شدن


    to become
    to get
    to grow
    to be possible or feasible
    to happen
    to go
    ate _
    due
    en _
    enter
    escence _
    fy _
    ize _
    wax

مترادف ها

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

be (فعل)
ماندن، بودن، شدن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

happen (فعل)
رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

become (فعل)
مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن

پیشنهاد کاربران

شدن ( انگلیسی: Becoming ) کتاب شرح حالی نوشتهٔ میشل اوباما، بانوی اول پیشین آمریکا است. این کتاب در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و در زمان کوتاه ۱۵ روز دو میلیون نسخه در آمریکا و کانادا فروش داشت و همین باعث شد به پرفروش ترین کتاب سال آمریکا تبدیل شود.
...
[مشاهده متن کامل]

میشل اوباما با استفاده از شیوهای روایی و عمیق' خواننده را به دنیای خود دعوت می کند و تجربیاتی را بیان می کند که شخصیت او را از دوران کودکی در منطقه ای فقیرنشین در شیکاگو تا زمانی که به بانوی اول آمریکا گردید، شکل می دهد. این کتاب شرحی است از موفقیت ها و ناکامی های او در زندگی شخصی و عمومی. او در این کتاب به مشکلات ازدواجش از جمله سقط جنین اشاره می کند و می گوید چگونه پس از دو بار بارداریِ ناکام، عاقبت، با لقاح مصنوعی موفق شد بچه دار شود.
کتاب شدن به ۲۴ زبان در کشورهای مختلف جهان منتشر شد،

شدن
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/شدن_(کتاب)
شدن با مفهوم رفتن در بیتی از حافظ چنین زیبا به کار گرفته شده است:
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که از این را بشد ( ( برفت یا رفت ) ) یار و ز ما یاد نکرد
خواجه در بیتی با مفهوم گذشتن از این واژه بهره برده و چنین میسراید:
...
[مشاهده متن کامل]

آن شد ( آن زمان بگذشت ) که بار�منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است .

end up as
I save Arthur from being killed and I end up as his servant
واژه شدن
معادل ابجد 354
تعداد حروف 3
تلفظ šodan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: šutan]
مختصات ( شَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
در فارسی ، به نظر می رسد فقط شدن و زدن مصدرهای سه حرفی باشند.
شدن = چودن = رفتن بوده - هنوز میگویند کشته رفت یا کشتن رفتند
صورت گرفتن
افتادن =
شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پر کشته افتاده بود.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
و برده خزری که سلیمانی افتد بیشتر از اینجا [ از ناحیت بجناک ] خزر باشد. ( حدود العالم ) . تا روز یکشنبه برابر افتادند هر دو سپاه. ( تاریخ سیستان ) . سپاه امیر طاهر و امیر خلف بلب هیرمند هر دو برابر افتادند. ( تاریخ سیستان ) .
و دیگر چو بیمار افتد کسی
در آن دردمندی بماندبسی.
( گرشاسبنامه ) .
زمین تا بجائی نیفتدمغاک
دگر جای بالا نگیرد ز خاک.
( گرشاسبنامه ) .
که گر بینمش چهره و افتد خوشم
کمان را به انگشت کوچک کشم.
( گرشاسبنامه ) .
نام آن بود که تو بهنر بر خویشتن نهی ، تا از نام زید و جعفرعم و خال به استاد فاضل و فقیه و حکیم افتی. ( منتخب قابوسنامه ص 28 ) . شکل و ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده ست کی قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد. . . و در شکل پارس کی برزده شده است ، تأمل افتد تحقیق این معنی معلوم گردد. ( فارسنامه ابن البلخی صص 120 - 121 ) . قرار بدان افتاد کی تاج میان دو شیر بنهند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ) . و این سوار را شهرک مرزبان برابر افتاد و نیزه ای بر سینه او زد و بکشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 114 ) . تا آنگاه کی صافی شد و خرابی و خلل کی راه یافته بود، بروزگار تلافی افتاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 170 ) . و تا از کار دین فارغ نیفتد بهیچ کار دیگر التفات نتوان کردن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 89 ) . و ثفلی همچون دردی روغن زیت به اسهال دفع افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی. ( نوروزنامه ) . تا بر آخر اسیر افتاد و پیش ضحاک آوردند. ( مجمل التواریخ ) . و سرخاب اسیر افتاد بقلعه تکریت بازداشتند. ( مجمل التواریخ ) . خدای تعالی رابدان نام بخوانیم و ما را اجابت افتد. ( مجمل التواریخ ) . و هر مرد از بزرگان عرب با او حرب کردند و اسیرافتادند. ( مجمل التواریخ ) . و هرگاه که در آن اشتباهی افتاد ادراک معانی ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ) .
هیچ افتدت آخر که ببیچارگی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزائی.
خاقانی ( از آنندراج ) .
این مقدمات از بهر آن تقریر افتاد تا پادشاه تعجیل را. . . بسیرت مرضیه و عادت حمیده خود راه ندهد. ( سندبادنامه ص 154 ) . ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد و حقیقت حال او معلوم نشد که چگونه افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 404 ) .
کار من اگر چنین بد افتاد
این کار مرا نه از خود افتاد.
نظامی.
بعذری کان قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوتخانه شاه.
نظامی.
پیر بدو گفت چه افتاد رای
کان همه رفتند و تو ماندی بجای.
نظامی.
دعا کردم که یارب العزه مرا فریاد رس اگر محبت او مرا از محبت تو مشغول خواهد کرد یا جان او برداریا جان من ، در حق او اجابت افتاد. ( تذکرةالاولیاء عطار ) .
گوش آن کس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن ده زبان افتاد و لال.
مولوی.
نیفتاده در دست دشمن اسیر.
سعدی.
سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه به چه وجه اختیار افتاد. ( گلستان ) . زاهد را این سخن قبول نیفتاد. ( گلستان ) .
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.

به عمل آمدن
یکی دیگر از معنی های "شدن " پذیرفتن و قبول کردن می باشد.
زمان حال become. گذشتهbecame
turn, get, grow, become البته turn معنی گشتن هم می دهد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس