سازگار

/sAzgAr/

    adaptable
    accommodating
    compatible
    congenial
    congruous
    consistent
    easy
    favorable
    correspondent
    malleable
    harmonic
    harmonious
    kindly
    tolerant
    united
    well-adjusted
    agreeable
    wholesome
    sociable
    pliable

فارسی به انگلیسی

سازگار بودن
agree, accord, coincide, shift

سازگار بودن با
consort

سازگار شدن
harmonize

سازگار شدن با محیط
acclimate

سازگار کردن
adjust, accommodate, orient, orientate, reconcile, tailor

مترادف ها

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

suitable (صفت)
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد

compatible (صفت)
موافق، جور، سازگار، همساز، دمساز

correspondent (صفت)
مناسب، مطابق، خوشایند، سازگار

becoming (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار

matchable (صفت)
خوشایند، سازگار، بهم جور شدنی

wholesome (صفت)
سازگار، سرحال، خوش بنیه، سالم، سلامت، سالم و بی خطر

salubrious (صفت)
سودمند، سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش

پیشنهاد کاربران

اسم قشنگ دخترانه ی کُردی به معنی بساز و قانع
کسی که با کسی ناسازگاری نکند و کنار بیاید
ساز بودن، هماهنگ بودن، مناسب بودن، یکی بودن، هم خانواده بودن
به نظر من
دمساز
جمله لری بختیاری
غیرتس ساز نی اورد ره به دینس ددیس::
غیرتش ( اجازه نداد ) رفت به دنبالش
خواهرش
*قانع نشد*
Saz

جمله لری بختیاری
وا با زندیی سازه::باید با زندگی بسازد*مدارا کند *
Sazeh
در زبان لری بختیاری به معنی
کسی که با همه سختی ها و مشکلات
مبارزه می کند

بپرس