سالار

/sAlAr/

    arch _
    captain
    chief
    chieftain
    dean
    elder
    father figure
    head
    headman
    prince
    raja
    rajah
    sage
    sheik
    sheikh
    worthy
    leader

فارسی به انگلیسی

سالار زن در نظام زن سالاری
matriarch

مترادف ها

principal (اسم)
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی

head (اسم)
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء

chief (اسم)
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته

leader (اسم)
فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم

headman (اسم)
سرپرست، سالار، رئیس، پیشوا، سر عمله

chieftain (اسم)
سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله

don (اسم)
سالار، آقا، لرد یا نجیب زاده، رئیس یا استاد یا عضو دانشکده

sheik (اسم)
سالار، رئیس، رئیس قبیله، شیخ، رئیس خانواده

sheikh (اسم)
سالار، رئیس، رئیس قبیله، مرشد، شیخ، رئیس خانواده

goodman (اسم)
سالار، بزرگ خانواده، خرده مالک، مهمانخانه دار

patriarch (اسم)
سالار، شیخ، رئیسه خانواده، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، پدرشاه، رئیس خانواده

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

پیشنهاد کاربران

سالار: این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār ( فرمانده، سرور، سردار ) بوده است.
واژه سالار
معادل ابجد 292
تعداد حروف 5
تلفظ sālār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: sālār]
مختصات ( ص مر. )
آواشناسی sAlAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
سالار از فعل سالماق گرفته شده و معنی آن بر زمین زننده و پهلوان است و کاملا یک کلمه ی تورکی هست
اصولا کلماتی که به آر ختم میشوند تورکی هستن مثل
قاجار، افشار، تومار، دمار ( دامار ) ، آچار ، چاپار
...
[مشاهده متن کامل]

شما معیارتون اغلب فارسی تهرانی یا به اصطلاح فارسی فتحعلی شاهی هست که در زمان قاجار و برای تمایز از عوام مردم تهران در دربار به آن تکلم میشد
اگه نه سردار و سالار دو کلمه ی کاملا متفاوت هستن و حتی در معنی هم یکسان نیستن
سالار به معنی پهلوان هست در صورتیکه سردار به معنای فرمانده و سرکرده ی نظامیست

واژه یِ "سالار" با واژه یِ "سردار" همریشه است.
واژه یِ "سالار" در زبانهایِ پهلوی - پارسیِ میانه بوده است. در کارنامه اردشیر پاپکان از "اردوان سالار" یاد شده است. "اردوان" پادشاه اشکانی بوده است ( پارتی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

در زبانهایِ باستانیِ ایرانی دگرگونیِ آواییِ ( " رد" / "ل" ) بسیار رواگمند ( =رایج ) بوده است؛بمانندِ واژگانِ ( سَرد/سال ) ، ( آمرد/آمل ) ، ( پرد/پُل ) ، ( ورد/ول، گُل ) و. . .
در ست بهمین گونه واژه یِ "سردار" در پیِ دگرگونیِ آواییِ ( رد/ل ) به "سالار" ترادیس شده است.

سالار = سال ار = مجموعه سال ها
گوساله = گو ( گاو ) ساله ( سال خورده = پیر و با تجربه شده ) => گوساله = گاو پیر شده
=> سالار = سال خورده = با تجریه و پیر => سپه سالار = پیر سپاه = با تجربه سپاه
سالار =کسی که تجربه سالها را به همراه دارد . مهتر ومقبول ( زبان بلوچی )
در زبان پارسی هرگاه واکه های �ر� و �د� پشت سرهم بوده تبدیل به واکه �ل� شده اند مانند:
میهرداد = میلاد
ورد= ول = گل
سردار = سالار
در زمان اشکانیان و سپس ساسانیان به دست ی ده هزار نفره از سربازان گُنْد گفته میشد و به فرمانده انها گندسالار گفته میشد
نامی زیبا است که ریشه در پارسی دارد و هیچ ربطی به ترکی ( گویشی از مغولی ) ندارد
این واژه ریشه در پارسی پهلوی دارد که به معنی رهبر است
این واژه هیچ ربطی به گویشی از مغولی ندارد.
سالار:نام پسرانه با ریشه پارسی
معنا:رهبر
درود ُ سپاس
درباره اینکه ریشه واژه سالار چه بوده، هر یک از کاربران گرامی نگرشهای گوناگونی را برشمردند که هریک در جای خود شایسته ارزیابی ست با این همه آنچه به درستی روشن و آشکار است این است که بنیاد این واژه پارسی و پهلویست.
...
[مشاهده متن کامل]

در نسک ( کتاب ) دینکرد اینگونه آمده که در زمان ساسانیان، در بندر هرمز و بندر سیراف، گونه ای دانشکده افسری دریایی وجود داشت
به نام "ناو ارتشتارستان" که به آموزش افسران دریایی می پرداخت.
فرمانده ناوگان دریایی، ناوبُد و سرفرمانده نیروی دریایی ایران، " ناوبد سالار" نامیده می شدند که خویشکاری ( وظیفه ) آنها، پاکسازی دریای پارس از دزدان دریایی و پیشگیری از پیشروی تازیان در کرانه های نیمروزی ( جنوبی ) این دریا و پاسداری از راه دریایی ابریشم و ایمن سازی بازرگانی دریایی بود.
گسیل نیروی دریایی ایران به یمن در زمان انوشیروان، به دست همین نیرو و به درخواست یمنیها برای رویارویی با اشغالگران حبشی انجام گرفت.

خوان سالار ( خوان=سفره سالار=می اندازد ) کسی که سفره می اندازد. تا از مهمانها پذیرایی شود
دگرش دال به لام در پارسی بسیار بوده است و استادانی که گفته اند دال سترده شده بیراهه رفته اند
در اوستا نیز بسیار میبینیم که دال لام میشود در گویشهای بسیاری از ایران به همین گونه است مانند دست ( ده ) را لست گفتن پشتوان - و این واژه هیچ پیوندی با سال ار ندارد - در وازه سال نیز که سارد بوده همینگونه است و زرد نیز دل شده است
...
[مشاهده متن کامل]

درست ان سللار است که گویه دیگری از سردار است در گویه ای از پارسی دال به لام تبدیل میشد و را نیز به لام و سردار سللار شده است
شخصی که ممیزی شده در زندگی و سختی فراوان کشیده درد کشیده زیادی اذیت شده
واژه نامه دهخدا
سالار. ( اِ ) در پهلوی و در پازند �سالار� ( نیبرگ 286 ) ، ارمنی �سلر� . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و �را� به �لام �بدل شده. ( هوبشمان 692 ) . از سال آر ( آورنده ) . ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف الالف و مشدد گویند. چنانکه مولوی گفته :
...
[مشاهده متن کامل]

من ترکم و سرمستم مستانه قلج بستم
در ده شدم و گفتم سلار سلام علیک.
( انجمن آرا ) ( آنندراج

سالار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سالار" می نویسد : ( ( سالار با همین ریخت ، در پهلوی به کار می رفته است. "سالار" ریختی از سردار می تواند بود: "د"از واژه سترده آمده است و " ر" به " ل" دگرگون شده است؛ نیز از آن روی که دو واژه در کارْمایه ی ( =انرژی ) آوایی یکسان و همتراز بمانند، مصوت کوتاه ـــَـ به مصّوت بلند" ا" دیگر گشته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ترا بود باید همی پیشرو
که من رفتنی ام تو سالار نو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 247.

بزرگ ( اسم )
بزرگ مرد زندگی
بزرگ و برحسته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس