زحمت کشیدن


    plod
    slog
    toil
    trouble
    to take pains
    to take trouble
    to be at pains

مترادف ها

work (فعل)
عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن

labor (فعل)
تقلا کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن

toil (فعل)
زحمت کشیدن، رنج بردن

peg (فعل)
کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن، میخکوب کردن محکم کردن

plod (فعل)
خرحمالی کردن، زحمت کشیدن، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن

labour (فعل)
زحمت کشیدن

پیشنهاد کاربران

بعضی ها میگن زحمت کش پوچ دیدید بله کسانیکه داستان سیندرلایی و علا الدین می نویسن یا چه میدونم بازیافت
، انقلابات ندارم یا ندارن چون سبک زندگی نو منتظر و سبک نگارش نو ندارن
/خون دل خوردن/
گر خون دل خوری فرح افزای می خوری / ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی. سعدی شیرازی
سالها اهل ادب باید که خون دل خورند / تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند. صائب تبریزی
اُستخون خرد کردن
لهجه و گویش تهرانی
زحمت زیاد کشیدن ، دود چراغ خوردن
جان کندن

بپرس