ساقی

/sAqi/

    barmaid
    barman
    bartender
    cupbearer

فارسی به انگلیسی

ساقی نامه
(kind of)bacchanalian verse

مترادف ها

musician (اسم)
موسیقی دان، ساقی، نوازنده، خنیاگر، ساز زن، نغمه پرداز

tapster (اسم)
پیشخدمت میخانه، ساقی

butler (اسم)
ناظر، ساقی، ابدارباشی، پیشخدمت سفره

cupbearer (اسم)
ساقی

drawer (اسم)
ساقی، نقاش، کشو، برات کش

پیشنهاد کاربران

ساقی به معنای کسیه شراب و نوشیدنی رو به دیگران میده
معادل انگلیسی در اشعار کهن فارسی:
winemaster، toastmaster، winebringer، wine steward/ stewardess
ساقی در اشعار بزرگان ایران زمین به معنای ذهن هست .
از آنجا که " می " یا شراب روحانی بمعنای حضور در لحظه ؛ لحظه به لحظه ، شاهد و ناظر آگاهی خود بودن است و حضور در لحظه یکی از ۵۲ عامل روان است ، پس حضور در لحظه یا " می " از ذهن می آید و بر آگاهی اثر می گذارد و دل و آگاهی مست میشوند .
...
[مشاهده متن کامل]

آگاهی در مرکز دل نشسته است . دل میشود محل پیمانه کردنِ می . پس دل ، ساغر میشود . هر چه دل ، با مشاهده گری و آگاهی از خود ، پاک تر شود ، مستی سالک بیشتر میشود .

جام دار. ( نف مرکب ) مرکب از: جام ( پیاله ) و دار ( دارنده ) . یعنی ساقی. پیاله دهنده. || ( اِ ) کنایه از شرابخوار. ( آنندراج ) :
به جامی که یک مست را شاد کرد
بدان جامداران چه بیداد کرد.
نظامی.
...
[مشاهده متن کامل]

رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود. ، جامدار. [ م َ ] ( نف مرکب ) مرکب از جامه ( رخت ) و دار ( دارنده ) یعنی دارنده لباس. رخت دار. صندوق دار. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.

جام دار. ( نف مرکب ) مرکب از: جام ( پیاله ) و دار ( دارنده ) . یعنی ساقی . پیاله دهنده . || ( اِ ) کنایه از شرابخوار. ( آنندراج ) : به جامی که یک مست را شاد کردبدان جامداران چه بیداد کرد. نظامی . رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
" آب دهنده"
" ایاخچی" ( فتح ا )
شاید با واژه ساغر همخانواده باشد
ساقی اسم پسرانه ای است . زیرا یکی از القاب حضرت ابوالفضل است . حتی در ایام قدیم اسم فرزند ارشد خان ساقی بوده است .
لقب حضرت ابالفضل
یا ساقی کوثر
راوق افشان . [ وَ اَ ] ( نف مرکب ) مخفف راوق افشاننده . باده ریز. آنکه شراب را بجام ریزد. ساقی :
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک
زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده .
خاقانی .

...
[مشاهده متن کامل]

گر همه مستند از آن راوق منم هم مست ازآنک
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم .
خاقانی .
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون
تا چند بارم اشک خون گر راوق افشان نیستم .
خاقانی .

می ده . [ م َ / م ِ دِه ْ ] ( نف مرکب ) می فروش . ( ناظم الاطباء ) . || ساقی : پس از سر یکی بزم کردندبازبه بازی گری می ده و چنگ ساز. ( گرشاسب نامه ص 27 ) .
میاور ( می آور )
قرابه کش. [ ق َ ب َ / ب ِ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) قرابه کشنده. ساقی. شراب کشنده :
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش.
حافظ.
ساقی بودن: [ اصطلاح در تداول عامه] خدمات رساننده ، فراهم کننده بساط اعتیاد ، فروشنده ی مواد مخدر .
( ( زن گفت "خجالت نکش بپرس!"و خندید "آره هم خودم هم دخترم ""من تریاک . دخترم هرچی بگی تا رسید به هرویین . اولش ساقی بودیم . بعد گرفتار شدیم . حالا پاکیم . من یک کمی کمتر از دو سال. دخترم درست دو سال ". ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 180. ) )

بلبله گردان. [ ب ُ ب ُ ل َ / ل ِ گ َ ] ( نف مرکب ) بلبله گرداننده. ساقیی که بلبله را اطراف مجلس می گرداند :
جرعه ای از دست غم ، کشتن ما را بس است
این همه برپای چیست بلبله گردان او.
خاقانی.
قدح کار. [ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) ساقی. ( آنندراج ) . قدح پیما. رجوع به قدح پیما شود.
گسارنده. [گ ُ رَ دَ / دِ ] ( نف ) دهنده می. ساقی :
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارنده می ورا بَرده شد.
فردوسی.
گسارنده باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.
فردوسی.
گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود.
جمع ساقی : سقات
قدح پیما. [ ق َ دَ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) ساقی :
به تماشا چو سرو قامت او
بر لب جوی شد قدح پیمای.
امیرشاهی ( از آنندراج ) .
عارفان از می تا شیشه ٔ دل سرگرم اند
چشم مخمور توبر دست قدح پیمایست.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ) .
باده ده. [ دَ / دِ دِه ْ ] ( نف مرکب ) می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی :
پرستنده ٔ باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه باده ٔ ساده ده.
فردوسی.
هو
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
...
[مشاهده متن کامل]

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

شرابدار،
شراب دهنده
کسی که آب به جمعی برساند،
بنظرمن ساقی فقط به معنی شراب دهنده یاپیاله گردان نیست حضرت علی هم ساقی کوثر بود وهمینطور لقب ابوالفضل. پس چرا مخالفت میکنند بااسم ساقی وثبت احوال نمیزاره این اسم ثبت بشه
شراب دهنده در بهشت
معشوق ـمحبوب

شراب دهنده - در تصوف یعنی فیض رساننده و تشویق کننده ی عارفان که توسط آن به حقایق و رُموز دست پیدا کنند و آن ها را آباد کنند، مُشَوِّق عارفان! - مُرشِد، پیر کامل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس