . رشیدی و مؤلف فرهنگ نظام نویسند: مخفف بایان است اما براساسی نیست و بایان خود صفت فاعلی است :
...
[مشاهده متن کامل]

بایاتری به مصلحت عالم
از بهتری به سینه ٔ بیماران .
سوزنی .
از بهر تازه بودن دلهای خاص و عام
بایاتری بسی ز نم ابر بر نبات .
سوزنی .
و رجوع به بایستن شود.
بادرود

کم فزون/ پربایست
مبرم
حیاتی
وایا
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیدان می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس