سیاه

/siyAh/

    black
    black colour
    blackamoor
    negro
    quarter-note
    blackly
    ebony
    inky
    negroid
    sooty
    crotchet

فارسی به انگلیسی

سیاه اب
ink, swamp

سیاه ال
dogwood

سیاه براق
jet

سیاه پوست
dark-skinned, black, boy, negro, negroid, kaffir, negress, darkie, jim crow, wog

سیاه پوستی
negritude, negro

سیاه پوش
wearing black, clothed in mourning

سیاه پوشیدن
to wear black

سیاه پیراهن
black shirt

سیاه تاوه
black pan, dark-coloured, melanoid

سیاه تن
blackbody

سیاه چال
dungeon, oubliette, black hole

سیاه چرده یا سیه چرده
dark-coloured, melanoid

سیاه چشم
black-eyed, black-eyed susan

سیاه خروس
grouse

سیاه رنگ
black-dark-coloured

سیاه رو
disgraced, put to shame

سیاه روز یا سیه روز
whose life is unsuccessful

سیاه زخم
anthrax, charbon, carbuncle

سیاه سته
blackberry

سیاه سنگ یا سیاسنگ
basalt

مترادف ها

dark (صفت)
تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی

black (صفت)
زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز

joyless (صفت)
سیاه

cheerless (صفت)
سیاه، افسرده، غمگین، عبوس

darksome (صفت)
سیاه، گرفته، اندکی تیره

jetty (صفت)
سیاه، سیاه رنگ

despondent (صفت)
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر

unlucky (صفت)
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته

grimy (صفت)
کثیف، سیاه

jet black (صفت)
سیاه

mirthless (صفت)
سیاه

پیشنهاد کاربران

سیاه ؛ کلیدواژه ای اصیل که مفهوم بسیار خاصی در درون خود دارد.
کلیدواژه ای که مربوط به تاریکی و عدم وجود نور می باشد. به مفهوم سکون و سیهه یِ سِیْرِ نور در یک مساحت جهت سیاحت در سایه.
از زاویه قانون حروف معکوس کلمات، دو کلمه ی سیهه و حیث ( حیثیت ) در دو جهت متضاد همدیگر مفهوم دارد. به مفهوم از دست دادن نور و کسب نور. مثل دو کلمه ی حدقه و قدح و خیلی کلمات اینچنینی.
...
[مشاهده متن کامل]

البته مقوله ی سیاهی و سیهه و سیاحت هم در ذات هستی چیز بدی نیست. که اگر بَد بود امکان وجود پیدا نمی کرد. ولی جهت و مقدار و نیَّت و جایگاه استفاده اینها، مقوله هایی هستند که مرز خوب و بد بودن این کلمات را مشخص می کند.
متضاد انطباقی کلمه ی سیاه کلیدواژه ی سیس به مفهوم سفید می باشد. سیاهی نتیجه سکون سیر نور و سیس، نتیجه سِیْر و سیاحت نور که وجود هر دو عامل باعث ایجاد سیستم در زیست و ایجاد حیثیت حیات در طبیعت می گردد.
کلماتی که بین دو کلیدواژه ی متضاد به نام سیاه و سیس وجود دارد کلمه ی سیر و سیاحت و مساحت و حیثیت و سیاست و سیستم و سیهه می باشد.
سِیْر به مفهوم طی نمودن مسیر و سیاحت به مفهوم نشستن در سایه ی یک مساحت جهت مصرف نور.
اگر از قانون حروف معکوس هم به بار معنایی کلمه سیاه نگاه کنیم کلمه ی هیس به مفهوم ایجاد سکوت و تسکین، دارای مفهوم می باشد.
اشتراک کلمات در زبان های مختلف در خصوص کلمه ی سیاه هم اکنون در زبان چینی تحت عنوان هِیْسَدَ در حال استفاده می باشد.
کلیدواژه ی سیس هم اکنون در زبان کرمانجی به معنی سفید در حال استفاده می باشد.
اگر هم از زاویه ی رفتار ذاتی حروف مُصَوَّت به کلمه سیس نگاه کنیم، به کلماتی که جریان نور را در خود دارند خواهیم رسید مثل سوسو زدن یا سوسه آمدن، یا اصطلاح مُک و سوسه در مکانیک سیالات و صنعت متالوژی.

در گزارش همدلی که با قلم فردی به نام �بهروز مرادی� و با عنوان جامعه شناس دین ( ! ) نگاشته شده، آمده است: �این همه رنگ سیاه در محرم از کجا آمده است؟ آیا رنگ سیاه رنگ شیعه است؟ در قرآن ۷ بار از رنگ سیاه
...
[مشاهده متن کامل]
نام برده شده و همه ۷ بار در کراهت آن سخن رفته است. از نظر روانشناسی رنگ ها، مشکی حزن و اندوه و افسردگی ایجاد می کند و می تواند باعث حالت تهوع شود. به همین خاطر است که در هواپیما از رنگ سیاه هیچ استفاده ای نمی شود. رنگ سیاه، نماد ظلمت است، شادی و انبساط خاطر را از بین می برد و زمینه خودکشی در افرادی را که در بحران اند، افزایش می دهد. این رنگ آثار روانی مخربی دارد. در یک پژوهش نشان داده شده هنگامی که یک پل که رنگش سیاه بود و خودکشی های بسیار روی آن انجام می گرفت را به رنگ سبز تغییر دادند، آمار خودکشی بر روی آن به میزان قابل توجهی کاهش یافت�.

سیاه واژه ای فارسی است که از واژه �سیاو� و به معنای رنگ تیره در فارسی میانه گرفته شده این واژه با واژه�سیام� در زبان سانسکریت هم ریشه می باشد .
هندو = سیاه از هر چیز :
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.
نظامی.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
واژه سیاه
معادل ابجد 76
تعداد حروف 4
تلفظ siyāh
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: siyāh] ‹سیه، سیا›
مختصات ( ص . )
آواشناسی siyAh
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرد بی تجربه در عشقبازی با رنگ ها، همه چیز سیاه میکند.
سیاه.
- - - - - - - - -
سیاه اصلشه: سی آه؛ ای درد کامل؛ همه درد. . .
به واژه سی رجوع کنید.
تیره گون ؛ تیره رنگ. سیاه :
شب تیره گون خود بتر زین کند
به زیر سر از اشک بالین کند.
فردوسی.
رجوع به تیره گون شود.
دوستان به جای اینکه رو تلفظ دقیق کلمات به فرانسه تاکید کنند معنی کلمات رو به سایر زبان ها از جمله آذری فارسی عربی کردی تاکید میکنن.
اینجا سیاه نواخ تلفظ شده در حالیکه نواغ درسته زیرا r در فرانسه غ تلفظ میشه.
تاریک تباه خف ناک ترس ناک مخوف
تاریک - باریک
بلک رنگی به نام سیاه
در لری بختیاری
سیاه / مشکی: شَه
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) :
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
دقیقی.
پری چهره گفت سپهبد شنود
...
[مشاهده متن کامل]

ز سر شعر شبگون همی برگشود.
فردوسی.
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی.
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
فردوسی.
روزم ز تفکر همه شبگون گردد
دل خون شود و ز دیده بیرون گردد.
فرخی.

سیاه یعنی به رنگ سایه
سیاه رنگی است که نیمه تاریک یک جسم دارد
و سایه هم کوتاه شده از کلمه ساآی است و سا یعنی مانند و همشکل و آی نیز آمدن و آید است.
ساای می تواند شاای نیز شود که شاای و شب آی به معنی نیمه تاریک یک جسم که به رنگ شب است شب آی به شبه و شبیه و شباهت هم تبدیل میشود.
رنگ سیاه

سیاه پهلوی است و ترک های استانبول هم میگویند سیاه چون زمان عثمانی زبانشان پارسی بود و از کلمات پارسی زیادی استفاده میکنند
مشکی سوار
دیجور
سیاه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی سیاه می نویسد : ( ( سیاه در پهلوی سیا syā و سیاو syāw بوده است . ) )
( ( زمین را بلندی نبُد جایگاه ؛
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره ، به سر بر، شگفتی نمود؛
...
[مشاهده متن کامل]

به خاک اندرون، روشنائی فزود. ) )
توضیح بیت : زمین در آغاز ارجمندی و والایی نداشت کانون تیر فام و سیاه بود خورشید بر فراز آن شگفتی آفرید و خاک تیره و تار را روشنایی بخشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )

سیاه به ترکی: قارا ، قَرَه
مشکین رنگ
سیاه یا مِشکی رنگی است که نور هیچ قسمتی از طیف قابل رؤیت را بازتاب نمی کند. به تعریفی دیگر سیاه حاوی همه رنگ ها در طیف قابل رؤیت هست و گاه به آن رنگ بی فام هم گفته شده.
سیاه سیر را سیاه پرکلاغی هم می گویند. رنگ شبقی[۱] نیز نوعی از سیاه بسیار سیر است. برای توصیف شناسنامه ای رنگ سیاه چشم واژهٔ مشکی کاربرد بیشتری دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

جستارهای وابسته [ویرایش]
فهرست رنگ ها
منابع [ویرایش]
Wikipedia contributors, "Black, " Wikipedia, The Free Encyclopedia, ( accessed January 17, 2008 ) .
↑ jet - black
رنگ های وب سیاه نقره ای خاکستری سفید سرخ آلبالویی بنفش سرخابی سبز مغز پسته ای زیتونی زرد نارنجی آبی سرمه ای سبز دودی آبی دریایی

این یک نوشتار خُرد است. با گسترش آن به ویکی پدیا کمک کنید.
رده های صفحه: رنگ رنگ ها
قس عربی
أسود هو أحد الألوان التی یمکن ملاحظتها فی الطبیعة.
یمکن أن نعرّف اللون الأسود بأنه ذلک الانطباع الذی یترک فی العین عندما لا تأتی أی أشعة ضوئیة باتجاه العین. ای لا تتحفز أی من المستقبلات اللونیة فی العین بفعل الأشعة الضوئیة.
[عدل]اقرأ أیضاً
الضوء الأسود
قس آذربایجانی
Ağ rəngin əksi, müxalifi olan qara rəngin cəmiyyətdə, məişətdə daşıdığı məna, qoşulduğu sözlər bütün rənglərdəkindən çoxdur. Arxada qara rəngin kainatın quruluş modelində Yerin alt qatını bildirdiyini demişdik. Bu elə indinin özündə də belə düşünülür və həmin təsəvvür dilimizdə işlənən ifadələrdə də özünü qorumaqdadır: "Qara yerə girəsən", "Başını qara yer oğurlasın", "Qara yer otağın olsun", "Qaranlıq dünyanın qara küncündə qaralasan", "Qara qəbir evin olsun", "Qara qəbrin dar qazılsın", "Qara yerdə çürüyəsən". Sayını istənilən qədər artıra biləcəyimiz bu nümunələrdə qara rəngin yeraltı dünyanı – qaranlığı bildirməsi şəksizdir. Bundan savayı, bilavasitə mənəviyyatla bağlı "qaraüz"; tale təyinli "qara - bəxt", "qaragünlü", "qaraduvaq", "qaranişan"; xasiyyət əlamətli "qaradinməz", "qaraqabaq", "qaraniyyət", "qarayaxa", "qaragüruh"; cəmiyyətin aşağı təbəqəsinə aid edilən "qara camaat", "qara kütlə" və s. ifadələrdəki rəng anlamına gələn "qara" da üstündə mənfi məna yükü daşıyır.
Dedik ki, qara rəngin funksiyası çoxdur və o, qoşulduğu sözlərdə müxtəlif mənalar ifadə edir. Misal üçün, təkcə qədim adlarda ( Qaraxan, Qaragünə, Qarabudaq, Qaraca Çoban, Qaraçəkur və b. ) , istərsə də müasir adlarda ( Qarakişi, Qarakazım, Qaravəli və b. ) işlənmiş "qara" çoxanlamlıdır. Bir fikrə görə, adlardakı "qara" xaqanlıqda xanların titulunu bildirir. Başqa bir fikrə görə isə "qara", "titul" yox, "başçı, böyük" deməkdir. "Qara"nın "qorxunc, dəhşətli, vahiməli, zəhmli, olduqca qorxulu, çox dəhşətli epitet funksiyası daşımaqla "cəsarət və güclük damğası" olduğunu deyənlər də vardır.
Dilimizdə "qaraqaşlı", "qaragözlü", "qarasaçlı" və s. ifadələr də işlək sayılır. Buradakı "qara", sözsüz ki, rəng bildirməklə qaşın, gözün, saçın qaralığını bildirir. Amma məsələ belədir ki, bu rəngin vasitəsi ilə insanların antropoloji xüsusiyyətlərini də ayırd etmək olur. Bu məsələ ilə bağlı indiyə qədər açılmamış çox vacib bir mətləbdən danışmağı yerində bilirik. Bəlli olduğu üzrə, araşdırmalarda "Kitabi - Dədə Qorqud"dakı Oğuzların türkmən, qırğız, qazax, özbək və üz quruluşları bunlara oxşar mənşəli olmasından az söz getməyib. Amma abidənin boylarındakı Oğuz kişi və xanımlarının qara qaşlı, qara saçlı, qara gözlü, ala gözlü, qıyma gözlü olmaları bu deyilənlərin əksindən xəbər verir.
Mətləbə keçməzdən öncə "qıyma göz"lə bağlı bir məsələ ilə tanış olaq. "Qıyma göz", "qıyıq göz" deyil. Göz qapaqları bir - birinə yaxın, kirpikləri kipləşmiş görünən gözə "qıyma göz" deyilir. Gözlərinin ucu dar, qıyılmış göz isə "qıyıqgöz" adlanır. Uzaq Şərq, Sibir, Orta Asiya, eləcə də Qazaxıstan türkləri "qıyma göz" yox, "qıyıq "göz"lüdürlər.
İndi "Kitabi - Dədə Qorqud"dakı oğuzların saçlarına, qaş - gözlərinə diqqət edək: "Topuğunda sarmaşanda qara saçlım" ( Dirsə xanın xanımına aiddir ) , "Dirsə xanın xatununa qəhər gəldi, qara qıyma gözləri qan - yaş doldu", "Qara qıyma gözlərin uyğu almış açğıl axı" ( Buğaca aiddir ) . "Ağ üzlü, ala gözlü gəlinlər gedərsə, mənim gedər". Bu sözləri deyən Dirsə xandır. Deməli, onun nəzərdə tutduğu "ala gözlü"dür. İribəbək və bəbək sahəsi qara, bəbək sahəsinin çevrəsi mavi çalarlı, ağ, daha dəqiqi iri, açıq mavi göz "ala göz" adlanır. Bayaq dediyimiz məkandakıların gözlərinin necəliyini xatırlatmışdıq. "Qarğı kimi qara saçım uzanır". Bu, Qazan xanın saçıdır. Burla xatun "qarğı kimi qara saçını yoldu". Bamsı Beyrək deyir: ". . . bir qara gözlü yavuqlum vardı". Bamsı Beyrəyin böyük bacısı əsirlikdən qurtarıb gələn qardaşına deyir: "Qara qıyma gözlərin" çöngələnməsəydi // Ağam Beyrək deyərdim, ozan sana" Bamsı Beyrək Baniçiçəkdən soruşur: "Qarğı kimi Qara saçın yoldunmu qız?! // Qara gözdən acı yaşı tökdünmü qız?! Burla xatun deyir: "Ala gözlü gəlin alar derdim", "Oguzun ala gözlü qızı - gəlini" Qanturalı deyir: "Ala gözüm açuban dünya gördüm" və s. Məsələ belədir ki, abidənin boylarında tanıdılan kafir qızları da qara qaşlı, qara gözlü, qara saçlıdır; "Doqquz qara gözlü. . . ka . . .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس