شتاب

/SetAb/

    acceleration
    dispatch
    expedition
    haste
    hastiness
    headiness
    hurry
    pickup
    rashness
    rush
    swiftness
    tempo
    whirl
    dash

فارسی به انگلیسی

شتاب افزایی
speedup

شتاب امیز
snap, slapdash, posthaste, precipitate, thoughtless, hasty, sudden, unadvised

شتاب زده
hasty, precipitous, summary, precipitate, cursory, hurried, impetuous, rash

شتاب منفی
negative or minus acceleration

شتاب نما
hodograph

شتاب کار
rash, quick in action

شتاب کردن
hurry, post, hotfoot

مترادف ها

hurry (اسم)
شتاب، دست پاچگی، عجله

pelt (اسم)
شتاب، ضربه، پوستک، پوست خام، پوست پشم دار

acceleration (اسم)
شتاب، سرعت، تسریع، افزایش سرعت، تندی، تعجیل

haste (اسم)
شتاب، سرعت، عجله

speed (اسم)
شتاب، سرعت، تندی، وضع، حالت، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی

velocity (اسم)
شتاب، سرعت، تندی

precipitation (اسم)
شتاب، تسریع، ته نشینی، دست پاچگی، بارش، عجله

dispatch (اسم)
شتاب، ارسال، مخابره، اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع

hustle (اسم)
شتاب، فشار، تکان، زور

expedience (اسم)
شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم

expediency (اسم)
شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم

tilt (اسم)
شتاب، تمایل، برخورد، زد و خورد، پرتاب، کجی، شیب، سرازیری، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی

پیشنهاد کاربران

. . . جخت . . .
شتاب: عجله
و
سرعت
شِتاب
واکافتِ شِتاب : شِ - تاب
تاب سِتاک کارواژه ی تابیدن : کنایه از گرما ، داغی ، حرارت است زیرا تندترین و سُروترین ( سریع ترین ) آخشیگان: نور ، آتش، آزَر ، روشَنی ، دِرَخش است که تاب / تافت / تَفت باشد ، همین گونه :
...
[مشاهده متن کامل]

آفتاب : آف - تاب ( از بالا به پایین شانیدَن )
آف - : پیشوند از سوی بالا همریشه با up انگلیسی و auf آلمانی
تاب : ستاک و بُن تابیدن
پیشوند شِ - و گویش های دیگر آن به سورش های ( صورت های ) زیر در پارسی به کار می روند :
شُ : شماره
سِ : سِگال
زُ : زُدودن
آز : آزمودن
خَ : خبر ، ختر ( خطر ) ، خَراگ ( خَراج )
اِخ : اِخرَواک: اِخ - رَو ( رفتن ) - آک ( اِخراج )
مینش این پیشوند به سوی بیرون و همینتور : فراگیر ، آزگار ، کامل ، کَمال ، تَمام ، هَمه ، پُرکام
شِتاب = پُرسُروِش ( پُرسُرعَت ) ، بسیار سُروا ( خیلی سریع )

عجله . . . . شدت . . . سرعت . . . .
عجله، شتاب به گویش جهرمی می شود : اشتو
در زبان ترکی به عجله : ته له سیک گفته می شود از مصدر تَلَسْمَک ( عجله کردن ) . به شتاب : تؤواراخ یا تؤلؤ گفته می شود .
ته له سیک روانلاماقدا /اوخویوب قرآنی چیخدیم
...
[مشاهده متن کامل]

کی یازیم سنه : گل ایندی /داها چیخمیشام قرآنی
( چون گفته بودند خانم ننه به سفر کربلا رفته موقعی بر می گردد که تو قرآن را تمام کنی )
با عجله ی تمام به حفظ کردن مشغول شدم . و به زودی قران را ختم نمودم
تا به تو نامه بنویسم حالا بیا که من دیگر قرآن را تمام کرده ام .
کلیات ترکی شهریار شعر خان ننه

سرعت گرفتن

بپرس